1400/08/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مباحث الفاظ/وضع /مشتق
خلاصه جلسه گذشته: صحبت در علم اصول این بود که آیا المشتق حقيقةٌ في خصوص المتلبس بالمبدأ في الحال أو فيما يعمّه و ما انقضى عنه المبدأ؟
بحث است که در موارد مشکوک، مثل أکرِم العالم، که آیا عالم به کسی اطلاق میشود که الان و بالفعل عالم است و یا به کسی هم که قبلاً عالم بوده ولی بر اثر فراموشی، علم خود را از دست داده است، عالم گفته میشود؟ آیا اکرام این شخص که قبلا عالم بوده ولی الان علم خود را از دست داده است، واجب است یا خیر؟ اگر دلیل داشتیم و توانستیم اثبات کنیم که فقط به عالم بالفعل، عالم اطلاق میشود و کسی که قبلاً عالم بوده و الان فراموشی گرفته است، لفظ عالم بر وی صدق نمیکند، در اینجا نسبت به آن دلیل باید بحث بشود؛ امّا اگر دلیل، دلیل کافی نبود و نتوانستیم اثبات کنیم که المشتقّ حقيقةٌ في خصوص المتلبّس بالمبدأ في الحال، است و همچنین نتوانستیم اثبات کنیم که مشتق حقیقت در اعم است، در این صورت اصل لفظی مثل اصالة الحقیقة، اصالة العموم، اصالة الإطلاق در اینجا چه اقتضایی دارد؟ آیا اقتضای جاری کردن اصل عملی- مثل استصحاب، برائت یا احتیاط- در اینجا وجود دارد یا خیر؟
ریشه این مسأله در این است که ما در اینجا یک قدر متیقّن و یک مشکوک داریم، قدر متیقّن این است که عالم به کسی میگویند که الان و بالفعل عالم باشد. أکرم العالم یقیناً به کسانی که بالفعل عالم هستند، صدق میکند لذا إکرام اینها واجب است. این قدر متیقّن است و همه علما هم این را قبول دارند و کسی منکر آن نیست؛ امّا نسبت به کسانی که قبلاً عالم بودند و الان دچار فراموشی شدهاند و علم خود را از دست دادهاند، أکرم العالم آیا شامل آنها میشود یا نه؟ مشکوک است. در جایی که قدر متیقّن معلوم است، نیازی به اصل نیست؛ ولی در موارد مشکوک، آیا میتوان به اصول عملیّه تمسّک کرد؟ آیا میتوانیم اصالة البرائة جاری کنیم و بگوییم اکرام اینها واجب نیست و یا اینکه استصاب جاری کنیم و بگوییم قبلاً عالم بود و اکرام وی واجب بود الان هم استصحاب وجوب إکرام جاری کنیم؟ آیا اصول عملیّه در چنین مواردی جاری میشود یا اصول لفظیّه مثل اصالة الحقیقة یا اصالة الإطلاق یا اصالة العموم؟
اینجا محلّ بحث است و اکثر علما گفتهاند که در اینجا نه اصول لفظیّه و نه اصول عملیّه جاری نمیشود. اقوالی در این مسأله وجود دارد که ما این اقوال را بررسی می کنیم:
قول اوّل: توقّف است. یعنی نمیتوانیم در اینجا نه اصول عملیّه و نه اصول لفظیّه جاری کنیم؛ لذا نسبت به کسی که عالم است اکرام واجب است. و امّا نسبت به کسی که قبلاً عالم بوده است و الان و بالفعل عالم نیست، توقّف میکنیم و نه حکم به وجوب إکرام میتوانیم بدهیم و نه حکم به عدم وجوب. و به احتیاط عمل میکنیم.
جواب :
قول بر توقّف مبتنی بر این است که ما قدر متیقّن و مشکوک نداشته باشیم، لذا اگر جایی قدر متیقّن و موارد مشکوک داشته باشیم چه اشکالی دارد که بگوییم: موارد متیقّن را باید انجام بدهیم، مثل عالم بالفعل که قدر متیقّن است و در این مورد اختلاف نظری وجود ندارد و همه بر وجوب اکرام، اتّفاق نظر دارند. و در موارد مشکوک، اگر حالت سابقه داشته باشند، استصحاب حالت سابقه را جاری کنیم و اگر حالت سابقه نداشته باشند، برائت جاری کنیم.
