درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه معنای وجود در نظر حکما، مراتب 7 گانه نفس، معانی فتح، انواع و مراتب کشف و شهود

 

و انّما أوردت هذا الكلام كلّه، لأنه مع انطوائه لما نحن بصدده، مشتمل ايضاً على تحقيق معنى الحقيقة، و معنى الصدق و الحق، و سبب تسميه هذا الوجود بالوجود الحقيقي، و غيره من اللطائف‌ فليتأمّل.

و اعلم: ان اكثر مباحث هذا الكتاب لبعده عن الطبايع، و غرابته عن الأذهان. منطوية على نصوص المشايخ لما أنّها عرضة (عرصة) لانظار اهل الاستدلال، و قلّما يوجد فيهم الناقد البصير، فلا بُدَّ من التعرض فيها، لما يصلح لان يستند (يسند- خ) إليه، و يعتمد عليه، على ما اقتضت عادتهم، و جرت عليه استفادتهم و افادتهم، ليطمئنّ (حتى يطمئن- خ) به قلوبهم بعض الاطمينان، عسى الله ان يفتح عليهم بمفاتيح ذلك الإذعان و الايمان أبواب الحق و اليقين، فإنه هو الفتّاح المبين. و الا فأمثال هذه الأبحاث لا يليق بها الاستشهاد بالاقاويل النقليَّة، كما لا يحتاج إليه نظم البراهين العقليّة. و هذا كلّه على رأى اهل النظر و الاستدلال، و باقى الألفاظ لاشتهار معانيها المتعارفة عندهم، و عدم الاشتباه فيها ما احتيج إلى التعرض‌

 

شارح عبارتی از اثولوچیا را در باب تحقیق معنی نفس الامر نقل کرد این عبارت مشتمل بر لطایف و نکاتی است که 3 تا را خود شارح فرموده و به 2 نکته هم در پاورقی اشاره شده است در مجموع 5 نکته از این عبارت اشاره شده است؛

نکته نخست: درباره حقیقت است

معنای حقیقت: «ما به الشیئ هو هو» یعنی حقیقت هر آن چیزی است که همه شیئیت آن وابسته به آن است.

نکته دوم: درباره معنای صدق و حق است قضایایی صادق و حق اند که مطابَقی در عقل اول داشته باشند مثلا قضیه انسانیت زید معدوم، صادق است و قضیه حماریت زید معدوم چون در عقل اول مطابَق ندارد کاذب است.

فرق صدق و حق: اعتقاد و یا قضیه هنگامی که مطابق با واقع باشد صدق گفته می شود -چون مطابقت طرفینی استواقع هم با او مطابق خواهد بود- و از آن نظر که واقع با آن مطابق است به خبرو قضیه حق گفته می شود لذا تفاوت صدق و حق اعتباری است.

نکته سوم: راز نام گذاری وجود ذهنی به وجود حقیقی

قبلا وجود را تقسیم به دو قسم کردیم؛

    1. فرضی: همان اعتباری است

    2. حقیقی: که خود دو قسم است؛

    3. خارجی:

    4. ذهنی:

دو قسم از انواع وجود نقطه مقابل وجود فرضی و اعتباری است راز این که وجود ذهنی از اقسام وجود حقیقی محسوب می شود، از عبارت اثولوجیا استفاده می شود؛ چون وجود ذهنی مطابَق در عقل اول دارد وجود حقیقی است اما چون وجود فرضی مطابَق در عقل اول ندارد وجودی اعتباری است نه حقیقی

نکته چهارم: درباره لطیفه وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است

    1. کثرت در وحدت: وجودات کثیره مادون عقل اول و عالم خارج- غیر از عقل اول- در وجود واحدی که عقل اول است به نحو اجمال و بساطت و اندماج جمع و مندرج اند و وجود دارند.

