1403/07/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /بررسی دلالت صحیحه اول بر حجیت استصحاب در شک در مقتضی از دیدگاه امام خمینی قدس سره
بحث ما در این روایت استصحاب بود لا ینقض الیقین بالشک کسانی که فرمودند این روایت شک در مقتضی را شامل نمیشود و مربوط به شک در رافع است سه نوع تقریر یا چهار نوع تقریر داشتند که تقریرات رو گفتیم از شیخ اعظم انصاری رحمت الله علیه محقق همدانی میرزای نائینی رضوان الله تعالی علیهم. جملهای در اینجا امام فرمودند که ما کلام ایشان را سعی میکنیم به دقت بیان کنیم که خلاصه به خاطر اینکه به مصنف تهمت زده نشود عبارات را با دقت بخوانیم.
فاعلم أنّ اليقين قد يلاحظ بما أنّه صفة قائمة بالنفس، كالعطش و الجوع والخوف و الحزن من الصفات القائمة بها، من غير لحاظ إضافته إلى الخارج، وقس عليه الشكّ و الظنّ. و قد يلاحظ بما أنّه مضاف إلى الخارج، وأ نّه كاشف كشفاً تامّاً عن متعلّقه، والظنّ [كاشف كشفاً] ناقصاً، والشكّ غير كاشف أصلًا، بل يضاف إلى الخارج إضافة ترديدية. لا إشكال في أنّ اليقين بحسب الملاحظة الاولى لا يكون ممتازاً عن الظنّ والشكّ بالإبرام والاستحكام وعدمهما، بل الإبرام والاستحكام- بحسب هذه الملاحظة- إنّما يكون في كيفية قيامها بالنفس بحسب مبادئها المحصّلة لها فيها، فقد تكون مبادئ حصول الشكّ قويّة؛ بحيث لا يزول بسهولة، وتكون مبادئ حصول القطع و اليقين ضعيفة؛ بحيث يزول بتشكيك ما، و قد يكون الحال بخلاف ذلك.
وبالجملة: سهولة زوال تلك الأوصاف عن النفس وعسر زوالها تابعان لمبادئ حصولها، فلا يكون اليقين في هذه الملاحظة أبرم من الشكّ، ولا الظنّ من الشكّ.
و أمّا بحسب الملاحظة الثانية- أيإضافتها إلى الخارج- فاليقين مبرم محكم ذاتاً دون الشكّ و الظنّ، فكأنّ اليقين حبل مشدود أحد طرفيه على النفس، وطرفه الآخر على المتيقّن، ويكون حبلًا مبرماً مفتولًا مستحكماً، و إن كانت مبادئ حصوله ضعيفة غير مستحكمة، بخلاف الظنّ و الشكّ، فإنّهما بحسب هذه الإضافة غير محكمين ولا مبرمين، و إن كانت مبادئ حصولهما قويّة مستحكمة.
وبالجملة: امتياز اليقين عن الشكّ- في كونه كالحبل المبرم دون الشكّ- إنّما هو بحسب تعلّقهما بالخارج، و هذا واضح.
و أمّا الجري العملي على طبق اليقين فهو خارج عن حقيقته، بل يكون من آثاره وأحكامه العقلية أو العقلائية، فلا يكون إبرامه واستحكامه متفرّعين على الجري العملي، بل هو تابع لهما، وكذا إبرامه واستحكامه وكونه كالحبل المشدود دون الشكّ لا ارتباط لها بالمتيقّن، بل هي من مقتضيات ذاته، سواء تعلّق بأمر مبرم أو غيره، كما أنّ الشكّ غير مبرم بأيّ شيء تعلّق.
