درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/08/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توحید عرفانی

 

[في تقرير مسألة التوحيد]

قال: «الحمد لوليِّه، و الصلاة على نبيِّه محمد و آله. و بعد- فان تقرير مسألة التوحيد على النحو الذي ذهب إليه العارفون، و أشار إليه المحقِّقون، من المسائل الغامضة التي لا يصل إليها افكار علماء الناظرين المجادلين، و لا يدركها اذهان الفضلاء الباحثين من الناظرين».

أقول: اعلم ان هذه القرينة المُصَدَّر بها هاهنا مع اشتمالها على ما هو الواجب تقديمه. في نظر التأليف و التصنيف، متضمنة ايضاً لما يدل عليه مقاصد هذه الرسالة اجمالًا على ما هو مقتضى صناعة التعليم و التفهيم، و ذلك لأن الكلام فيها يرجع إلى مطلبين:

الأول: إثبات وحدة مطلق الوجود و وجوبه، و حصر ما يستوجب الحمد، من الصفات الكماليَّة فيه، فيكون قوله: الحمد لوليّه، إشارة إليه.

و الثاني: إثبات ان الحقيقة المطلقة المذكورة، و ان كانت الموجودات كلّها مظاهرها، لكنها بجملة مراتبها واحديَّة جمعيتها انما ظهرت في افراد الحقيقة النوعيَّة الانسانيّة المتحققين بالمراتب المذكورة ذوقا و شهوداً، الذين منهم من اختصَّ في تلك المظهريَّة و المرآتيَّة بمزيَّة الخنم و التمام، عليه و على آله الصلاة و السلام.

فقوله: و الصلاة على نبيِّه، إشارة إليه، ثمَّ قوله: ذهب إليه العارفون، إشارة إلى المتأخِّرين من الأولياء المحمديين، صلوات الله و سلامه عليهم، و رضى عنهم، الذين صرَّحوا بافشائها[1] و باحوا، بانشادها و انشائها نظماً و نثراً، و استدلوا على إثباتها للمستبصرين، نقلًا و عقلًا.

و قوله: و أشار إليه المحققون، إشارة إلى المتقدمين كالأنبياء، سلام الله عليهم، و تلامذتهم الأولياء من الهرامسة و الحكماء القدماء الذين لا يقصدونها في غالب عباراتهم الا بنوع من الرّمز و الإيماء جرياً في كل زمان على مقتضى مدارك اهله و تنزلًا إلى مدارج أفهامهم، و لا يدلّون عليها الا بتلويح يكون فيه ضرب من الستر و الخفاء تعميماً لما افاده على الخاص و العام جميعاً من جوامع كلامهم.

قوله: الناظرين من المجادلين، يمكن ان يكون المراد به المتكلمين، كما ان القصد بقوله، الفضلاء الباحثين، طائفة من الحكماء المشّاءين.

 

ماتن رساله قواعد التوحید را با حمد خدا و درود بر پیامبر ص و خاندانش آغاز می کند و شارح در توضیح آن می گوید: مسأله توحید به گونه ای که اولیاء محمدیین یعنی عرفای اسلامی در پرتو انوار تعالیم معارف شرع و انبیاء گذشته و حکمای صدر اول که شاگردان انبیاء بودند، توحید ایشان برای حکماء و متکلمین قابل درک نیست. در راستای توضیح عبارات شرع لازم است 3 مطلب را مورد توجه قرار دهیم.

مطلب نخست: هر حمدی از هر حامدی نسبت به محمودی که صادر شود خواه حامد بداند و یا نداند خواه بخواهد یا نخواهد، تمام حمد ها به خداوند راجع است صاحب همه حمد ها حق تعالی است و اصلا موجودی در عالم بجز خدا حمد نمی شود علتش هم این است که حمد بر صفات کمال است و صفات کمال از سنخ وجود است و وجود از آن خداوند است «کس را نیست شرکت در خدایی»

با این بیان همه حمد ها راجع به حق تعالی می شود؛ جنس حمد و افراد حمد منحصر به حق تعالی می شود مرحوم ربانی در کتاب حمد ربانی چند بیت شعر در آغاز منظومه حکمت حاجی سبزواری آورده است؛

