درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/07/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: پاسخ اشکال سوم بر موضوع عرفان

 

موضوع عرفان ذات است و اسماء و حقایق به عنوان محمولات مسائل عرفان بر این موضوع حمل می شود. سه اشکال بر این مطلب مطرح شد؛

     یکی این که اسماء و حقایق عرض نیست تا بر ذات حمل شود

     دوم این که بر فرض عرض باشد باید عرض ذاتی باشد و در این صورت مساوی با موضوع شده و دیگر موضوع قرار دادن ذات ترجیح بلا مرجح است

     و سوم این که مساوات اسماء و حقایق با ذات از جهت که این ها مقتضای ذات اند و از ذات انفکاک نمی یابد و باز هم با ذات مساوی می شود و همان اشکال قبلی پیش می یابد.

برای جواب از اشکال نخست مقدمه ای بیان شد که در اشکال دوم هم آن مقدمه به کار می رود که؛ عموم عام نسبت به جزئیات در تحت آن است و در این صورت عامی و مصادیقی درست می شود و برای عام و جزئیات دو اعتبار وجود دارد:

    1. جزئیات از نظر صدق مفهوم عام بر آن ها به حمل هوهو؛ مانند انسان عام که به حمل هوهو و مواطات بر زید و بکر و عمرو حمل می شود و هکذا اشتمال مفهوم عام بر تمام آن جزئیات پس بنابر این اعتبار جزئیات، عین عام است

    2. جزئیات به اعتبار خصوصیات ویژه ای که دارند؛ که محاطیت و مشمولیت است و بنابر این اعتبار جزئیات خارج عام و عرَض بر عام اند نه جزء و عین عام و عام هم معروض جزئیات می شود.

جواب: اسماء و حقایق گرچه به اعتبار اول عین ذات اند و حرف مستشکل در این بخش تمام است.اما در صورتی که اسماء و حقایق و ذات را به اعتبار دوم لحاظ کنیم موضوع را ذات قرار می دهیم.

میرزا محمود حکیم گوید: این که محیی الدین جمله ای در فتوحات دارد و مورد طعن و ایراد واقع شده با همین دو اعتبار حل می شود ایشان گفته: « سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها » این به اعتبار نخست و زمانی است که ذات و اشیاء را به اعتبار اول لحاظ کنیم که عینیت درست می شود ولی به اعتبار دوم ذات و اسماء و حقایق با هم مغایرت دارند.

از اشکال دوم هم دو جواب داده شده است:

جواب نخست اشکال دوم: مساواتی که شما بین ذات با اسماء و اعیان ثابته ادعا کردید را قبول نداریم چون بنا بر مقدمه ای که برای جواب اشکال اول بیان شد اسماء و حقایق با ذات بنا بر اعتبار دوم با هم مساوی نمی باشند بلکه ذات محیط است و اسماء و حقایق محاط اند و تساوی در کار نیست.

جواب دوم اشکال دوم: سلمنا که مساوات باشد، باز هم ترجیح بلا مرجح لازم نمی آید بلکه وجه رجحانی در این مورد وجود دارد؛ چون ذات محیط است و اسماء و حقایق محاط اند و همین مرجح است تا ذات موضوع و اسماء و حقایق محمول و عرض آن باشند.

تنظیر: در لوازم مساوی با موضوع ( موضوع یعنی جوهر مانند انسان و لوازم مساوی مانند کتابت و ضحک بالقوه) چطور در لوازم مساوی نوع مانند انسان با وجود مساواتی که هست لازم را عرض می گوییم و نوع را موضوع قرار می دهیم؟ به خاطر همان مرجحی که نوع موضوع است و لوازم را عرض و محمول قرار می دهیم.

نکته: این که تنظیر به نوع می کنند جهتش این است که جوهر و عرض به اصطلاح عرفا با جوهر و عرض حکما فرق دارد؛

از نظر حکما: جوهر ماهیة اذا وُجدت فی الخارج وجدت لا فی الموضوع و عرض فی الموضوع است

به نظر عرفا: در فصل 4 مقدمه قیصری درباره جوهر و عرض به اصطلاح عرفا بحثی است؛

عالم عرض است و جوهرش حق    این است رموز سرُ مطلق

 

ذات حق جوهر هستی و عالم است و عالم هم عرض است حال در جواب دوم از اشکال می گوییم: ترجیح این است که ذات به خاطر جوهر بودن موضوع است و اسماء و حقایق هم به جهت عرض بودن محمول مسائل عرفان قرار می گیرد.

