درس خارج اصول استاد محمدرضا عصمتی

1403/02/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأصول العملية/استصحاب /تعریف استصحاب (دیدگاه مرحوم امام خمینی قدس سره)

 

اولین مطلبی که در باب استصحاب بزرگان فرموده اند تعریف استصحاب است.

مرحوم شیخ انصاری بعد از اینکه چندین تعریف را ذکر کرده فرموده : ان اسدها و اخصرها ابقاء ماکان

محکم ترین و مختصر تریت تعریف برای استصحاب این است ابقا ء ماکان-

مرحوم صاحب کفایه فرموده است : این تعریف شیخ را نقل کرده فرموده گرچه بهتر ان است که بگوییم استصحاب وهو الحكم ببقاء حكم أو موضوع ذي حكم شك في بقائه[1] - حکم یا موضوع دارای حکمی که قبلا بوده حالا شک داریم ادامه دارد یا نه ادامه اش بده این مطلب را صاحب کفایه فرموده علی کل حال هردو بزرگوار تعریف کردند استصحاب را و هردو تعریفی که کرده اند که بعضی ام گفتن کلام صاحب کفایه شرح کلام شیخ است و حرف جدیدی نیست این مطلب را ما قبل شیخ انصاری هم فرمودند حالا با اختلاف با تعبیرات علی کل حال – تعریف کردند استصحاب به تعریف جامع واحدی که البته به این تعریف ها دیگران ایراد گرفتند و گفتند جامع افراد نیست مانع اغیار نیست از این اشکالات گرفته شده .

در جلسه قبل عرض کردیم امام رض می فرمایند به اینکه بدون توجه به مبانی استصحاب تعریف جامعی از استصحاب اصلا نمشود داشت و اگر تعریف جامعی بکنی حتما غلط و اشتباه است باید مبانی را در باب استصحاب مد نظر داشته باشی و براساس ان مبانی استصحاب را تعریف کنی لذا امام در دومین خط از این کتابی که چاپ شده – قد عرفا بالتعاریف – استصحاب با تعریفاتی ، تعریف شده اما هیچ کدامش خالی از اشکال نیست حتی کلام بزرگان در این باب خالی از اضطراب نیست گاهی کلام مضطرب است یعنی چی ؟ یعنی کلام به گونه ای است که از صدر و ذیلش چیزی نمیفهمد یعنی گوینده چون حساب دقیقی دستش نبوده یک جوری حرف زده که ادم چیز واضح و روشنی دستش نیامده و نمفهمید و بعد میفرماید و المناقضه صدرا و ذیلا –گاهی یک کلام صدر و ذیلش باهم تناقض دارد این قضیه حاکی از آن است که مبانی مختلف در استصحاب دخالت دارد در تعریف استصحاب لذا ما باید استصحاب را براساس مبانی بررسی کنیم و بعد تعریف کنیم ایا شما استصحاب را اصل میدانید یا اماره میدانید ؟ اگر اصل بدانید یکجور تعریف دارد و اگر اماره بدانید جور دیگری باید تعریف کنید . درصورتی که اصل بدانید که بخواهید تعریف کنید ایا این اصلی که شما استصحاب را اصل میدانید اصلی است که جُعل لحفظ الواقع- یا نه اصلی است که شما را از سرگردانی در بیاورد خوب این یعنی چی ؟

