درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/08/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب اشکال اهل نظر

لا يقال: انّما يتمُّ هذا لو كان المسألة من قبيل الصور و المعاني الجزئية التي يدركها النفس بواسطة القوى الجسمانيَّة و الآلات الهيولانيَّة، اما إذا كانت من قبيل الكليّات التي تعقُّلها النفس بدون توسط شي‌ء من الآلات، فكيف يتمّ هذا الاستدلال؟

لانّا نقول: على تقدير تسليم، ان هذه المسألة من قبيل الكليّات، لا نسلّم ان جميع الكليات انّما تعقُّلها النفس بدون توسُّط الآلات، فان من الكليّات ما تعقلها بها بعد انتزاعها من الجزئيّات بحذف المشخصات، و يسمى كلّيا بعد الكثرة و لئن سلّمنا ذلك، لكن لا نسلّم ان هذا الاستدلال انَّما هو بإدراك نفس هذه المسألة، بل انما هو باعتبار ما يستلزمه من رفع المشاهدات و الأوليّات، و لهذا استدل على ذلك بقوله، إذ القطع ببطلان جميع الأحكام العقلية ... و بيان ذلك ان القطع ببطلان مسألة التوحيد قطع ببطلان جميع اقسام اليقينيّات. من العقليّة المبرهنة و التي قياساتها معها و الحسّية

التي هي من المشاهدات و الفطريَّة التي هي الأوليّات و العزيزية إلى هي الوجدانيات، و ذلك لما في زعمهم من ان الحكم بتمايز الماهيات، و تخالف المتعيّنات على ما هو مقتضى تلك المقدمات، ينافي الحكم بهذه المسألة الرافعة لأحكام التفرقة و التميز.

ثمَّ ان بُدوّ علامات الأمراض إذا كان مسبوقاً بارتكاب أسبابها ممّا يقضى به الحدس القويم و الذهن المستقيم على طريان ذلك المرض الخبيث، و لهذا استعقب ذلك الاستدلال بقوله، عقيب ارتكاب المجاهدات و الرياضات الجزافيَّة، التي هي عبارة عن السهر و الجوع المفرطين الموجبين لاستيلاء المرّة السّوداء على الأعضاء الدماغيَّة الشريفة الأصليَّة التي هي مناط ساير الإدراكات العقليَّة التي هي المبدأ الأصلي للصورة المقوِّمة للحقيقة النوعية الانسانيَّة.

[كلام الماتن ناش عن صفوة ما ظهر له بالحدس‌]

قال: «لكن لمّا كان الأمر على خلاف ما ظنُّوه بل على عكس ما تخيَّلوه».

أقول: و ذلك، لأن ما استدلّوا به على سوء امزجة موضوعات القوى النفسانيَّة، انّما هو دليل على صحَّة تلك الأمزجة و استقامتها، فان ادراك القوى المدركة و المشاعر الشاعرة، إذا كان مطابقاً لما في الأمر نفسه، و يكون حكمها على الأشياء بما هي عليه، انّما يدلّ على استقامة أمزجة موضوعاتها، لأن صدور الأفعال عن الموضوعات سالمة عن النقص، انّما هو دليل على صحَّتها، فيكون الأمر في الاستدلال المذكور، على خلاف ما ظنُّوه، بل على عكس ما تخيَّلوه، إذ ما جعلوه دليلًا على سوء مزاج موضوعات إدراكات (ادراك- خ) القاطعين بالقطع اليقيني بالمسألة الحقَّة، انما يدل على استحكام سوء مزاج موضوعات ادراك القاصرين عن تلك الدرجة. و ذلك لأن كل قوَّة و مبدأ، طبيعيَّة كانت أو حيوانيّة أو نفسانيّة، إذا جعلت لغاية مختصة بها، ثم تخلفت عنها تلك الغاية في ترتُّبها عليها، انّما يكون‌ ذلك لطريان سوء مزاج عرض لها و انحرفت عن أصلها، فان ذلك المزاج، لو خلِّى و طبعه، سالماً عن العوائق، لأنساق إلى تماميَّة (خاصّة- خ) و ترتّبت عليه غايته، و لا شك، ان غاية القوى النفسانيَّة الادراكيَّة، انَّما هي ادراك الأشياء على ما هي عليه، فلمّا تخلَّف‌ عنها هذه الغاية، يكون لطريان سوء المزاج. فظهر، ان الامر في عروض سوء المزاج على عكس ما تخيّلوه.