محامد من ایِّ حامدٌ بدت    ظاهرها لایّ محمود ثبت

ففی الحقیقة الیه عائل    اذ لله فواضل فضائل

فالحمد، کل الحمد مخصوص به    بل کل حامدیةٍ بحوله

یا واهب العقل لک محامد    الی جنابک انتهی المقاصد

یا من هو اختفی لفرط نوره    الظاهر الباطن فی ظهوره

 

هر حمدی از هر حامدی پیدا شود و بر حسب ظاهر بر هر محمودی که باشد حتی اگر زیبایی یک گل هم مورد ستایش انسان قرار گیرد باز هم حقیقت حمد به خدا بر می گردد چون هر کمال و زیبایی از آن حق تعالی است فواضل که در اصطلاح به نعمت گفته می شود به غیر تعدی می یابد و فضائل هم غیر نعمت هاست و به غیر تعدی نمی یابد. لازمه نعمت تعدی و رسیدن به غیر است مانند جود که تا کسی نبخشد متصف به صفت جواد نمی شود فضائل مانند علم است و سرایت به غیر، لازمه آن نیست

هر آن کس ز دانش برد توشه ای    جهانی است بنشسته در گوشه ای

 

بلکه هر حامدیت و حمد کردنی به حول و قوه الهی است و کسی شرکت درحق ندارد

کجا باطل نماید دلربایی    که کس را نیست شرکت در خدایی

 

هر کمالی که چشم انسان را می گیرد و دل او را به خود مشغول می کند از خداوند است و بس.

مطلب دوم: تمام مطالب و مباحث عرفان به دو مبحث اصلی و رئیسی بر می گردد؛

    1. مسأله توحید: در عرفان توحید شخصی مطرح می شود و عرفا به توحید شخصی قائل اند نه توحید تشکیکی. زیرا توحید به معنای تفرید است و تفریدی که عرفا قائل اند تفرید وجود است یعنی یک فرد برای وجود بیشتر به رسمیت نمی شناسند و آن حق تعالی است لذا قیصری در فصل اول مقدمه می فرماید: « الفصل الاول فی الوجود و انه الحق »

    2. انسان کامل: یا این که موحد کیست؟ بعد از آن که ذات واحده به وحدت شخصیه که وحدت مطلقه و حقه حقیقیه و جمعیه و جامعه کثرات است مورد بحث قرار گرفت بحث اصلی دوم عرفان بحث انسان کامل است که:

همه آینه اویند و دلکش    ندانم در کدام آینه بینم

 

درست است که،

بر هر چه بنگرم تو پدیدار بوده ای    ای نانموده رخ تو چه بسیار بوده ای

 

یعنی هر ممکنی، با وجود خود یک آینه بدست گرفته و کمالی از کمالات حق و اسمی وصفتی از حق را به نمایش گذاشته است یعنی عالم نمایشگاه حق تعالی است و این درست است اما یک فرد از افراد انسان هم که انسان کامل باشد یعنی شخص شخیص رسول الله ص و ائمه اطهار ع که اتحاد حقیقت با رسول خاتم دارند و فرمودند: « اولنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد و کلنا محمد » آینه تمام نمای حق تعالی است این روایت را آقا محمد رضا قمشه ای در رساله موسوم به "ذیل فص شیثی" آورده اند در این رساله بحث ولایت بررسی می شود زیرا بحث ولایت را محیی الدین در فص شیثی مطرح می کند؛

متحد بودیم و یک گوهر همه    بی سر و بی پا بُدیم، آن سر همه

یک گهر بودیم همچون آفتاب      بی گره بودیم و صافی همچو آب

چون به صورت آمد آن نور سره    شد عدد چون سایه های کنگره

 

بر حسب حقیقت ائمه اطهار نفس نفیس رسول خاتم اند و اتحاد حقیقی و اتحاد وجودی با ایشان دارند لذا در آیه مباهله« انفسنا » به حضرت امیر المؤمنین ع تفسیر شده است

جان گرگان و سگان از هم جداست    متحد جان های شیران خداست

 