شما میگویید اگر استصحاب اصل باشد ایضا دو قسم است ببینید گاهی اصول عملیه اصلا به حکم واقعی کاری ندارد مکلف سرگردان است متحیر است نمیداند چه کند اصل عملی کارش این است که سرگردانی مکلف را حل میکند که حیرت زده نباش- اما حکم واقعی چیست ؟ معلوم نیست .شما در اصل برائت کارتان همین است احتمال حرمت میدهید اما حرمت برایتان ثابت نشده و ازشما بپرسند ایا رفع مالایعلمون واقعا حرمتی نیست میگویید من که نمیدانم شاید باشد ولی چون من دلیل ندارم فعلا وظیفه من این است که توجه نکنم اما حکم واقعی چیست نمیدانم این اصل یک اصل عملی است که هیچ گونه تحفظ بر واقع در ان لحاظ نشده اصلا به حکم واقعی کار ندارد و فقط و فقط کار او و غرض او این است که مکلف متحیر نباشد سرگردان نباشد فعلا راهش روشن باشد این یک نوع اصل است اما اصل هایی داریم که عملی است اما غرض این است که حکم واقعی محفوظ باشد از بین نرود مثل اصل احتیاط شما نمیدانید این شئ نجس است یا اون یکی میدانید یکی نجس است اما نمیدانید کدوم یک ؟ به شما میگویند احتیاط کن و از هردو اجتناب کن چرا ؟ تا از نجس واقعی اجتناب کرده باشید .

میدانید این دو یکی اش حرام است نمیدانید کدام یک حرام است میگویند احتیاط کن یعنی از هرو اجتناب کن تا یقین بداری که حرام واقعی را مرتکب نشدی پس اصل احتیاط اصل است چنانکه اصل برائت هم اصل منتهی غرض از اصل برائت ان است که شما سرگردان و متحیر نباشید اصلا به واقع ربطی ندارد ولی در اصل احتیاط درست است اصل عملی غرض ان است که واقع بماند و حکم واقعی از دست نرود پس اصل عملی است و غرض از او حکم واقعی محفوظ باشد و بماند حالا اگر استصحاب اصل است از کدام نوعش است ایا این اصل از نوع اول است یعنی فقط غرض ان است که از حیرت و سرگردانی نباشد و اصلا هدف از ان اصل این نیست که واقع بماند و واقع محفوظ باشد نظر به واقع ندارد توجه به واقع ندارد کاری به واقع ندارد گاهی استصحاب را اصل قرار می دهید از این باب .

گاهی استصحاب را اصل قرار میدهید اما برای چی ؟ بخاطر اینک حکم واقعی بماند اصله .

دیدگاه مرحوم امام قدس سره در تعریف استصحاب

امام ره می فرماید : اگر شما استصحاب را اصل عملی بدانید یک – و این اصل عملی از نوع اول باشد یعنی غرض از این اصل عملی صرفا از بین رفتن تردید و تحیر باشد و اصلا به واقع کاری ندارد نظری به واقع نیست حکایت از واقع نمیکند اصلا واقع نمایی نمیکند اصلا به واقع کاری ندارد .

اگر اینجور است استصحاب ماهو؟ میگوییم الاستصحاب ابقاء ماکان – یعنی هرچه بوده بگو اره همینطور و همان طور ادامه بده – کاری ندارد که واقع کشف بشود یا نشود واقع بماند یا نماند اگر اینجور گفتی تعریف درست استصحاب به شیخ است ابقا ماکان – یا تعریف صاحب کفایه – هوالحکم ببقاء حکم او موضوع ذی حکم شک فی بقاء- اینجوری بگو فرقی نمی کند امام میفرماید این تعریف صاحب کفایه تعریفش شرح کلام شیخ انصاری است .فرقی نمیکند ولی در این صورت الاستصحاب حجةٌ غلط است الاستصحاب مسئله اصولیه و ایضا غلط است .

بلکه مسئله فقهیه فقط و فقط وظیفه عملی مکلف را مشخص میکند اصلا در طریق استنباط واقع نمیشود پس مبنا را باید ببینی چیست . لذا تعریف جامعی برای استصحاب وجود ندارد مبانی اگر مختلف بود تعریف استصحاب فرق میکرد اگر مبنای شما این است که استصحاب اصل عملی است برای حفظ واقع و کشف از واقع هم نیست فقط برای این است که مکلف از درماندگی و حیرت دربیاید . این مورد اگر اینجور بود تعریف استصحاب تعریف شیخ است .