    2. وحدت در کثرت: و از آن طرف وجود واحدی که عقل اول است در وجودات متکثره عالم خارج، به جزء خودش ظهور و بروز دارد

نکته پنجم:

رابطه علت و معلول: عینیت علت و معلول به حسب وجود و مصداق و تغایر آن ها به حسب مفهوم و اعتبار است ؛

     علت و معلول به حسب حقیقت یکی اند و تغایرشان به حسب اعتبار است

     به تعبیر دیگر علت حقیقه معلول است و معلول هم رقیقه علت است

     علت ظاهر در معلول است و معلول هم مظهر علت است زیرا فاعلیت و علیت و ایجاد به تشؤّن است.

حمل حقیقه و رقیقه: یکی از اقسام حملی که علامه طباطبایی افزودند حمل حقیقت و رقیقه است؛ حمل علت بر معلول حمل بالحقیقه است و حمل معلول بر علت به نحو رقیقه است.

سپس ابن ترکه از یک مطلب اعتذار می خواهد؛ از این که در عرفان جای استشهاد به اقوال نقلی نیست بلکه حتی جای اقامه برهان هم نیست عرفان جای کشف و شهود است پس چطور ایشان در باب نفس الامر به کتاب اثولوجیای فلوطین استشهاد کردند؟ ایشان عذری در این جا می آورد اما پیش از اعتذار ایشان برای روشن شدن ریزه کاری های سخن ابن تُرکه لازم است 5 مطلب بیان شود؛

مطلب نخست: دأب متقدمین این بوده که به رمز سخن می گفته اند این مَیمِر هشتم ( در لغت یعنی سخن برتر گفتن ) در اثولوجیا به معنای سخن به رمز گفتن است حاجی سبزواری در بحث حدوث اجسام در منظومه حکمت، قولی را از فیثاغورث نقل می کند مبنی بر این که مبادی و اصول موجودات اعدادی اند که از آحاد و وحدات نشأت می گیرند و خدا هستی را با عدد آفریده است بعد از این نقل قول می فرماید:

فذالک العظیم رمزٌ کَلمَتُه    فلا یُردُّ فلیُحلُّ عقدته

 

این رمز را باید گره گشایی و کد گشایی نمود نه رد و انکار کرد. و از مشهورات است که « لا ردَّ علی الرمز »

مطلب دوم: عرفا 7 مرتبه برای وجود انسان و نفس ناطقه بیان می کنند که مرحوم شیخ محمد تقی آملی در شرح منظومه می فرماید: این 7 مرحله همان 7 شهر عشق عطار است که جامی می گوید:

هفت شهر عشق را عطار گشت    ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

 

این 7 مرتبه به ترتیب عبارتند از:

     طبع: به نفس ناطقه طبع می گویند به اعتبار مبدأئیت آن برای حرکت و سکون. نفس در مرتبه طبع همان جسم است

     نفس: به اعتبار ادراکات جزئیه به آن نفس می گویند

     قلب: به اعتبار ادراک کلیات تفصیلیه، نفس را قلب می گویند

     روح: به اعتبار حصول عقل بسیط و ملکه خلاقة للتفاصیل به نفس، روح می گویند.

در این مرتبه؛

    1. برای نفس عقل بسیط پیدا می شود

    2. و ادراکات کلیات تفصیلیه که مرتبه قلب است

    3. و همچنین ادراکات جزئیه در مرتبه نفس ناشی از مرتبه روح است و از آن تراوش می کند مثلا مجتهد به اعتبار ملکه بسیطه فقاهتی که در اثر کثرت ممارست حاصل شده است بعد که فقیه شد به اعتبار همان ملکه بسیط اجتهاد وقتی که بر کرسی درس می نشنید قواعد کلیه فقهیه را ادراک می کند و تدریس می نماید بعد بر اساس همان قواعد کلیه فتاوای جزئیه را استنباط می کند و فتوا می دهد.

     سرّ: نفس ناطقه به اعتبار فنای در عقل فعال و اتحاد با عقل فعال سر است بر خلاف مشاء که اتصال با عقل فعال می گویند اما مطلب بالاتر اتحاد نفس با عقل فعال است و در این صورت مرتبه سِرّ محقق می شود

     خفی: فنای در مرتبه واحدیت است.

