درس خارج اصول استاد محمدرضا عصمتی

1402/08/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاحتياط /تنبیه اول اقل و اکثر (شک در شرطیت)

 

و ینبغی التنبیه علی امور : الاول انه ظهر مما مر حال دوران الامر بین المشروط بشیئ و مطلقه و بین الخاص کالانسان و عامه کالحیوان و انه لا مجال هاهنا للبرائه عقلا بل کان الامر فیهما اظهر فان الانحلال المتوهم فی الاقل و الاکثر لا یکاد یتوهم هاهنا بداهه ان الاجزاء التحلیلیه لا یکاد یتصف بالزوم من باب المقدمه عقلا فاصلوه مثلا فی ضمن الصلوه المشروطه او الخاصه موجوده بعین وجودها و فی ضمن صلوه اخری فاقده لشرطها و خصوصیتها تکون مباینه للمامور بها کما لا یخفی

صاحب کفایه در پایان بحث اقل و اکثر ارتباطی اموری را به عنوان تنبیه ذکر کرده اند

تنبیه اول آن است که فرموده اند ما در باب اقل و اکثر دوران امر بود بین یک جزء کمتر یا زیادتر میگفتید اقل یا اکثر این را می گفتید ، در آنجا گفتیم احتیاط عقلا و برائت شرعا ، این را گفتید ، یعنی به عنوان صاحب کفایه میگوییم ها و الا ما این حرف را نداریم

در تنبیه اول می فرماید گاهی اقل و اکثر ما اقل و اکثر مربوط به شرائط است مربوط به اجزاء نیست ، ما در مامور به دو نوع مطلب داریم گاهی اجزاء مامور به شما میگویید برای طبیعت صلوتی اجزائی هست من التکبیر الی التسلیم اینها را بهش می گوییم اجزاء ، اما گاهی هست مامور به شرائطی دارد جدای از اجزاء شرائطی دارد که باید آن زمینه ها و شرائط باشد تا مامور به تحقق پیدا کند در رابطه ی با صلوه مثل وقت باید وقت رسیده باشد تا شما نماز بخوانید اگر وقت نشده قبل از وقت که نمی شود نماز خواند ، مانند قبله باید مستقبلا نماز بخوانید پشت به قبله نمی شود نماز خواند ، مانند طهارت متطهرا باید نماز بخوانید بدون طهارت نمی شود ، مانند ستر با ساتر باید نماز بخوانید بدون ساتر نمی شود، اینها را بهش میگوییم شرائط ، گاهی مامور به و متعلق تکلیف نسبت به بعضی از امور مشروط است و گاهی مطلق است آن شرائط را ندارد ، آن شرائط را ندارد ، مثلا صلی متطهرا یعنی طهارت شرط است ، صل مستقبلا قبله شرط است ، اعتق رقبه مومنه وصف مومنه شرط است ، گاهی شیئی شرط است در مامور به ، گاهی مامور به نسبت به بعضی از امور مشروط نیست مشروط نیست ، این که نماز بخواند از نظر اینکه زن باشد یا مرد شرطی ندارد ، اینکه سیاه باشد یا سفید باشد شرطی ندارد ، اینها وجوب صلات نسبت به آنها مطلق است قید و شرطی ندارد پس مامور به نسبت به بعضی از اشیاء مشروط است و مقید ، نسبت به بعضی از اشیاء مطلق است و شرطی ندارد ، جاییکه یقین داریم هذا الشیئ شرط که دعوایی نیست مشکلی ندارد شرط است باید فعل را با آن شرط انجام بدهیم ، یقین داریم فلان شیئ شرط نیست باز هم مشکلی ندارد بدون شرط آن فعل را انجام میدهیم اما اگر در جائی می دانیم تکلیفی متوجه ما هست نمی دانیم این تکلیف مشروط به فلان شرط هست یا مشروط به او نیست در اینجا چه باید بکنیم ؟ اینجا میشود اقل و اکثر درست کرد مطلق باشد بی قید و شرط باشد میشود اقلش ، مشروط به این شرط باشد میشود اکثرش ، بله؟ آیا در دوران امر اقل ، امر بین اقل و اکثر در صورتیکه آن اقل و اکثر مربوط به شرائط باشد آیا همان حکم اقل و اکثر مربوط به اجزاء را میگویی یا نه؟ چه میگویی؟ حالا میگویی احتیاط یا میگویی برائت؟

صاحب کفایه رحمه الله علیه یک مرتبه خودش را خلاص کرده گفته اگر امر دائر بود بین کون شیئ مطلقا او مشروط بشیئ ، بین تکلیفی که هو عام او خاص ، فرموده است اطعم الحیوان نمی دانی گفته اطعم انسانا یا مطلق الحیوان ؟ خصوصیت انسانی ندارد ، در اینجا چه باید بکنیم؟

صاحب کفایه رحمه الله علیه فرموده است اینجا که حتما میگوییم احتیاط عقلی اصلا تردید نداریم شک نداریم اینجا که مسئله اش از مسئله اقل و اکثر مربوط به اجزاء واضح تر و روشن تر است یقینا باید بگوئی احتیاط، اصلا برائت عقلی معنا ندارد ،