قول دوم: عدم وجود أصل لفظی و أصل عملی )برائت و استصحاب(
مرحوم آخوند (اعلی الله مقامه الشریف) گفتهاند: لا أصلَ فی المسألة یُعوّل علیه عند الشك، یعنی ما هیچ اصلی (نه اصل عملی و نه اصل لفظی) در این مسأله نداریم و به عبارتی هیچ یک از اصول عملیّه و لفظیّه در اینجا کارساز نیستند؛ چون اصالة عدمالعموم با اصالة عدمالخصوص در تعارض هستند. توضیح اینکه شکّ ما در این است که آیا لفظ عالم وضع شده برای خصوص مَن تَلَبّسَ بالمبدأ فیالحال، یا اعم و ما انقضی عنه؟ کسی که الان عالم است این اصالة الخصوصیّة است، یعنی بالخصوص کسی که الان عالم است به وی عالم گفته میشود. ولی اگر گفتیم عالم بر عموم وضع شده است، یعنی هم به کسی که الان عالم است و هم برای کسی که قبلاً عالم بوده است و الان دچار فراموشی شده است، صدق میکند و عالم اطلاق میشود، - این در تعبیر مرحوم آخوند اصالة العمومیّة است.- لذا اصالة العمومیّة با اصالة الخصوصیّة با هم تعارض میکنند؛ به عبارتی ما شک میکنیم که لفظ مشتق وضع شده است برای خصوص یا وضع شده است برای عموم (هم حال و هم زمان گذشته را شامل بشود)؟ اصل، عدم خصوصیّت است، کما اینکه اصل عدم عمومیّت است؛ لذا این دو اصل با هم تعارض میکنند. و همچنین گفتهاند: ما اشتراک معنوی را هم خلاف اصل میدانیم، یعنی اینکه یک لفظ به دو معنا باشد و اینکه لفظ عالم هم به معنای کسی است که الان عالم است و هم به معنای کسی است که در گذشته عالم بوده است. در اینجا به غلبه هم نمیتوانیم استدلال کنیم؛ زیرا دلیلی نداریم که حجّت باشد. امّا اصل عملی فأصالة البرائة في مثل أکرم کلّ عالم، یقتضي عدمَ وجوبِ إکرام ما انقضی عنه المبدأ. اگر بخواهیم استصحاب کنیم معنایش این است که قبلاً عالم بوده و إکرام وی هم واجب بوده است و الان که دچار فراموشی شده است، شک میکنیم که اکرام وی واجب است یا خیر؟ استصحاب میگوید همانطور که دیروز اکرام آن شخص واجب بود، الان هم اکرام وی واجب است. امّا اگر بخواهیم برائت جاری کنیم، شک میکنیم که اکرام واجب است یا خیر؟ اصل، عدم اکرام است.
ما در استصحاب گفتیم که استصحاب عرش اصول و فرش الأمارات است، یعنی استصحاب در اصول عملیه- برائت و اشتغال و احتیاط- از همه آنها بالاتر است. لذا میتوانیم در اینجا استصحاب کنیم و بگوییم تا دیروز که عالم بود، اکرام این شخص واجب بود و الان که دچار فراموشی شده است، باز هم إکرام وی واجب است. بنابراین اینکه آیا اصول عملیه در اینجا جاری میشوند یا نه؟ در جواب باید گفت: اگر ما دلیلی داشته باشیم، نیازی به اصول عملیّه نداریم، الأصلُ دلیلٌ حیثُ لا دلیل، و اصول عملیّه و لفظیّه در جایی جاری هستند که ما دلیل نداشته باشیم؛ ولی اگر دلیل داشته باشیم (مثلاً) گفته میشود حقیقةٌ فی خصوص الأخصّ في المتلبّس في الحال یا اینکه (مثلاً) دلیلی بر أعم باشد و ما انقضی عنه المبدأ را هم شامل میشود. لذا در صورت عدم وجود دلیل، اشکالی ندارد که بگوییم استصحاب میتواند در اینجا جاری شود.[1]
اشکال:
مرحوم محقق ایروانی اشکالی بر مرحوم آخوند کرده و گفتهاند: اگر کلّی باشد که امر آن دائر باشد بین ما هو باقٍ جزماً یا ما هو مرتفع قطعاً، استصحاب جاری نیست و گفتهاند اینجا هم از همان جاهاست. و مثال زده شده است که بعد از سه روز اگر فیل باشد مسلّم است که هنوز باقی است، ولی اگر پشه باشد، از بین رفته است. در اینجا هم همینطور است؛ یعنی اگر خاص باشد، اکرام کسی که فراموشی گرفته است، واجب نیست و اگر اعم باشد، مسلّماً واجب است؛ پس دوران الأمر بینما هو مرتفع قطعاً و ما هو باقٍ جزماً است و استصحاب در این موارد جاری نیست.[2]
به نظر ما، اشکال محقّق ایروانی (رحمه الله) وارد نیست، به این دلیل که ما در شخص استصحاب میکنیم و میگوییم اکرام این شخص قبلاً واجب بود، لذا الان هم واجب است و آن اشکالی که گفتید (دوران الأمر بینما هو مرتفع قطعاً و ما هو باقٍ جزماً) در اینجا مدّ نظر نیست.