     اخفا: فنای در مرتبه احدیت است که مختص پیامبر اکرم ص است

حاجی سبزواری در حواشی جلد 8 اسفار مرتبه طبع را اسقاط کرده و بجای آن مرتبه عقل را قرا داده اند

مطلب سوم: عرفا بر اساس آیات مبارکه قرآن فتح را سه قسم می دانند:

    1. فتح قریب: بنا بر « نصر من الله و فتح قریب »

    2. فتح مُبین: که« انا فتحنالک فتحا مبینا» به آن اشاره دارد

    3. فتح مطلق: که« اذا جاء نصر الله و الفتح» به آن اشاره دارد

در صفحه 15 مصباح الانس اقسام فتح بیان شده است و رهبر راحل در تعلیقه بر شرح فصوص و مصباح الانس به مناسبت می فرمایند:

    1. فتح قریب: عبارت است از ظهور به کمالات روحیه و قلبیه که این ظهور وقتی است که نفس به مرتبه 4 و 5 از مراتب 7 گانه برسد

    2. فتح مُبین: عبارت از ظهور به مقام ولایت و تجلی انوار اسماء الهیه است و این مرتبه وقتی است که نفس ناطقه به مرتبه خفی برسد و در مقام واحدیت فنا یابد برای سالک فتح مبین حاصل می شود.

    3. فتح مطلق: عبارت است از تجلی ذات احدیت که مختص پیامبر ص است و وقتی است که نفس به مقام اخفا و فنای در احدیت می رسد.

مطلب چهارم: درباره اقسام یقین است که بر 4 قسم است؛

    1. علم الیقین: مشاهده آثار شیئ است مانند دیدن دود

    2. عین الیقین: مشاهده خود شیئ است مانند دیدن آتش

    3. حق الیقین: متحقق شدن به حقیقت شیئ است مانند سوختن در آتش یا آهن گداخنه بوسیله آتش اگر ادراک و شعور داشته باشد یا یقین پروانه ای که به دل آتش می زند و می سوزد

چون که آهن شد ز آتش سرخ رنگ    پس انا النار است لافش بی درنگ

یا مانند پروانه که:

آتش بگیر تا که ببینی چه می کشم    احساس سوختن به تماشا نمی شود

 

    4. برد الیقین: این مرتبه از فرمایش امیر المومنین ع بر گرفته شده که: « طوبی لمن بوشر ببرد الیقین »

قرآن کریم به مراتب یقینی به نور حقیقی یعنی وجود اشاره فرموده است به مراتب یقین به نار و آتش لذا این که نوعا برای بیان اقسام یقین مثال به آتش می زنند از این جا سرچشمه گرفته است که می فرماید:

دو مرتبه علم و عین الیقین در سوره تکاثر است « الهاکم التکاثر حتی زرتم المقابر کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون کلا لو تعلمون علم الیقین لترونّ الجحیم ثم لترونّها عین الیقین »

علامه طباطبایی می فرماید: علم الیقین اول مربوط به دنیا است و اگر علم الیقین به آتش پیدا می کردندآتش را می دیدند که «لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم» می شد و در عبارت« ثم لترونها عین » الیقین علامه می فرماید: مربوط به آخرت است در آخرت به عین الیقین آتش را خواهید دید که « و بُرزت الجحیم لمن یری »

و یک مرتبه هم در سوره واقعه است: « و اما ان کان من المکذبین الضالین فنُزُل من حمیم و تصلیة جحیم ان هذا لهو حق الیقین » سوختن به آتش دوزخ حق الیقین است.