چرا جناب محقق صاحب کفایه ؟

می فرماید بخاطر اینکه طبیعت در ضمن مشروط شیئ ، طبیعت در ضمن مطلق شیئ آخر لذا علم اجمالی بلزوم طبیعت اصلا انحلال پیدا نمی کند ، حیوان در ضمن انسان شیئ ، حیوان در ضمن فصل دیگری شیئ آخر ، علم اجمالی اصلا انحلال پیدا نمی کند زیرا اگر خوب دقت کنید دوران بین متباینین است اگر دوران امر بین متباینین است در دوران امر بین متباینین اصلا علم اجمالی انحلال پیدا نمی کند کما حققناه سابقا ،

میگویید شما چه می فرمایید؟ یعنی چی این حرف ؟ ما متوجه نشدیم ؟

می فرمایید خب توضیح میدهیم تا متوجه بشوید ، یک داستانی هست در منطق این حرف را میگویند و آن این است که آیا نسبت کلی به افرادش نسبت اب واحد به ابناء متعدد است یا نسبت آباء به ابناء است ؟ کدام یکی است ؟ یعنی چی این حرف ؟ معنای این حرف این است که کلی طبیعی یک حقیقت است در ضمن هر فردی ذره ای از این کلی طبیعی است نه تمام کلی طبیعی یک ذره ای از این کلی طبیعی در ضمن زید است یک ذره ای در ضمن عمر است الی غیر ذلک پس نسبت کلی طبیعی به مصادیق و افرادش نسبت اب به ابناء است یعنی یک کلی بیشتر نیست تقسیم شده است به اجزاء مختلف حسب تعدد افرادش ، بعضی گفته اند نخیر کلی طبیعی نسبتش به افراد نسبت آباء به ابناء است یعنی هر فردی یک کلی طبیعی کامل دارد ، تجزیه نشده ، این همان بحثی است که گفته اند بو علی سینا در همدان با رجل همدانی برخورد کرد محاسنی داشت که خیلی ملکوتی بود بعد هر چه بو علی سینا گفت نسبت کلی طبیعی به افراد نسبت آباء به ابناء است او همان اب واحد به ابناء متکثره می گفت بعد بو علی سینا می گوید که دیدم کثرت الشعور تدل علی قله الشعور ، این هم اینجوریه ، خب ، پس حالا نسبت کلی طبیعی به افراد نسبت آباء به ابناء است علی ما هو التحقیق اگر این است سوال : پس در ضمن هر فردی و مصداقی یک کلی طبیعی وجود دارد در ضمن هر فرد و مصداقی یک کلی طبیعی وجود دارد حالا سوال: این کلی طبیعی در ضمن زید که عبارت است از انسان با کلی طبیعی در ضمن عمر فرق می کند یا نه؟ میگوییم فرق می کند ، پس بنابراین کلی متخصص به خصوصیت زیدی شیئ و کلی متخصص بخصوصیت عمری شیئ آخر ، پس دو حقیقت است فهما متباینان فهما متباینان ، اگر متباین هستند در واقع در حقیقت دوران بین اقل و اکثر نیست دوران بین متباینین است و اگر چنانچه در باب علم به تکلیف و شک در مکلف به شما اگر دوران بین متباینین داشتید اصلا علم اجمالی منحل نمی شود اگر منحل نشد باید بگوییم احتیاط ، توجه فرمودید باید بگوییم احتیاط ،

این مطلب در کلام صاحب کفایه آمده است الان خواندیم ،

مرحوم محقق عراقی هم به عنوان حصه فرموده است فرموده حصه ی در ضمن عام با حصه ی در ضمن خاص فرق میکند دو تا حقیقت است ،

ممکن است هر کدام شیئ دیگری هم گفته باشند ولی عبارات آنها متعدد ممکن است باشد ولی حرفشان یکی است پس اگر اقل و اکثر ما از قبیل عام و خاص باشد از قبیل مطلق و مشروط باشد در حقیقت دوران امر بین اقل و اکثر نیست دوران بین متباینین است و علم اجمالی انحلال پیدا نمی کند

مرحوم آقای خوئی رحمة الله علیه این را تفصیل داده اند فرمودند مسئله سه قسم می شود ،