انسان کامل یعنی پیغمبر اکرم ص که انسان کامل اصلی است و ائمه اطهار هم انسان کامل تبعی اند و لذا حضرت علی ع فرمود: « انا عبد من عبید محمد ص » انسان کامل آینه سر تا پا نمای حق تعالی است سایر موجودات هر کدام قسمتی از کمالات خدا را به نمایش و دید می گذارند اما انسان کامل آینه تمام نمای حق تعالی اند لذا پیامبر ص فرمودند: « من رآنی فقد رأی الحق » و حضرت علی ع فرمودند: « یا سلمان! یا جندب! معرفتی بالنورانیه معرفة الله ».

پس بحث اصلی عرفان دو تاست:

     ما هو التوحید؟

     من هو الموحد؟

و شاکله اصلی مباحث این کتاب هم همین دو تا بحث است.

مطلب سوم: همان طور که قبلا نیز این بحث گذشته است، دأب قدما یعنی حکمای اول- که به نظر شارح عارف بوده اند – این است که به رمز و اشاره و کنایه و مَثَل سخن گفته اند سرّ این مطلب این است که؛ همان طور که در علم بیان که از توابع بلاغت است گفته شده: « الکنایة ابلغ من التصریح» زیرا در کنایه؛ «دعوی الشیئ ببینة و برهان» است یعنی ادعای چیزی با دلیل آن است بر خلاف تصریح که دلیل آن شیئ ذکر نمی شود مثلا گاه تصریح به جود حاتم طائی می کنی و گاه هم همان جود را به کنایه می گویی: زید کثیر الرماد و جبان الکلب که بر اثر پخت و پز زیاد، خانه اش خاکستر زیادی دارد و به تعبیر امروزی قبض گاز و برقش نجومی می آید هر چند امروزه برای همگان چنین است بدون صفت جوادیت! و چون غریب های فروانی به خانه زید آمد و شد می کنند سگ پاسبان او با هم انس دارد و ترسو به نظر می آید. و در این باب

هر کس به قدر فهمش    فهمیده مدعا را

 

تصریح فقط به درد عوام می خورد اما کنایه خاص افراد با فهم و درایت است. یا فلان عریض الوسادة است که پیامبر ص نسبت به عدی ابن حاتم فرمود؛ زیرا وی در فهم آیه « کلوا و اشربو حتی یتبین خیط الابیض من الاسود » دو ریسمان سفید و سیاه زیر بالش نهاد تا وقت سحر را دریابد و وقتی نزد رسول خاتم ص رفت و گزارش ما وقع گفت، پیامبر لبخندی زده و فرمودند: تو عریض الوساده هستی! و « انما هو بیاض النهار و سواد اللیل »که نشان سادگی و صافی عدی است که:

دیوانه باش تا که غمت دیگران خورند    عاقل مباش تا که غم دیگران خوری

 

قرآن کریم می فرماید: « تلک الامثال نضربها للناس و لا یعقلها الا العالمون » علما باطن و سر و ژرفای آن را درک می کنند مرحوم حکیم در کتاب حقایق الاصول از عالم عارفی به نام مرحوم سلطان آبادی نقل می کنند: یک آیه قرآن را 30 روز 30 معنای متفاوت کرد که همه در عین انکار نخستین، تصدیق آن می کردند.

اتحاد عامل و عمل: عامل با عمل بالذات خود که همان نیت است اتحاد می دارد زیرا «الاعمال بالنیات» و خدا درباره فرزند نوح فرمود:« انه عمل غیر صالح » و «در لئن شکرتم لازیدنّکم» خود انسان شاکر است که زیادت می یابد و سعه وجودی پیدا می کند. در آیه انفاق که در هر انفاقی از هر دانه خوشه ای و در هر خوشه ای 100 دانه و آن هم به تضاعف می روید و در نهایت 1400 گندم می شود، این فرد انفاق گر است که چنین زیادت و رویشی می یابد نه انفاق او زیرا عامل و عمل ذاتی اتحاد دارند و این نکته لطیف را عالمان اشاره دان و کنایه فهم در می یابند نه عوام و افراد معمولی.