درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/08/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: معنای کون در اصطلاح عرفا و معنای وحدت و کثرت

في بيان معنى لفظ الكون‌:

و اما لفظ الكون فقد قال الشيخ في شرح الألفاظ على طريقة اهل الله: ان الكون كل امر وجودى،

و تحقيق معنى هذا الكلام يحتاج إلى تمهيد مقدمة جليلة الجدوى، و هي ان للوحدة اعتبارين:

أحدهما: ذاتى، و هي بذلك الاعتبار يسمى بالوحدة المطلقة و الحقيقة، و هي كون الشي‌ء بحيث لا يعتبر في مفهومه ما يشعر بتعدُّد الوجود (الوجوه- خ) و الاثنينيَّة أصلًا، حتى ان عدم اعتبار الكثرة ايضاً غير معتبر في مفهومه، لما فيه من الاشعار بمقابلتها للكثرة المستلزمة للاثنينيَّة، فالواحد بهذا الاعتبار لا يكون في مقابلة شي‌ء، و لا في مقابلته شي‌ء، فلا يكون مقابلة للكثير، فيكون غير الواحد المعتبر في الأعداد، و قولهم: الله واحد لا بالعدد، إشارة إلى هذا المعنى.

و الثاني: لا حق لها عارض ايّاها، و هي بذلك الاعتبار يسمى بالوحدة الإضافيَّة و النسبيَّة، و هو كون الشي‌ء لا ينقسم في ذاته إلى الأمور المتعددة من حيث هو كذلك، و الواحد بهذا المعنى هو الذي قيل فيه، انه مقابل للكثير تقابلًاعرضياً.

 

در تتمه عبارت انشاء الدوائر نکات قابل اصلاحی وجود دارد؛ در عبارت محیی الدین فقط اصل تقسیم وجود و عدم به دو قسم است و دلیلی برای آن بیان نشده است وجود وعدم هر کدام یا حقیقی اند یا اضافی

    1. وجود حقیقی: عبارت است از عین شیئ

    2. عدم حقیقی: نفی عین شیئ است

    3. وجود اضافی و عدم اضافی: مانند زید که عین آن ثابت است و وجود حقیقی دارد اما موجود فی السوق و معدوم الدار است این وجود و عدم نسبی فقط اضافه و نسبت است و لذا اعتباری و در ذهن است. درست است که این دو عرض و صفت است اما نه عرَض حقیقی بلکه عرض اعتباری و ذهنی البته اضافه عَرَض ذهنی و اعتباری است بر خلاف کم و کیف که عرض اند اما خارجیت دارند این تا آخر عبارت انشاء الدوائر است که درباره وجود و عدم اضافی است و تأکید بر این که وجود و عدم اضافی یک صفت حقیقی نیست که خارجیت داشته باشد بلکه فقط نسبت و اضافه است.

لفظ کون در اصطلاح عرفا: کون در اصطلاح حکما یا مساوی وجود است و یا مترادف با آن که پیشتر گذشت اما در اصطلاح عرفا چنان چه در رساله اصطلاح الصوفیه که در کتاب رسائل ابن عربی چاپ شده است کون به معنی امر وجودی است و امر وجودی یعنی ماهیت موجوده است قیصری می فرماید: کون در اصطلاح عرفا عالم است از آن نظر که عالم است نه از آن نظر که حق است.

این اجمالی از معنای کون بود توضیح و تفصیل این مطلب را ابن تُرکه به بعد از بیان یک مقدمه جلیلة الجدوی و پر فایده محول می کند.

مقدمه: این مقدمه راجع به اقسام دو گانه ای است که وحدت و کثرت پیدا می کند همین طور کثرت هم همین دو قسم را می یابد؛

اقسام وحدت:

    1. وحدت ذاتی واحد: وحدتی که حقیقی و اصیل است و در خارج می باشد و به این وحدت چند اطلاق دییگر هم دارد؛

     وحدت حقة حقیقیة

     وحدت مطلقة

     وحدت عامة

     وحدت جمعیه

     وحدت جامعة

این وحدت شامل تمام موجودات و کثرات می شود و همه آن ها را در بر می گیرد حافظ این معنا را در شعرش آورده است؛

زلف آشفته او موجب جمعیت ماست    چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد

یا:

از خلاف آمد عادت بطلب کام که من    کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

 

این قسم از وحدت مساوق با وجود است و قبلا گفته شد: تساوق بالاتر از تساوی در منطق است تساوی عبارت است از واحد بودن مصداق که حیثیت صدق متفاوت است اما در تساوق حیثیت صدق هم یکی است انسان و ناطق واحد اند اما حیثیت صدق آن ها مخالف است اما وجود و وحدت با هم تساوق دارند.