برای جواب اشکال سوم بیان سه مقدمه لازم است:

مقدمه نخست: فرق بین اسم و صفت به اعتبار است و الا اسم و صفت ذاتا و در حقیقت با هم فرقی ندارند؛ اسم عبارت است از ذات همراه با یک صفت و معین یا یک تعین صفتی است و صفت به خصوص همان تعین صفتی گفته می شود پس اسم مرکب است و صفت بسیط

اعتبار در فرق بین اسم وصفت به لابشرطی و بشرط لائی است و این تفاوت اعتبار در چند جا مطرح می شود؛

    1. ماده و جنس: ماده به شرط لا است و جنس لا بشرط است

    2. صورت و فصل: صورت بشرط لا و فصل لا بشرط است

    3. مشتق و مبدأ اشتقاق: مشتق لا بشرط است و مبدأ اشتقاق بشرط لا است

    4. عرض و عرضی: عرض بشرط لا است و عرضی لا بشرط است

    5. عرض و موضوع: مرحوم آقا علی مدرس در کتاب بدایع الحکم فرق بین عرض و موضوع را هم به همین اعتبار می داند التبه موضوعی که جوهر است

    6. اسم و صفت: اسم لا بشرط و قابل حمل است و صفت بشرط لا است و قابل حمل نیست.

تعین صفتی را به دو صورت می توان دید:

    1. لا بشرط: تا بتواند با ذات یکی شود و اتحاد پیدا کند و اسم شود مانند عالم که ذات است با صفت علم که در این جا به گونه ای آن را دیده ایم که توانسته با ذات و اسم یکی شود و قابل حمل هم هست و می گوییم: الله عالم

    2. بشرط لا: یعنی دست و پای تعین صفتی را می بندیم تا نتواند با چیزی مثل ذات اتحاد پیدا کند بشرط لا یعنی تنها. این صفت است مانند علم که قابل حمل هم نیست.

مقدمه دوم: حاجی سبزواری در حواشی تعبیری دارد که: ارباب انواع به نظر عرفا اسماء حسنا و اسماء و صفات اند. همان طور که اشراقیون قائل به ارباب انواع اند و برای هر نوع مادی یک فرد مجرد عقلانی در عالم عقل قائل اند که رب آن نوع مادی است و باذن الله تربیت آن نوع مادی را عهده دار است البته این تربیت وجودی و تکوینی است یعنی ارباب انواع موجد افراد مادی است باذن الله و بر حسب و به مقتضای « و المدبرات امراً » آن نوع مادی را ایجاد می کند.

به نظر عرفا ارباب موجودات عالم اسماء و صفات است و عالم هم از عالم علم و اعیان ثابته آغاز می شود تا به عالم عین و خارج برسد که مرتبه مظاهر خارجیه باشد البته موجودات و مظاهر خارجیه ظهور و بروز همان اعیان ثابته اند که در مرتبه علم اند. بنابرین ارباب موجودات به نظر عرفا اسماء و صفات اند یعنی تمام موجودات عالم مظاهر اسماء و صفات اند و اسماء و صفات اند که در عالم حکومت وجودی می کنند:

عالمان مرآت آگاهی حق    پادشاهان مظهر شاهی حق

خوبرویان آینه خوبی او    عشق ایشان عکس مطلوبی او

خلق را چون آب دان صاف و زلال*** و اندر آن تابان صفات ذو الجلال

یا:

گر به علم آییم، او ایوان اوست    ور به جهل آییم، او زندان اوست

گر به خواب افتیم مستان وی ایم    ور به بیداری، به دستان وی ایم

گر بگرییم عقل پر زرق وی ایم    ور بخندیم آن زمان بَرد وی ایم

گر به خشم و جنگ عکس قهر اوست    ور به صلح و عذر عکس مهر اوست

ما که ایم؟ اندر جهان پیچ پیچ    چون الف از خود چه دارد؟ هیچ هیچ

اسماءو صفات در عالم حکومت و سلطنتی وجودی دارند و همه موجودات عام مظاهر اسماء و صفات اند.

مقدمه سوم: از یک نظر اسماء کوچک و بزرگ و کلی و جزئی ندارد و از یک نظر دیگر کلی و جزئی دارد؛ از آن نظر که هر اسمی مشتمل بر ذات است و ذات هم مشتمل بر اسماء است اسماء کوچک و بزرگ و کلی و جزئی ندارد بنابرین هر اسمی مشتمل بر تمام اسماء است چون در مطلب اول گفته شد"اسم ذات است با یک صفت معین" و چون هر اسمی مشتمل بر ذات است و ذات هم مشتمل بر تمام اسماء است پس هر اسمی مشتمل بر تمام اسماء است لذا همه اسماء کلی و بزرگ است و اسماء کوچک و بزرگ ندارند.