مطلب پنجم: قیصری در فصل هفتم مقدمه فصوص بیان می کند کشف دو گونه است:

    1. کشف صوری: که پای صورت در میان است

    2. کشف معنوی: که فقط پای معنا در میان است و صورتی در کار نیست این کشف دارای مراتبی است؛

     أ: کشف معنا در قوه مفکره بر سبیل حدس، این مرتبه نخست کشف معنوی است حدس در مقابل فکر مراد است نه حدسی که از ضروریات صدق است اما در حدس در مقابل فکر که؛

    1. که دو حرکت موجود در فکر، در حدس سریع تر انجام می شود

    2. یا به مجرد توجه به مطالب، ظفر به مبادی حاصل می شود

قوه مفکره همان متخیله ای است که عاقله آن را استخدام کرده است چون کار و شأن عقل ادراک است نه تصرف لذا این کار را با قوه مفکره یا متصرفه انجام می دهد و عاقله از طریق واهمه متصرفه را استخدام می کند برای:

     ترتیب مقدمات قیاس: که صغرا و کبرا را بچیند

     تفصیل مقدمات قیاس: در قضایای سالبه این کار را می کند

     ترکیب مقدمات قیاس: در قضایای موجبه است

     دیگر این که مدرکات عقل را مُحاکات و صورت برداری و صورت بندی می کند مثلا در وقتی انسان روی تخته سیاه می نویسد در واقع در ذهنش می نویسد؛ العالم متغیر و کل متغیر حادث و فالعالم حادث.

     زیرا راه متصرفه به کلیات مسدود است لذا چاره ای ندارد که آن ها را صورت گری و محاکات کند.

     ب: مرتبه دوم کشف معنوی ظهور معنا در خود قوه عاقله است و این کار همه کس نیست ظهور معنا یعنی مدرکات کلیه در خود قوه عاقله بدون صورت بندی های مفکره است.

     ج: مرتبه سوم ظهور معنا در مرتبه قلب است یا کشف در مرتبه قلب یا مرتبه ادراکات کلیات تفصیلیه متمایزه است

     د: مرتبه چهارم ظهور معنا در مرتبه روح است

     ه: مرتبه پنجم کشف در مرتبه سرّ

     و: مرتبه ششم کشف در مرتبه خفی

     ز: مرتبه هفتم کشف در مرتبه اخفا است

حاجی سبزواری هم که به جای طبع عقل را جایگزین فرمود در این جا به درد می خورد.

نکته: با توجه به مطلب قبلی،

     در مرتبه اول ظهور و کشف معنوی یعنی ظهور معنا در قوه مفکره، یقین به صورت علم الیقین مطرح است چون معنا از راه صورتی که مفکره است صورت بندی شده ادراک می شود و خود آن معنا ادراک نشده علم الیقین هم مشاهده آثار شیئ بود که ادراک از راه صورت شیئ است در مرتبه اول کشف معنوی است

     در مرتبه عقل که مرتبه دوم است و در قلب و روح که مرتبه 3 و 4 است عین الیقین مطرح است

     در مرتبه خفی و اخفا هم حق الیقین مطرح است.

اعتذار: حال با این مطالب 5گانه جناب ابن تُرکه می خواهد بفرمایند: چرا ما در این جا در باب تحقیق معنای نفس الامر، به قول فلوطین در اثولوجیا استشهاد کردیم؛ مباحث کتاب اثولوجیا گرچه به خاطر رمز آلود بودن مطالب آن دور از اذهان است، اما چون برای انظار اهل استدلال آماده شده است و از طرفی هم کسانی که بتوانند از عبارات ایشان رمز گشایی کنند کم اند ما این کار را کردیم تا این که اهل استدلال به این وسیله علم الیقین به نفس الامر پیدا کنند شاید خداوند ایشان را به مراتب بعدی یقین هم برساند و فتوحاتی به انواع سه گانه فتح نصیب ایشان شود به این دلیل ما عبارت اثولوجیا را نقل کردیم و الا عرفان جای نقل اقوال و اقامه برهان نیست.

بعد هم می فرماید: بقیه الفاظ متداول در حکمت نیاز به تبین ندارد فقط لفظ وجود و کون را باید از دیدگاه فلسفی بیان کرد لذا در بحث بعدی وجود را از بیان عرفا ذکر می کنند. و بعد معنای کون را در فلسفه و عرفان خاطر نشان می شوند.