فان قلت: القول بان مسألة التوحيد على النحو المذكور، من جملة الإدراكات التي للأشياء على ما هي عليه، و انّها الغاية المطلوبة للقوى النفسانيَّة، اول المسألة و محل النزاع، فكيف يصحّ الاستدلال به في طريقتهم (طريقهم- خ)؟.

قلنا: فليكن هذه القضايا مسلَّمة موضوعة هاهنا، حتى يبرهن عليها في الموضع الذي يليق به في أثناء الرسالة على ما هو المتعارف عندهم، في إثبات المطالب النظريَّة.

 

فلاسفه بر اصل طریقه عرفا اشکالاتی دارند؛

اشکال اول: کشف و شهود عارفان نتیجه سودائی شدن و انحراف مزاج ایشان است و لذا ایشان ادراکات درستی ندارند که قائل به توحید عرفانی شده اند و این مسلک با برهان و حس و فطرت و وجدان مخالف است.

شارح هم برای پردازش بیشتر اشکال 2 ان قلت در ادامه اشکال اهل نظر مطرح کرد:

اشکال دوم: قطع کیفیت نفسانی است و مزاج کیفیت جسمانی است چطور از یک کیفیت نفسانی(قطع عرفا) به کیفیت جسمانی(انحراف مزاج) استدلال می شود؟

جواب: این از روش و سبک برهان انّ و سیر از معلول به علت است.زیرا مزاج روح بخاری نفسانی دماغی علیت برای ادراک دارد.

اشکال سوم: اگر ادارک مسأله توحید از قبیل ادراک جزئیات بود این اشکال وارد بود زیرا ادراک جزئیات بواسطه آلت جسمانی صورت می گیرد و بدن نقش و تأثیر و سببیت در آن دارد اما ادراک مسأله توحید از قبیل ادراک کلیات و معقولات و مجردات است که قوه عاقله آن را ادراک می کند و ادراک عاقله بدون وساطت ابزار جسمانی و بدن است.

شارح 3 جواب به این اشکال می دهد؛

جواب نخست: ادراک مسأله توحید از قبیل ادراک کلیات نیست بلکه از ادراکات جزئیه است زیرا عرفا قائل به وحدت شخصیه وجود اند و ایشان توحید شخصی را قبول دارند و وجود را شخص واحدی می دانند و در این صورت ادراک مسأله توحید هم از قبیل ادراک جزئیات و شخصیات می شود.

اشکال آیت الله جوادی به جواب نخست: درست است که عرفا وحدت وجود را وحدت شخصیه می دانند اما ایشان وحدت اطلاقیه برای وجود قائل اند وحدت جمعیه و حقه و حقیقیه. و این مسأله با قوای جزیه قابل درک نیست؛ « لا تُدرکه الابصار و هو یُدرک الابصار» و « لاتدرکه الابصار بمشاهدة الاعیان ولکن رأت القلوب بحقایق الایمان» بلکه وحدت وجود شخصیه با عقل ادراک و معقول می شود.

مضافا بر این که، ادراک شهودی این معنا هم برای اوحدی از عرفا میسور است و عده ی اندکی به شهود و کشف این حقیقت می رسند.

جواب دوم: سلمنا، که مسأله توحید کلی است اما ما دو گونه کلی داریم؛

    1. کلی قبل از وجود کثرت: مانند ادراک حق تعالی نسبت به اشیاء به نظر مشائیان که ادراک حق را به صوَر مرتسمه می دانند که کلی است چون ایشان علم حق تعالی را به نحو کلی می دانند

    2. کلی بعد از وجود کثرت: مانند ادارک ما نسبت به کلیات است.

آن ادراکی که ابزار جسمانی در آن واسطه نمی شود نوع اول است نه دومی و در ادراک کلی بعد از کثرات، ابزار جسمانی واسطه می شود لذا مشّاء ادراک کلی را به انتزاع کلی از جزئیات می دانند و جزئیات با همان قوای جزئیه ادراک می شوند و بعد مشخصات و خصوصیاتشان حذف می شود و بعد کلی درست شده و ادراک می شود.