این وحدت ثانی و مقابل ندارد و کثرت در مقابل این نوع وحدت قرار نمی گیرد به قول حاجی سبزواری؛

اما الوجود ما له من ثانی    لیس قُراء وراء عبّادان

 

این که عرفا می گویند: توحید حق تعالی عددی نیست اشاره به همین مطلب دارد یعنی توحید و وحدت حق تعالی حقه حقیقیه . مطلقه و عامه و جمعیه جامعه کثرات است.

تعریف وحدت جمعیة: وحدتی که در مفهوم آن چیزی که مشعر به تعدد وجوه و اثنینیت باشد اعتبار و لحاظ نمی شود حتی عدم اعتبار کثرت هم در آن اعتبار نمی شود چون اگر عدم اعتبار کثرت در مفهوم این وحدت معتیر باشد، اِشعار به مقابل بودن این وحدت با کثرت دارد و این مستلزم اثنینیت است در حالی که بیان شد در مفهوم این قسم از وحدت آن چه اشعار به تعدد وجوه و حیثیات نیست.

    2. وحدت عارض بر واحد: وحدتی که حقیقی نیست بلکه اعتباری و ذهنی است و اصالت و خارجیت ندارد چون اضافی و نسبی است و اضافه هم اعتباری است مانند وحدتی که بر واحد در مقابل اثنان عارض می شود مثلا وحدتی که بر یک کتاب در مقابل ده کتاب عارض می شود کثرت در مقابل این قسم است.

تعریف وحدت عارض بر واحد: وحدتی که « ما لا ینقسم فی ذاته الی الامور المتعددة من حیث هو کذالک» یا «کون الشیئ بحیث لا ینقسم الی الامور المتعددة من حیث هو کذالک» این وحدت عبارت از این است که واحد به امور واحده کثیره تقسیم نشود از آن نظر که به امور متعدده کثیره است.

این قید آخر از این روی است که؛ ممکن است واحد از حیث وحدت آن تقسیم نشود اما از حیثیت دیگری تقسیم گردد مثلا مقدار واحدی را در نظر بگیرید مانند مقدار این کتاب در مقابل ده کتاب؛ مقدار این کتاب از حیث وحدتش تقسیم نمی شود اما از حیث مقدارش تقسیم می شود.

برای این که ظاهر عبارت کتاب و فراتر از آن روشن شود لازم است 5 مطلب مورد توجه قرار گیرد؛

مطلب نخست: فرق بین وحدت و واحد به اعتبار است لذا این دو قسم را می توان گفت: اقسام وحدت یا اقسام واحد چون واحد مشتق است و وحدت مبدأ اشتقاق است و فرق بین مشتق و مبدأ آن به اعتبار است؛

     مبدأ اشتقاق بشرط لا است و لذا قابل حمل نیست

     مشتق لا بشرط است و قابل حمل می باشد

لذا ما این دو قسم را برای وحدت یا برای واحد توضیح می دهیم .

مطلب دوم: برخی معتقداند: بعضی از انواع کم منفصل یا عدد مقوم بعضی دیگر است عدد از 2 شروع می شود و 1 عدد نیست بلکه عدد ساز است چون عدد قابل قسمت است و 1 قابل قسمت نیست مثلا 2 مقوم 4 است.

اشکال: حاجی سبزواری در حاشیه بحث کم شرح منظومه دو اشکال به این قول می کند؛

    1. ترجیح بلا مرجح: بنابرین قول لازم می آید ترجیح بلا مرجح مثلا ما عدد 6 را چرا بگوییم از 3 تا 2 درست می شود؟ و نگوییم از 2 تا 3 یا از 4 با 2 یا 5 با 1 درست می شود؟

    2. تکرر در مقوم: لازم می آید مقوم شیئ مرتبا عوض شود یعنی 6 می تواند از 3 و 3 درست شود یا از 3 تا 2 و.... تکرر در مقوم درست نیست.

با این دو اشکال این قول رد می شود. بعد خود حاجی در همان حاشیه می فرماید: حق این است که عدد متقوم به واحد است و هر عددی از همان 1 درست می شود 1 عدد ساز است و هر عددی از تکرر واحد پیدا می شود 5 در واقع 5 تا 1 است و 9 هم 9 تا 1 است و ...

مطلب سوم: سلطان العارفین حضرت امیر المؤمنین در خطبه 184 -قبل از این که عرفا بگویند توحید خدا عددی نیست- فرمودند: « واحد لا بالعدد » و حضرت امام سجاد ع در صحیفه فرمود: « لک یا الهی وحدانیة العدد » سخن ایشان بر خلاف فرموده امیر المؤمنین ع، اثبات وحدت عددی برای خدا فرموده است اما وجه جمع این دو عبارت چیست؟

وجه جمع: حاجی سبزواری در حواشی جلد 2 اسفار در بحث وحدت و کثرت این گونه جمع کرده است؛ فرمایش حضرت سجاد ع مثال توحید است و بنا ندارند تا وحدت عددی برای خدا ثابت کند تا تخالف بوجود بیاید بلکه مثال توحید است همان طور که اعداد از تکرر واحد پیدا می شود و این نیز در واقع تکرر ظهور است موجودات و ممکنات ظهورات واجب اند.