فتحصّل ممّا ذكرنا: أنّ الإبرام والاستحكام من مقتضيات ذات اليقين، و أنّ مقابلهما من مقتضيات ذات الشكّ في حال ملاحظتهما متعلّقين بالخارج ومضافين إلى المتعلّق، ولا يكون الإبرام والاستحكام عارضين له من المتيقّن، ولا من وجوب الجري العملي على طبقه، كما أنّ اليمين المؤكّدة يتوهّم لها إحكام وإبرام باعتبار نفس ذاتها المضافة إلى المتعلّق، ففي قوله تعالى: وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها. إنّما نسب النقض إليها، لا باعتبار كونها من الكيفيات المسموعة القائمة بنفس المتكلّم، ولا باعتبار كون متعلّقها أمراً مستمرّاً مبرماً، ولا باعتبار الجري العملي على طبقها، بل باعتبار ذاتها المضافة إلى متعلّقاتها، فكأنّ اليمين بواسطة هذه الإضافة حبل مبرم مشدود؛ أحد جانبيه على عنق الحالف، والآخر على متعلّقه، فبهذه الملاحظة نسب إليها النقض، كما أنّ اليقين إنّما نسب إليه النقض بهذه الملاحظة.
فما أفاده الشيخ العلّامة: من أنّ نسبة النقض باعتبار كون متعلّقه مبرماً- كما أفاده ثاني العلمين المتقدّمين من كون النسبة باعتبار الجري العملي- ممنوع، خصوصاً ثانيهما. وفي كلامه مواقع للنظر، كتفريقه بين العلم و القطع، وبين اليقين؛ ممّا هو واضح البطلان، وسيأتي النظر في تقريبه الثاني.[1]
امام رحمت الله علیه میفرماید نگاه شما به یقین چطوره گاهی نگاه شما به یقین و ظن و شک نگاه میکنید به عنوان انّها صفات نفسانیة صفـة قائمة بالنفس. همین قدر چه ظن باشد چه شک باشد فرقی نمیکنه در این نگاه نه یقین ابرام دارد نه شک ابرام دارد نه ظن هیچ کدامش فی حد ذاته ابرامی و استحکامی ندارد بلکه تابع منبعی و مبدئی است که ایجاد کننده یقین بوده یا ایجاد کننده شک و ظن بوده گاهی آن مبدا در مورد شک آنقدر قوی است که به آسانی شک از بین نمیرود خیلی مستحکم است ممکن است نسبت به یقین اینقدر مستحکم نباشد الان یقین دارد به لحظه از بین میرود پس استحکام این یقین یا شک یا ظن به عنوان صفات نفسانیه تابع مبادی ایجاد آنهاست اگر اون مبادی مستحکم باشد این صفات مستحکم است و لذا اینجا شما دیگه فرقی بین یقین و شک نیست ، باید دید مبادی ایجاد کننده چیست . اما گاهی نگاه میکنید شما به یقین بما انه کاشف عن الواقع کاشفیتش را نگاه میکنید طریقیت یقین را نگاه میکنید واقعنمایی یقین را مد نظر دارید نه به عنوان صفت درسته صفتی از صفات نفسانی است ولی به ما هو صفة مد نظر شما نیست به ما هو ناظر الی الواقع و کاشف عن المتیقن .گاهی به این نگاه به یقین نگاه می کنیم .حالا در این نگاه یک مقداری من توضیح بدم شما میگید نسبت به درس یقین دارم یعنی چی یعنی اعتقاد محکمی داری بله مو به درزش نمیره یقین داری بله یقین داریم گاهی ظن و گمان داری یعنی چی خودت نسبت به کاشفیت ظن و گمان داری یعنی چی کاشفیت تامه نیست بله در یقین کاشفیت تامه است یعنی صد درصدیه در ظن و گمان کاشفیت چیه؟ احتمالی منتها احتمال ۷۰ درصده در شک چقدر کاشفیت داره؟ هیچی تردید است. بنابراین شک سست است هیچی نیست هیچی نیست چون هیچ واقعنمایی و کاشفیتی ندارد شما نسبت به یک موضوعی شک دارید یعنی چی؟ مرددید متحیرید هیچی نسبت به او که واقعش چیه چی نیست هیچی نمیدونی بنابراین نسبت به او هیچ کاشفیتی شک شما نداره ظن شما چقدر کاشفیت داره به مقدار ظنش یه وقت ظن شما ۵۵ درصده ۴۵ درصد طرف منفی را احتمال میدید چقدر واقع نمایی دارد ۵۵درصد گاهی ظن شما حکایتش از واقع ۶۰ درصده شما ۶۰ درصده 60در صد کاشفیت دارد بیشتر ندارد علی کل حال کاشفیت ظن کاشفیت ناقصه است و کاشفیت قطع و یقین کاشفیت تامه است و کاشفیت در شک اصلا وجود ندارد شک مساوی با سستی رخوت بیریشهای و بیاساس بودن است.