جواب سوم: سلّمنا، که ادراک کلی بدون واسطه ابزار جسمانی است اما حکما در این اشکال تنها نمی خواهند به ادراک عرفا نسبت به مسأله توحید استدلال بر انحراف روح بخاری نفسانی دماغی ایشان کنند بلکه استدلال ایشان به ادراک عرفا از مسأله توحید به اعتبار لوازم آن است و استدلال به لوازم این ادراک است و لوازم مخالفت با برهان و حس و فطرت و غریزه دارد زیرا همه این ها حاکم بر وجود کثرات اند یعنی کثرات موجود اند.

سپس شارح می فرماید: اگر علامت مرضی در کسی دیده شود (انکار کثرات و حرفهای عجیب و غریب) پیش تر از آن هم اسباب آن بیماری (غذا نخوردن و نخوابیدن) را هم شخص مرتکب شده باشد در این جا آن مرض حدس زده می شود که مزاج آن فرد بیمار است و اشکال حکماء تمام می شود.

بدین ترتیب تا این جا اشکال حکماء تا حد امکان پرداخته و تبیین شد اکنون شارح به این اشکال پاسخ می دهد.

جواب اشکال اهل نظر: واقع بر خلاف گمان حکماست که عرفا بیمار اند اتفاقا سالم واقعی عرفا اند بلکه واقع حقیقت برعکس است و این حکمایند که بیمار اند زیرا سلامت شیئ عبارت از؛ به مقصد رسیدن شیئ و درک غایت منظور است.

     مقصد قوای نباتیه فعل تغذیه و انماء و تولید مثل است اگر قوه نباتیه این ها را انجام داد سالم است

     قوای حیوانی هم سلامتشان به این است که به ادراک جزئیات و تحریک بدن نائل بیایند

     سلامت ادراک قوه انسانی که عقل است به این است که به معرفت حقایق و واقعیات و معارف به همان گونه که هست نائل شود

حال آیا در واقع، خداوند شریک در وجود دارد؟ و او یکی و ممکنات هم یکی است؟ هیچ کس در وجود با واجب شریک نیست از آیات و روایات هم این مطلب استفاده می شود که باید به حق، حق را شناخت نه به خلق، حق را؛ « اولم یکف بربک انه علی کل شیئ شهید» و ...که پیش تر این گذشته است.

به قول سنائی:

دین خداست وحدت و این مردم    بت کرده اند کثرت اشیاء را

 

اساس واقع بر توحید است نه بر شرک سعدی به همین اشکال و جواب در ضمن اشعار بلندی اشاره کرده است؛

ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست    بَرِ عارفان جز خدا هیچ نیست

توان گفتن او با حقیقت شناس    ولی خرده گیرند اهل قیاس

که پس آسمان و زمین چیستند؟    بنی آدم و دام و دَد چیستند؟

پسندیده پرسیدی ای هوشمند    بگویم گر آید جوابت پسند

که هامون و دریا و کوه و فلک    پری، آدمیزاد و دیو و مَلَک

همه هر چه هستند از آن کمترند    که با هستیَش نام هستی برند

چو سلطان عزت عَلم بر کشد    جهان سر به جَیب عدم در کشد

 

مصرع نخست نظر حکما است که قایل به کثرات اند. کلمه توحید و لا اله الا الله غیری در میان نمی گذارد

لا نهنگی است کائنات آشام    عرش تا تا فرش را کشیده به کام

 

جایی برای کثرت نباشد؛

کجا باطل نماید دلربایی    که کس را نیست شرکت در خدایی

 

چه چیزی شریک در وجود واجب است استاد ما از علامه طباطبایی نقل می فرمودند: شاید خداوند سعدی را به خاطر همین یک بیت بیامرزد که؛

همه هر چه هستند از آن کمترند    که با هستیَش نام هستی برند

 

این ادراکی است که قوه انسانی عرفا یعنی عاقله به آن نائل می آید و حکما به این مرتبه نمی رسند پس قوه نفسانی حکما معیوب و مریض است چون به درک واقع و حقیقت آن گونه که هست نائل نشده است و این اهل نظر اند که باید خود را به طبیب نشان دهند امیر المؤمنین ع در خطبه همام می فرماید: « و ینظر الیهم الناظر فیحسبهم المرضی و ما بالقوم من مرض و یقولون: لقد خولطوا! و لقد خالطهم امر عظیم »

بعد ماتن فرماید: چون عرفا سالم اند و حکما بیمار واقعی اند خواستم کتابی بنویسم و قواعد عرفان را تبیین کنم و ایشان را به عرفان دعوت کنم و از این بیماری نفسانی برهانم.