الاستصحاب ابقاء ماکان – حالا ابقا عملی باشد که کار مکلف یا حکم به بقا باشد که کار شارع است خیلی مهم نیست اصل عملی است و البته در اینجا مثل قاعده اصل طهارت و حلیت است .

پس قاعده الفقهیه اگر با این حساب بگویی الاستصحاب قاعدالحجیه غلط است . حجتا به معنای اینکه دلیل و منجزون نیست به واقع کاری ندارد نگاهش به واقع نیست پس حجت هم نیست منجر واقع نیست کاشف از واقع و حاکی از واقع نیست .

اصلا به حکم واقعی کاری ندارد اگر به حکم واقعی کاری ندارد استنباطی در کار نیست اگر استنباطی در کار نیست حجت اصولی نیست چون حجت اصولی یعنی چی ؟ اینجا اثبات متعلقی در کار نیست مرددی اینجوری از تردید در بیا – حکم شارع است نمیدانم حکم واقعی کدام است نمیدانم – شک دارم دیگر نمیدانم حالا اگر استصحاب اصل این چنینی باشد بگو الاستصحاب ابقاء ماکان – تعریف درستش و شکی هم نداریم حالا میخواهی تعریف کفایه را بگو یا کلام شیخ را فرقی ندارد ولی بدانی که تعریف درسته ولی مسئله اصولی نیست و اطلاق خجت بر او از باب حجیت در علم اصول اطلاق برحجت نمیشود .

شاید به عنوان لغوی اطلاق حجت بشود ولی ما به اطلاق حجت از نظر معنی لغوی کاری نداریم این یک مبنا .

اما اگر مبنای دوم را گفتیم : گفتی که استصحاب اصل عملی است درسته و اما اصل عملی است که نظر واقع دارد کاشف از واقع است حافظ بر واقع است غرض این نیست که شما فقط سرگردان نباشی غرض این است که واقع بماند چنانکه در احتیاط گفتی – اگر شما استصحاب را اینجور گفتی الاستصحاب حجة و منجز للواقع – ملاحظه کنید در معرض اعراض و دماء و فروج – انجا احتمال منجز است و احتیاط لازم است چون عرض مومن از بین نرود خون مومن از بین نرود فسادی پیدا نشود در انجا احتمال تکلیف اگر بود به احتمال چند درصد دو درصد است و این احتمال مهم نیست محتمل مهم است چون محتمل دماء و الفروج است به همین احتمال ضعیف باید توجه کنی و این احتمال منجز واقع است یعنی مثل موردی که بر واقع صددرصد باشد چیکار باید بکنی وقتی واقع محتمل هم باشد باید به احتمالش توجه بکنی این احتمال واین اصلی که در اینجا وجود دارد اصل احتیاط باشد این اصل احتیاط منجز واقع است نظر به واقع دارد حافظ واقع دارد و میخواهد حکم واقعی بماند اگر اینجور باشد که کاشف واقع باشد بخواهد واقع را نگه دارد اینجا یطلق علیه الحجه –منتهی حجت به معنای چی ؟ المنجز للواقع – حجت یعنی چی یعنی ما یثبت متعلقه ولم یبلغ درجه القطع – به حد قطع و یقین نرسیده ولی متعلق اش را ثابت میکند باید احتیاط کند و پرهیز از همه موارد .

اگر موردی مبهم است محتمل است شاید اجنبیه باشد شاید خواهر رضاعی باشد به احتمال اینکه شاید خواهر رضاعی باشد حق نکاح نداریم این احتمال منجز واقع است حالا اگر بنا باشد استصحاب از این حجت باشد دیگر ابقا ماکان معنا ندارد باید تعریف را شکل دیگری را بگوئی تا با این معنا تطبیق بکند .


[1] كفاية الأصول - ط آل البيت، الآخوند الخراساني، ج1، ص384.