1400/06/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مباحث الفاظ/وضع /مشتق
خلاصه جلسه گذشته: صحبت در علم اصول درباره بحث مشتق و مواردی که آیا داخل در بحث مشتق هستند یا نه؟ بود که آیا مشتق حقيقةٌ في خصوص المتلبس بالمبدأ في الحال أو فيما يعمه و ما انقضى عنه المبدأ؟
سؤال: آیا اختلاف المواد و اختلاف الهیئات در معنای مشتق تأثیرگذار هستند یا خیر؟ آیا اختلاف در مواد باعث میشود که مشتق حقیقت در متلبس باشد یا حقیقت در اعم؟ یا اینکه اختلاف مواد هیچ تأثیری در آن ندارد؟
اکثر علما مثل مرحوم آخوند (ره) و پیروان ایشان معتقدند که مواد هیچ تأثیری در محل نزاع مشتق ندارند. هیئاتی مثل اسم آلت مانند مفتاح، تأثیر دارند. اما مواد هیچ تأثیری ندارند. [1]
اما به نظر ما هم مواد و هم هیئات تأثیرگذار هستند مانند قاتل که اسم فاعل است و قائم هم اسم فاعل است. ولی ماده قتل طوری است که اگر شخص یک ماه قبل هم قاتل بوده، الان هم به او قاتل گفته میشود ولی اگر کسی قبلاً قائم بوده و الان قائد است در این حالت به او قائم اطلاق نمیشود. این تفاوت در هیئت اسم فاعل نیست بلکه تفاوت در ماده است و همچنین در ضارب، اگر شخصی ضرب شدیدی زده که طرف مقابل مشرِف به موت شده است، در این صورت بعدها هم به آن شخص، ضارب اطلاق میشود. اما در قائم، قائد، ساجد، راکع، اینچنین نیست؛ بنابراین به نظر ما ماده گاهی در معنای مشتق تأثیرگذار است یعنی ماده طوری است که مشتق حقیقت در اعم از متلبس و منقضی عنه است و در هیئت هم چنین است همانطور که قبلاً هم بیان شد اسم آلت برای چیزی است که ملکه و شأنیت آن را دارد مثلاً مفتاح، شأنیت فتح باب را دارد، چه تلبس داشته باشد یا نداشته باشد.
نکته
در اینجا همه بزرگان نکتهای را بیان کردهاند - که درست هم هست و ما هم آن را قبول داریم - فرمودهاند: تلبس کل شیء بحسبه. یعنی تلبس در بعضی جاها به ملکه است و گاهی به حرفه و صنعت است مثل حامل یعنی کسی که باری را در حال حمل کردن است ولی حمّال از همان ماده است و مادهاش یک چیز است ولی هیئتش فرق میکند و حمال حتی اگر خواب هم باشد بازهم به او حمال گفته میشود یعنی کسی که زیاد حمل میکند؛ لذا حمال با حامل یک تفاوتی دارد و آن اینکه در حامل فعلیت و تلبس شرط است ولی در حمال تلبس شرط نیست و درحالیکه خواب است بازهم به او حمال اطلاق میشود؛ بنابراین تلبس کل شیء بحسبه، است. این بحث در نجّار و نطّاق و صیغ مبالغه دیگر هم دیده میشود. در عادل و شجاع و جواد هم همینطور است. وقتی گفته میشود کسی عادل است یعنی ملکه عدالت دارد یا گفته میشود فلانی شجاع است یعنی ملکه شجاعت دارد ممکن است خواب باشد ولی بازهم به او شجاع اطلاق میشود و همینطور لفظ جواد، کسی که سخاوت دارد این هم ممکن است الان متلبس به سخاوت نباشد ولی بازهم به او جواد گفته میشود؛ بنابراین تلبس کل شیء بحسبه، است.
اما بعضی از هیئات و مواد هستند که ظهور در تلبس دارند مثل ابیض (سفید) که قبلاً سیاه بوده و الان سفید شده است و به آن ابیض گفته میشود، این ظهور در فعلیت دارد یعنی همان لحظه که این مبدأ، به آن چیز نسبت داده میشود، باید آن مبدأ تحقق داشته باشد. یا مثل طویل، به چیزی که بلند است طویل اطلاق میشود، اما مثلاً دیوار اگر قبلاً کوتاه بوده ولی الان طویل و بلند است و به آن طویل اطلاق میشود این معنایش این است که ما به قبل آن دیوار کاری نداریم و حالت فعلی و تلبس فعلی این دیوار را در نظر میگیریم. یعنی حقیقة در خصوص متلبس بالمبدأ، است و یا در لفظ صبیح که به شخص زیباروی اطلاق میشود. اگر قبلاً زشت بوده و الان زیبا شده، بازهم به او صبیح گفته میشود، چون فعلیت در آن دخالت دارد. در برخی جاها فعلیت و در برخی جاها ملکه و در برخی جاها حرفه و صنعت دخالت دارد، لذا گفته میشود که تلبس کل شیء بحسبه، است[2] و این جمله را که در جملات مرحوم آخوند و دیگران آمده است را ما هم قبول داریم و حرف درستی است که هر چیزی بهحسب خودش باید سنجیده شود و این که تلبس در هرجایی بهحسب خودش است را هم عرف تشخیص میدهد و لکن حرف ما این است که گاهی ماده در تلبس تأثیرگذار است و گاهی هیئت در تلبس تأثیرگذار است. ولی بعضی از بزرگان منکر تأثیرگذاری ماده هستند. ولی به نظر ما هم ماده در مشتق تأثیرگذار است و هم هیئت تأثیرگذار است.