اما امام رضوان الله علیه یک مطلبی فرموده اند به نظر من این آقایان را از ریشه هو کرده اند فرموده اند اصلا شما یک چیزی میگویید خارج از همه ی قواعد ، یک چیزی دارید میگویید خارج از همه ی قواعد است این کلی متخصص بخصوصیت زیدی با کلی متخصص به خصوصیت عمری اینها دو حقیقت متباین اند ، چی دارید میگویید؟ از شما سوال میکنیم ماهیت انسان چیست ؟ ماهیت حیوان چیست ؟ بله؟ ماهیت حیوان چیست ؟ جسم نامی متحرک بالاراده این ماهیت ، این ماهیت در ضمن زید با ضمن عمرش فرق میکند ؟ با ضمن بقر و غنمش فرق میکند ؟ جسم نامی متحرک بالاراده این ماهیت فرق میکند ؟ اصلا فرق نمی کند اصلا فرق نمی کند پس اینکه شما میگویید ماهیت یا کلی متخصص به خصوصیت زیدی با متخصص بخصوصیت عمری فرق میکند اصلا فرق نمی کند بله خصوصیات فردی زید و عمر با هم فرق دارد تردیدی نیست اما شما کلی یعنی ماهیت ماهیت را در نظر بگیر ماهیت حیوان ناطق در ضمن زید و عمر و بکر و خالد فرق میکند؟ هیچ فرقی نمی کند پس اصلا شما راه را اشتباه رفتی راه را اشتباه رفتی آن کلی طبیعی که گفته اند با ماهیت فرق میکند آقا جان ، اون کلی طبیعی یعنی حقیقت ساریه یعنی وجود ساری در همه ی موجودات او از مقوله ی وجود است از مقوله ی ماهیت نیست ما وقتی میگوییم کلی و غیره میگوییم ماهیت ، وجود که کلی ندارد وجود ما لم یتشخص لم یوجد فی الخارج باید تشخص و خاص بشود کلی نمی تواند بشود باید جزئی حقیقی بشود ، جزئی حقیقی که شد وجود پیدا میکند کلی یعنی همان ماهیت مفهوم، از شما سوال میکنم عاقلانه جواب بدهید ماهیت حیوان ناطق در ضمن زید را با در ضمن عمر و بکر و خالد فرق میکند؟ هیچ فرقی نمی کند کی گفته فرق میکند؟ اصلا فرقی ندارد شما همچنین خلاصه با یک عناوین و القابی مسئله را پیچش دادید که این حصه ی موجود در ضمن زید با حصه ی موجود .....، حصه یعنی چی این حرفا اصلا ؟ این حرفا یعنی چی ؟ ماهیت که فرق نمی کند؟ ماهیت حیوان ناطق است این حیوان ناطق در ضمن عمر و بکر و خالد فرقی نمی کند اصلا شیئ واحد است کی گفت که واحد نیست ؟ اگر اینجور باشد چه دلیل دارد که انحلال پیدا نکند کی گفته که عام و خاص بینشان تباین برقرار میشود ؟ کی گفته متباینین میشود؟ اقل و اکثر هم میشود خیلی راحت، خیلی راحت اقل و اکثر میشود در مورد شک در اقل و اکثر هم نسبت به اکثر بیان واصل نداری برائت عقلی جاری میکنی برائت شرعی هم که معلومه است

اینکه امام البته مقدمات مفصل ، من جان مطلبشان را گفتم ، مطلب اینجوری فرمودند ،

مرحوم آقای خوئی فرمودند مسئله سه حالت پیدا میکند آن شرط چه جوری است ؟ آن شرط گاهی بیگانه از مشروط است هیچ ربطی به مشروط ندارد منتهی آن مشروط مقیدا به او لازم است مثل طهارت شما دست و صورت را بشویید ربطی به نماز ندارد ستر شلوار و پیراهن شما چه ربطی به نماز دارد ؟ ولی نماز با پوشش از شما خواسته شده است ، اینجا قید شما و شرط شما صد در صد جداست

گاهی قید به جوری است که از مقید جدا نمی شود مثل رقبه ی مومنه ، مومنه وصف قائم به رقبه است یک وجود منحاض مستقل جدائی ندارد ، این هم یک نوع

ایشون می فرماید در این دو نوع واقعا امر دائر بین اقل و اکثر است ، شما نمی دانید مولا از شما مطلق رقبه را خواسته یا رقبه ی مومنه را خواسته ، ما حرفمان باز انحلال واقعی نمی گوییم تا شما اما و اگر در بیارید انحلال حکمی میگوییم ، در طرف اطلاقش اصل جاری نمیشود چون ضیقی بر مکلف نیست تا اصل جاری کنید ضیق را بردارید در طرف اطلاقش اصل جاری نمی شود در طرف تقییدش اصل جاری میشود بلا معارض ، اگر اصل جاری شد بلامعارض، العلم الاجمالی منحل حکما چون در هر دو طرفش اصل جاری نمیشود و هکذا الکلام در بحث این رقبه و اینها یعنی قید و وصفی که وجود منحاض و مستقلی ندارد آنجا هم میگوییم آنجایی رقبه اطلاق دارد مطلق است مومن و کافر را شامل میشود رقبه ی مومنه قید دارد قید ایمان دارد نسبت به طرف اطلاقش اصل جاری نمی شود چون ضیقی را از مکلف نمی تواند بردارد ، مکلف در توسعه هست شما میخواهی توسعه را از مکلف برداری پس اون طرف اصل جاری نمی شود ، در طرف تقییدش نمی دانیم قید مطلوب است یا نه؟ اصل جاری میشود تا اصل جاری شد علم اجمالی حکما منحل میشود وقتی منحل شد میگوییم برائت عقلی ، عین بحث اقل و اکثر در اجزاء ، ایشان یک صورت سومی هم بیان فرمودند که نقل میکنیم.