اما از منظر دیگر؛ کلی و جزئی در اسما درست می شود که اگر هر اسمی مشتمل بر تمام اسماء است پس چرا هر اسمی را به اسم خاص عالم و قادر نامیده اند؟ این به خاطر غلبه صفت خاصی در آن اسم است اسم عالم مشتمل بر تمام اسم هاست پس چرا عالم را عالم گفته اند؟ به خاطر ظهور و غلبه صفت علم برای عالم است قادر به جهت غلبه و ظهور صفت قدرت برای قادر است که اسم خاص است. اگر ما غلبه ظهور صفت خاصی را در هر اسمی در نظر بگیریم کلی و جزئی و کوچک و بزرگ درست می شود.

اسم کلی: اسمی که ظهور صفت کلی در آن غلبه دارد مانند علم کلی

اسم جزئی: آن است که ظهور صفت جزئی در آن غلبه دارد مانند علم جزئی

آن قطعه مشهور دعای امام باقر ع در دعاهای سحر های ماه مبارک رمضان به همین دو نظر اشاره دارد: « اللهم انی اسئلک من اسمائک باکبرها» این فراز به نظر دوم اشاره دارد و اسماء کوچک و بزرگ دارد و بعد می فرماید: « و کل اسمائک کبیرة اللهم انی اسئلک من اسمائک کلها » یعنی در دو جمله پشت سر هم در یکی اثبات اکبر و اصغر برای اسماء است و در دیگری نفی آن است و حل و جمع این فراز های دعا به همان دو نظری است که عرض شد.

حال همین دو نظر در افراد عالم که مظاهر اسماء اند هم می آید هر فردی از افراد عالم و هر موجودی از موجودات عالم که مظهر یک اسمی است مظهر همه اسماء است عالمان که مظهر اسم علم اند مظهر همه اسماء می باشند. این به اعتبار اول است.

سوال: اگر این گونه است چرا هر فردی را اختصاص به مظهر یک اسم می دهند؟ مثلا می گویند عقل اول مظهر اسم رحمان است که از نظر جامعیت رحمان بعد از اسم الله است و نفس کلیه را می گویند مظهر اسم رحیم است.

جواب: این به خاطر غلبه مظهریت آن فرد برای یک اسم خاص است مثلا در علما مظهریت اسم عالم در ایشان غلبه دارد نه این که مظهر بقیه اسماء نباشند لذا می گویند: عالمان مرآت آگاهی حق اند .

پس بنابرین دو اعتبار، هر فردی مظهر تمام اسماء است و بنابر اعتبار دیگر مظهر یک اسم است چون در هر فردی مظهریت برای یک اسم غلبه دارد مثلا علم کلی و این اسم کلی مظهریت برای این اسم کلی در موجودات مجرده غلبه دارد اما برای مظهریت اسم و علم جزئی، در انسان طبیعی غلبه دارد الان مظهریت ما برای علم جزئی است چون ما فقط علم حضوری به خودمان داریم اما در موجودات مجرده مظهریت که علم کلی برای آن ها غلبه دارد از این رو است که مجردات فقط علم حضوری به خودشان ندارند.

حال با توجه به این سه مقدمه جواب رابیان می داریم؛

جواب اشکال سوم: درست است که اسماء مقتضای ذات اند اما مساوی با ذات نیستند هر اسمی مقتضای ذات است و لازم نمی آید با ذات مساوی باشد چون هر اسمی غلبه مظهریت برای آن اسم در یک فردی از افراد عالم است ولی غلبه مظهریت برای هر اسمی در همه افراد عالم نیست البته درست است که هر اسمی مقتضای ذات است اما به این معنا نیست که با ذات مساوی باشد مثلا علما غلبه مظهریت برای اسم عالم است و از اسماء دیگر خبری نیست ذات است و اسم عالم و در قدرتمندان ذات است و اسم قادر

تنظیر: به اجسام مرکب که معدن و نبات و حیوان است و انسان هم یک نوع از حیوان می باشد، جسم ما مرکب از عناصر اربعه است و هر عنصری هم کیفیتی دارد پس کیفیات اربع در جسم انسان وجود دارد؛ هم حرارت است و هم برودت اما وقتی تب داشته باشیم کیفیت حرارت غلبه پیدا می کند و گاهی اوقات که بدن سرد می شود کیفیت برودت غلبه پیدا می کند با این که هر دو عنصر آتش و هوا در انسان هست اما این ها با انسان مساوی نمی شود اسماء وحقایق هم گرچه مقتضای ذات اند اما با ذات مساوی نمی شوند و مانند نسبت همین کیفیات با جسم مرکب را دارند.