بعضی فرموده اند با دقت نظر معلوم میشود که در تمام الفاظ، تلبس فعلی لازم است. و مثال زده اند به لاتَأْکلُوُا أَمْوالَكمُ بَیْنَكمُ بِالْباطِلِ إِلَّا أَنْ تَكوُنَ تجِارَةً عَنْ تَراضٍ (النساء: 29) سؤال ما این است که آیا این تجارة عن تراض تلبس دارد یا خیر؟ استنباط آقایان این است که باید تلبس به مبدأ در اینجا باشد و تجارة عن تراض به فعلیت برسد تا لاتَأْکلُوُا أَمْوالَكمُ بَیْنَكمُ بِالْباطِلِ، نباشد. بنابراین این ماده «تجارة عن تراض» ظهور در تلبس بالمبدأ دارد. [3]
جواب ما این است که این جمله «لاتَأْکلُوُا أَمْوالَكمُ بَیْنَكمُ بِالْباطِلِ إِلَّا أَنْ تَكوُنَ تجِارَةً عَنْ تَراضٍ.» یک حکم کلی و یک قضیه حقیقیه است. یعنی ای انسانها در کل عالم بدانید که اکل مال به باطل، انجام ندهید و باید تجارت تان عن تراض باشد و این دستور کلی است برای همه مردم. آیا این دستور فقط برای همه آنهایی که در زمان پیامبربودند، میباشد؟ این دستور برای همه نسل هاست که باید اکل اموال عن تراض باشد. این یک حکم کلی و به نحو قضیه حقیقیه است و نمیتوانید بگویید این خصوص متلبس بالمبدأ است. این یک قانون است و قانونی که نوشته میشود برای همه مردم در هر زمان و مکانی است. و این قانون چه برای کسانی که قبلاً تجارت میکردند و چه برای کسانی که الان مشغول تجارت هستند، و چه برای کسانی که در آینده تجارت خواهند کرد، میباشد. بنابراین اینکه بگوییم این تجارة عن تراض به معنای فعلیت است پس این تجارت و تجّار و امثال اینها ماده شان این چنین است، به نظر ما این استدلال قویی نیست، بلکه همان فرمایشتان صحیح است که تلبس کل شیء بحسبه. تجار، تاجر ملکه و شغل و حرفه تجارت را دارند. صانع، صنعتی برای خودش دارد و او هم تا زمانی که آن صنعت را دارد به وی مثلاً آهنگر یا نجار اطلاق میشود. اما اگر از آن صنعت کناره گیری بکند، گفته میشود که وی نجاری را کنار گذاشته است و دیگر نجار نیست. و فقط در کلمه اجتهاد گفتهاند که در اینجا استنباط و قوه اجتهاد است. ولی به نظر اینچنین نیست بلکه در همه الفاظ تلبس کل شیء بحسبه است. و گاهی اختلاف مواد، گاهی اختلاف هیئات، گاهی حرفه و صنعت و گاهی فعلیت و گاهی ملکه و شأنیت است که باعث میشود در برخی الفاظ مشتق، حقیقت در خصوص متلبس بالمبدأ باشد و یا حقیقت در اعم.
نکته:
برخی بزرگان فرموده اند: گاهی اکثریت اشتغال باعث میشود که آن اقلیت، کالعدم قرار بگیرد. یعنی غالباً اگر کسی مشغول کاری است، آن کثرت اشتغال باعث میشود آن لفظ بر او اطلاق شود. و عنوان ملکه و حرفه و صنعت را هم جدا حساب کرده اند. و به غیر از ملکه و حرفه و صنعت چیزی را با عنوان اکثریت اشتغال، به موارد تلبس اضافه کرده اند. مثلاً فرض کنید کسی زیاد فکر میکند، میگویند فلانی متفکر است. [4]
نظر استاد: کثرت اشتغال را ما هم قبول داریم به این معنا که عرف، گاهی لفظی را به افرادی اطلاق میکند که در گذشته کاری را انجام داده اند در حالی که الان انجام نمیدهند. گاهی علت این امر کثرت اشتغال میشود که قرینه میشود که لفظ در آن مورد به آن شخص صدق بکند. گاهی حرفه میشود گاهی صنعت و گاهی ملکه و امثال اینها. و هیچ اشکالی ندارد که شما مواردی را هم از خودتان اضافه کنید. و اینها باعث میشود که عرف این لفظ را در این معنا استعمال کند. بنابراین نتیجه بحث این شد که گاهی اختلاف مواد، گاهی اختلاف هیئات، گاهی حرفه و صنعت و گاهی فعلیت و گاهی ملکه و شأنیت است که باعث میشود در ما مشتق را در اعم استعمال کنیم نه در خصوص متلبس بالمبدأ. و اعمی که میگوییم تلبس آن به نحو ملکه یا حرفه و یا ... است. و اشکالی ندارد و ما هم قبول داریم که حقیقة فی خصوص متلبس بالمبدأ و لکن تلبس کل شیء بحسبه، که باعث شده این تلبس به انحاء مختلف تحقق پیدا کند.