این نگاه طریقی وقتی به قطع میکنیم خوب وقتی این نگاه رو کردی این صفت قطع شما یک رشته ارتباطی دارد با باور شما که در نفس و با واقعی که یقینه به او دارید چون یقین از صفات حقیقیه ذات اضافه است متیقن لازم دارد از صفات حقیقیه ذات اضافه است متیقن لازم دارد پس این یقین شما یک رشته ارتباطی محکمی دارد بین اون باور باطنی ومتیقن که این باور حکایتگر اون متیقن خارجی است این رشته اتصالی بین آن صفت که قائم به نفس است با متیقنی که در خارج است این رشته رشته محکمی است مثل شک نیست که سست و بیپایه باشه مثل ظن نیست که کاشفیت ناقصه دارد کاشفیت تامه دارد تعبیر امام میفرماید و اما بحسب الملاحظة الثانیة یعنی در نگاه کاشفیت یعنی اضافتها الی الخارج فالیقین مبرم محکم ذاتا این ابرامش ذاتی یقینه چون کاشفیتش کاشفیت تام است و ذاتی اوست دون الشک و الظن فان الیقین میفرماید گویا یقین اینجوری است حبل مشدود یک ریسمانی است که دو طرفش متصله احد طرفیه علی النفس یک طرفش متصل به نفس است چون صفت نفس و طرف دیگرش متیقن است ولی این ریسمان چیه قرص و محکم و یکون حبلاً مبرما مفتولا مستحکما و ان کانت مبادی حصوله ضعیفة. مهم نیست مبادی حصول یقین هرچه باشه ولی خود یقین یعنی کاشفیت تامه لذا خودش محکم است به خلاف ظن و شک که ظن و شک به این ملاحظه کاشفیت غیرمحکمین ولا مبرمین هیچ احکامی ندارد هیچ ابرامی ندارد گر چه مبادی حصولش ممکنه خیلی محکم باشه ولی در ظن کاشفیت ناقصه است درشک اصلا کاشفیتی نیست. بنابراین امتیاز یقین از شک در این است که ابرام یقین ذاتی آن است و ذاتاً شک و ظن هیچ ابرامی نداره بعد امام رحمت الله تعالی علیه همین مطلب را که ما خلاصه اش کردیم با عباراتی در رد شیخ انصاری و رد مرحوم نائینی و محقق همدانی همین مطلب را استفاده فرمودند ببین آقا شما میگید متیقن به متیقن کاری نداریم لاینقض به چی نسبت داده شده اسناد به چیه به یقین اسناد داده شده به متیقن که داده نشده است. او مجاز است قرینه میخواد بگید مراد از لاینقض یعنی طبق یقین عمل بکن این طبق یقین عمل بکن که حکم عقلی است ربطی به استحصاب ندارد لا ینقض القین بالشک جری عملی باشد این ربطی به اسناد نقض و یقین ندارد که یه چیزی شما میگید که میخواد ببافید و به این روایت نسبت بدین فرموده لا ینقض الیقین نقض یعنی چی خلاف ابرام یقین ذاتاً ابرام دارد لذا فرموده است شیئی که کاشفیت تامه دارد و ابرام ذاتی دارد لا ینقض به شکی که هیچ گونه ابرامی ندارد سست و بیپایه و بی اساس دیگه فرقی نمیکند شک که در مقتضی باشد یا در مانع ما به متیقن کاری نداریم که متیقن ابرام دارد یا ندارد اقتضای بقا دارد یا ندارد اصلا کاری نداریم خود یقین ذاتاً دارای ابرام است فرموده خود یقین را نقض نکن چرا چون یقین دارای ابرام است شک هیچی ندارد بی پایه و اساس است به خاطر یک شیء بی پایه و اساس به نام شک دست از یقینی که اساس و پایه و ریشه دارد دست برندار یک مطلب خیلی منطقی درست حسابی است پس ابرام یقین ابرام ذاتی است و ذاتی از ذات جدا نمیشه روی همین جهت