درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/07/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مسائل عرفان نظری

سید جلال الدین آشتیانی در حاشیه می فرماید: اصعب طرق در رسیدن به معرفت طریق مکاشفه است. چون دام ها دراین راه موجود است چه به حسب ظاهر و چه به حسب باطن.

به حسب باطن را قبلا گفتیم که همه کشف ها کشف صحیح نمی باشد برخی کشف ها تسویلات شیطانی است

راه سخت است مگر یار شود لطف خدا    ور نه انسان نبرد طرفه ز شیطان رجیم

 

برخی کشف ها تسویلات نفس است. از نظر ظاهر هم مدعیان کاذب و شیادان در این راه فراوانند ده سال پیش استاد انصاری شیرازی می فرمودند: الان در تهران بیش از 5 هزار نفر دعوی ارشاد دارند!

نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد    ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

 

بی شک انسان اگر بخواهد در مسیر کمال و جاده هدایت قدم بردارد نیاز به ره بر راه رفته دارد:

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی    تا راهرو نباشی کی راهبر شوی؟

 

قرآن می فرماید: « من یهد الله فهو المهتد و من یضلله الله فلن تجد له ولیا مرشدا » راهنمایی برای گمراه شده خدایی نیست و بدون راهنما معلوم نیست انسان به مقصد برسد و یا زمین نخورد به هر کسی هم نمی توان اعتماد کرد:

ای بسا ابلیس آدم رو که هست    پس به هر دستی نباید داد دست

 

اما استاد باید یکی مانند مرحوم قاضی طباطبایی باشد که نظرشان این است: حقیقت ولایت و توحید یکی است و انسان می تواند دست ارادت به کسی بدهد که قابل اعتماد باشد و ذوب و محو در ولایت باشد و ارتباطی محکم با کسانی داشته باشد که از طرف خدا بیمه اند و عصمت ایشان تضمین شده باشد.

گو برو آستین به خون جگر شوی    هر که در این آستانه راه ندارد

 

این که اهل عرفان گفته اند:

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید    که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

 

مراد استاد راه رفته و عارف واصل و با خبر است خاصه الان که دست ما از ولی الله الاعظم عج کوتاه است باید دست بیعت داد به کسی که ارتباط وسیعی با ایشان داشته باشد عبدالله ابن ابی یعفور به حضرت صادق ع عرضه داشت: آقا اگر سیبی را از وسط نصف کنید و بفرمایید نیمی از این سیب حلال است و نیم دیگر حرام، من چون و چرا در سخن شما نمی آورم.

در کتاب بصائر الدرجات از امام باقر ع نقل شده که ایشان دو نفر را عتاب کردند که ایشان احادیث را از طرق عامه اخذ می نمودند و امام به ایشان فرمودند: « شرّقا و غرّبا فلاتجدان علما صحیحا الا شیئا خرج من عندنا اهل اللبیت ع ».

بر حسب مقام ثبوت و واقع امکان ندارد که کسی به کمال دست یافته باشد مگر از مشکات و مجرا و مسیر اهل بیت و جاده ولایت. این تتمه ای بر درس دیروز بود.

شارح بعد از بیان موضوع و مبادی عرفان به تبیین مسائل عرفان می پردازند

مسائل عرفان: قضایایی که در آن ها حکم به ثبوت اسماء برای ذات می شود از سه جهت؛

    1. از جهت موطن وجایگاه و مرتبه ای که اسماء دارند

    2. از جهت احکام و آثاری که اسماء دارند

    3. از جهت رابطه و نسبتی که اسماء با هم دارند

اسماء توقیفی است اما توقیفیت آن ها معانی مختلفی دارد:

توقیفی بودن اسماء در عرفان: عرفا اسماء را توقیفی می دانند و مرادشان همان جهت نخست است یعنی هر اسمی، مرتبه و موطنی خاص دارد. مثلا اسم الله جایگاه بخصوصی دارد. و این غیر از معنای توقیفی در کلام است.

معنای کلامی توقیفی بودن اسماء: اطلاق اسمی بر خداوند تعالی منوط و محتاج به اسم شرعی است و بدون اجازه شارع و استعمال و اطلاق وی حق نداریم نامی را بر خدا اطلاق کنیم.