این مثال یعنی مثال واحد و عدد برای توحید برتر از مثال بحر و امواج است یا از مثال شعله جواله و دایره و یا مثال حرکت توسطیه و حرکت قطعیه است.

مطلب چهارم: نکته ای است که راجع به تقسیمات وجود می باشد و پیشتر هم گذشته است این نکته در تمام تقسیمات وجود جاری و ساری است؛

     گاهی ما وجود را یک کاسه حساب می کنیم که در این صورت هر وجودی وحدت دارد بلکه وجود مساوق وحدت است

     و گاهی دو مرتبه از وجود را در مقابل هم گذاشته و به جنگ هم می اندازیم در این صورت واحد و کثیر درست می شود که مقابل هم اند

اما اگر وجود را یکپارچه و مطلق در نظر بگیریم مساوق با وحدت است و هر وجودی وحدت دارد حتی همان وجود کثیری که در مقابل واحد پیدا می شود اما وقتی 2 مرتبه از مراتب وجود را با هم بسنجیم می گوییم: یک صد تا یک هزار تا و ... یعنی کثیر هم در کثرت خود وحدت دارد. این در همه تقسیمات وجود به همین صورت است ک 2 اعتبار دارد.

وجود مساوق با خارجیت است چون وجود عین منشأئیت للآثار است حتی وجود ذهنی هم آثار متناسب با خود را دارد هرچند آثار خارجی مطلوبه را ندارد بلکه آثار خود را دارد مانند تصور لیمو ترش و آب افتادن دهان. اگر وجود را یکپارچه در نظر بگیریم مساوق با فعلیت است حتی وجود بالقوه در قوه خود فعلیت دارد اما وقتی 2 مرتبه وجود را در نظر بگیری تقسیم به قوه و فعل درست می شود.

مطلب پنجم: تقابل وحدت و کثرت و یا واحد و کثیر ذاتی نیست بلکه تقابل عرَضی است یعنی تقابل به خاطر خودشان نیست بلکه به خاطر چیز دیگری نیست.

انواع تقابل ذاتی؛

    1. سلب و ایجاب

    2. عدم و ملکه

    3. تضاد

    4. تضایف

و هیچ کدا از این 4 قسم در وحدت و کثرت مصداق ندارد چون؛

     سلب و ایجاب و عدم و ملکه در وحدت و کثرت نیست چون در این 2 قسم یکی از متقابلان وجودی و دیگری عدمی است اما وحدت و کثرت هر دو وجودی اند.

     تضاد نیست چون بین متضادین باید غایة الخلاف و نهایت فاصله باشد در حالی که در هر کثیری تصور اکثر از آن هم امکان دارد.

     تقابل تضایف نیست چون تصور هر کدام از متضایفین وابسته به تصور دیگری است اما در واحد و کثیر این گونه نیست.

تقابل واحد و کثیر: در این باب چند قول و رویکرد موجود است؛

قول نخست: این تقابل از ناحیه علت و معلول پیدا می شود؛ چون واحد علت و مکیال کثیر است و کثیر معلول واحد و مکیل آن است لذا تکرر واحد است که اعداد را می سازد و واحد علت کثیر می شود و این تقابل تضایف است و لذا واحد و کثیر هم تضایفی است و تقابل عرَضی می شود.

قول دوم: البته برخی قایل به تقابل ذاتی بین وحدت و کثرت شده اند که ایشان خود اختلاف دارند:

    1. برخی گویند: تقابل وحدت و کثرت تضاد است

    2. برخی گویند: تقابل عدم و ملکه است از جهت تقابلی که بین انقسام و عدم انقسام هست.

    3. نظریه ملا صدرا: ایشان بر این باور است که تقابل بین واحد و کثیر ذاتی است اما نه از این 4 قسم تقابل ذاتی بلکه قسم پنجمی که « لا یعرفونه الا الراسخون فی العلم » و آن اشاره به این است که تقابل "محیط و مُحاط" است.

در حاشیه میرزا محمود قمی تقابل عرَضی را این طوری معنا می کند: بین وحدت و کثرت تقابل ذاتی است و به خاطر تقابل آن ها واحد و کثیر هم تقابل عرضی پیدا می کند.

ردیه: ایشان از این مطلب غافل شده اند که واحد و وحدت یک چیز است نه دو تا تا شما ذاتی را بر سر وحدت و کثرت ببری و عرضی رابرای واحد و کثیر بگویی.