میگن حجیت قطع ذاتی است حجیت قطع ذاتی است تقریبا به همین معناست پس بنابراین اگر اسناد داده شده است نقض به یقین به اعتبار خود یقین است و ابرامی که در یقین است نه در متیقن ما اصلاً کاری به متیقن نداریم و روایت کاری به متیقن ندارد میخواد متیقن اقتضای بقا داشته باشد چنانکه در شک در رافع است یا اقتضای بقا نداشته باشد چنانکه در مورد شک در مقتضی است هرچی میخواد باشه باشه یقین هست یا نیست به خاطر ابرام ذاتی یقین لاینقض به او اسناد داده شد .این کلام امام رحمت الله علیه بود. حالا این کلام صاحب کفایه را نگاه کنید فکر میکنم البته با زحمت شاید بشود کلام صاحب کفایه را به همین کلام امام برگردانیم صاحب کفایه این طور فرموده است ثم لا یخفی حسن اسناد النقض و هو ضد الابرام الی الیقین میشه نقض را به خود یقین نسبت داد ولو کان متعلقا بما لیس فیه اقتضاء البقاء ولو اینکه شک در مقتضی باشه چرا لما یتخیل فیه من الاستحکام بله لما یتخیل فیه من الاستحکام به خاطر آنچه که به ذهن میآید از اینکه یقین استحکام دارد یقین استحکام دارد ولی ظن و شک استحکامی ندارد به خلاف ظن فانه یظن انه لیس فیه ابرام و استحکام و ان کان متعلقا بما فیه اقتضاء البقا مظنون شما اقتضای بقا داشته باشد داشته باشد اما ظن استحکامی ندارد مشکوک شما اقتضای بقا داشته باشد شک که استحکامی ندارد چون شک هیچ استحکامی ندارد ظن هم استحکامی ندارد. لذا اسناد داده شده لاینقض به یقین لما فیه من الاستحکام منتها صاحب کفایه این حرف را فرموده لما یتخیل فیه لما یتخیل فیه و این یتخیل شاید به معنای یعلم باشد به معنای وهم و خیال نباشد بله چنانچه در کتاب نحو میگید خِلتُ یعنی چی به معنای ظننت آمده است به معنای علمت آمده است پس به معنای علمت هم به کار رفته است در افعال قلوب دقت کنید زعمت و خلت اینها گاهی به معنای علمت آمده است اینجا هم همین معنا را داشته باشه فقط خیال و گمان نباشه منتها صاحب کفایه خواسته خودش را راحت کند که احیاناً بر ایشان ایرادی نگیرند ولی بعید نیست که مراد صاحب کفایه همین توضیحی باشد که ما از امام رضوان الله علیه نقل کردیم یقین ذاتاً دارای استحکام است و ابرام است و بقیه صفات اینجور استحکامی ندارند چون اینجور استحکامی ندارد نقض به یقین نسبت داده شده و به غیر نسبت داده نشده است اگر ملاک اساسی در این اسناد خود یقین است در مورد شک در مقتضی یقین هست در مورد شک در رافع هم یقین هست و این ابرام ذاتی او در هر دو وجود دارد بنابراین اسناد نقض درسته و هیچ مشکلی ندارد فلا فرق فی کون الشک فی المقتضی او الرافع فالحاصل این روایت دلالت میکند که استصحاب حجت است چه شک در رافع باشد و چه شک در مقتضی باشه.
تازه یکی از تفصیلات را گفتیم این روایت در مورد شک در مقتضی و شک در رافع چه چیزی را دلالت میکند گفتیم مطلق را. و اما آیا این روایت دلالت بر حجیت استصحاب میکند در احکام جزئیه و کلیه و موضوعات خارجیه مطلقا یا دلالت میکند بر حجیت استصحاب در موضوعات خارجیه یا در احکام جزئیه و در احکام کلیه دلالتی ندارد.