فرق بین این دو معنا: از دو ناحیه بین توقیفیت به معنای کلامی و عرفانی فرق است؛

    1. متکلمان اسماء را از سنخ الفاظ می دانند ولی عرفا اسماء را از سنخ حقایق خارجی و واقعیات عینی می دانند.

    2. بحث توقیفیت اسماء در کلام رنگ و صبغه فقهی دارد و در عرفان صبغه نظری دارد.

عرفا اسماء ملفوظه را اسمِ اسم می دانند ایشان معتقد اند ذات خارجی با یک صفت معین یا تعین صفتی اسم را می سازد مثلا ذات با صفت رحمت اسم رحمان را می سازد. این که معروف است اگر کسی دارای اسم اعظم باشد می تواند در ماده کائنات تصرف کند این نباید از سنخ لفظ باشد عرفا گویند: اسم اعظم یک حقیقت خارجی است مانند اسم الله که نبی خاتم ص مظهر اسم اعظم الله است لذا وقتی ایشان برای جنگ تبوک خارج شدند ابوذر به جهت کندی شترش از همراهی با نبی ص جا ماند پس بار را بر دوش خود گرفته و پیاده راه افتاد ولی همچنان از لشگریان جا مانده بود تا این که پیامبر ص در منزلی اجلال نزول فرمودند اصحاب دیدند کسی پیاده از دور می آید این مطلب را به پیامبر فرمودند و ایشان فرمودند: « کن یا اباذر فکان اباذر »

کن الله و بسم الله عارف    چه خوش وزنند در بحر معارف

کن عارف کند کار خدایی    ببین ای خواجه خود را از کجایی

مصور شد به انشاء پیامبر    مثال بوذری از کن اباذر

 

پیامبر ص دارای اسم اعظم است چون مظهر اسم الله است و لذا می تواند در کائنات تصرف کند این طور نیست که اسم اعظم از سنخ لفظ و مفهوم باشد و آن لفظ را هر کسی به کار برد و هر کاری خواست انجام بدهد

گر انگشت سلیمانی نباشد    چه خاصیت دهد نقش نگینی

 

جهت دوم احکامی است که اسماء دارند قیصری در فصل 2 مقدمه می فرماید: اسماء افعال از جهت احکام سه دسته اند: (احکام هم که می گوییم همان مسأله حکومت و سلطنت وجودی اسماء در عالم و بر موجودات عالم است.)

دسته نخست: آن اسماء واحکامی که حکم آن ها در ازل و ابد منقطع نیست مانند اسمائی که بر مجردات حکومت می کنند

دسته دوم: اسمائی که حکومت آن ها در ازل منقطع است و در ابد انقطاع نمی یابد مانند اسمائی که بر نشأه آخرت حکومت می کنند این اسماء از جانب ازل حکومتشان منقطع است چون ظهور نشأه آخرت بعد از انقطاع نشأه دنیا است اما چون آخرت ابدی است از جانب ابد حکومت این اسم ها انقطاع نمی یابد

دسته سوم: اسمائی که در ناحیه ازل و ابد حکمشا ن منقطع است مانند اسمائی که بر نشأه دنیا و زمانیات و مادیات حکومت می کند.

جهت سوم بیان نسبت و رابطه بین اسماء است به عنوان مثال و نمونه در عرفان گفته می شود که جامع همه اسماء اسم الله است و بعد از اسم الله از نظر جامعیت اسم رحمان است؛ « قل ادعوا الله او ادعوا الرحمان ایّما تدعوا فله الاسماء الحسنی » ضمیر "فله" به "ایّما" بر می گردد. از این جمله که: خدا را با الله بخوانید معلوم می شود الله که در این جاست الله ذاتی نیست یعنی ذات را با این اسم بخوانید این الله اسم و صفتی است. "او الرحمان" از خود این ترتیب ذکری که در آیه آمده است ترتیب جامعیت این اسم ها هم مشخص می شود.

پس رابطه و نسبت بین اسماء که جایگاه و مرتبه هر اسمی هم به طور ضمنی روشن می شود مانند اسم الله و بعد هم اسم رحمان جامع همه اسماء است.

یا مثلا در تقسیم اسماء به ذات و صفات و افعال باز هم اسماء ذات جامع دو اسم دیگر است و اسماء صفات هم جامع اسماء افعال است چون اسماء ذات تجلیات ذات است و اسماء صفات تجلیات صفات و اسماء فعل هم تجلیات افعال است و ذات بر صفات و آن هم بر افعال احاطه دارد پس هر کدام مرتبه و جایگاه مخصوصی برای خودشان دارد.

مرحوم آمیرزا هاشم اشکوری در تعلیقه بر مصباح الانس در بیان نسبت و رابطه بین اسماء مثال می زند که: خلق متوقف بر قدرت است و قدرت بر اراده متوقف است و اراده مطابق با علم است و علم هم مشروط بر حیات است.

مرحوم مصطفوی در کتاب التحقیق فی کلمات قرآن کریم، چهار اسم را به عنوان اسماء کلی مطرح می کند که بقیه اسماء از فروعات آن هاست و آن چهار تا عبارت اند از؛ قادر و حیّ و علیم و مرید یا قدرت و علم و اراده و حیات و می گوید: خلق و رزق از فروع قدرت است و ...

خود عرفا در بحث اسماء به جهت اهمیت و گستردگی ایی که دارد گاهی از آن به علم الاسماء تعبیر می شود گویا که خود علم مستقلی است، در این باب عرفا امهات اسماء را چهار اسم؛ اول و آخر و ظاهر و باطن می دانند که شامل همه اسماء دیگر می شود.

اشکال: مسأله علم آن قضیه ای است که درعلم بر آن برهان اقامه می شود و وقتی در عرفان جای برهان نیست دیگر مسأله چه معنا دارد؟

شارح دو جواب می دهد؛

جواب نخست: برهان یعنی تشکیل یافته از یقینیات حال اعم از این که یقینیات بیّن باشد یا مُبیّن. یقین هم اعتقاد جازم مطابق با واقع زوال ناپذیر است. حال که برهان از یقینیات تشکیل می شود گاهی این یقینیات در محدوده علم الیقین مطرح است که در فلسفه و عقاید است و گاهی هم در محدوده عین الیقین مطرح می شود در قرآن، برهان به حقایق خارجی هم اطلاق شده است و برهان منحصر در علم و مفاهیم نیست به دو معجزه حضرت موسی ع خدا برهان فرموده است اژدها شدن عصا و نورافشانی دست ایشان را قرآن می فرماید: « فذانک برهانان من ربک الی فرعون و ملئه انهم کانوا قوما فاسقین » و یا در بعضی از تفاسیر این آیه شریفه « قد جاءکم برهان من ربکم » مراد وجود پیامبر خاتم ص است تفسیر دیگر برهان را خود قرآن می داند.

پس این طور نیست که در عرفان برهان وجود نداشته باشد اتفاقا برهان عرفانی بالاتر از برهان در فلسفه است چون برهان در فلسفه در علم الیقین و حوزه مفاهیم مطرح است اما در عرفان برهان در حوزه حقایق واقعیات و به صورت عین الیقین مطرح است این همان برهانی است که حضرت یوسف دید: « لو لا ان رأی برهان ربه » برهانی که رؤیت کرد نه این که تصور کند علامه طباطبایی در المیزان می فرماید: مکاشفه ای برای ایشان رخ داد.

جواب دوم: قواعد و مبانی که بر اساس آن ها این گونه اشکالاتی مطرح می شود مربوط به علوم رسمی ظاهری و فکری اند که با رسم و تعریف و ماهیت سر و کار دارند و این قواعد را نمی توان بر علم عرفان تعمیم کرد چون تمام علوم زیر مجموعه علم عرفان است عرفان مطلق و کلی است و دیگر علوم از جهت موضوعاتشان جزئی و مقید است چون موضوعات تمام علوم از مصادیق موضوع علم عرفان است. در این صورت بالاتر از پایین تر فرمان نمی برد بلکه بر عکس است و فرو دست از فرا دست فرمان می برد همیشه جزئیات باید با کلی مطابق باشد نه بر عکس باید حکم انسان بر زید و عمرو جاری شود نه بر عکس. اگر حکم انسان ضحک بالقوه است پس زید هم قوه ضحک دارد. نه این که چون زید سفید است همه انسان ها باید سفید باشند.

شارح گوید: چون ما در این کتاب قصد داریم عرفان را استدلالی مطرح کنیم حتی المقدور تلاش می کنیم تخطی از قواعد فلسفی و عقلی پیدا نکنیم.

تا این جا از مقدمه اجزاء عرفان تمام می شود و بعد شارح به تفاوت وجود و کون در اصطلاح اهل نظر و عرفان می پردازند.