درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/07/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: هویت مطلقه به عنوان موضوع عرفان

مقدمه ای را برای پرداختن به بحث امروز خاطر نشان می شویم که برای مباحث گذشته هم مفید است.

مقدمه: موضوع عرفان مطلق وجود است و شامل وجود مطلق و وجود مقید می شود و هیچ چیزی از دایره حکومت و سلطه آن بیرون نیست و هیچ چیزی در مقابل آن قرار نمی گیرد این همان عنوانی است که عرفا به آن "هویت مطلقه" می گویند.

لا، نهنگی است کائنات آشام    عرش تا فرش در کشیده به کام

 

این حقیقت به ذهن نمی آید و نمی توان برای آن مفهومی تعیین کرد که ذات و ساختار و حقیقت آن را مشخص کند. البته بیان شد که در عرفان نظری مفهومی که لازم و اخص اوصاف و عارض و اقرب لوازم آن باشد را می توان دست و پا کرد اما مفهومی که ذات آن را بنماید، نداریم.

این هویت مطلقه لا بشرط مقسمی است و دامنه شمولش همه چیز را فرا می گیرد، در این مرتبه؛ لا اسم له و لا رسم له و لا تعین له و لا صفة؛ این مطلق وجود و هویت مطلقه مفهومی ندارد تا ذات آن را نشان بدهد و اگر بنا بود به ذهن بیاید تعین می یافت

مطلق از اطلاق و لا اطلاق هم    بی نیاز از وصف جفت و طاق هم

 

به قول حافظ:

با هیچ کس نشانی زان دل ستان ندیدم    یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد

هر شبنمی در این ره صد موج آتشین است    دردا که این معما شرح و بیان ندارد

 

معمای هویت مطلقه قابل شرح و بیان نیست اما در عین حال امیر المومنین ع فرمودند: «لم یحجبها عن واجب معرفته » یعنی خدا عقول را منع نکرده که به قدر لازم به خدا معرفت پیدا کنند قدر لازم این است که :

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست    اینقدر هست که بانگ جرسی می آید

 

و ما فقط به اندازه کنایه و اشاره می توانیم بگوییم که هست؛ « قل هو » این اشاره به هویت مطلقه است که در سورة النسبة و شناسنامه خدا بیان شده است

جهان را صاحبی باشد خدا نام

فقط به همین میزان می توان خدا را شناخت علا مه در تفسیر المیزان(ج1ص11) می فرماید: « ذات طبق آن چه که از قرآن کریم استفاده می شود غنیٌّ عن اللبیان است» و خدا بدیهی است؛ «افی الله شکٌّ فاطر السموات و الارض »

این اندازه از معرفت هست ولی؛

منزه ذاتش از چند و چه و چون    تعالی شأنه عما یقولون

 

زبان از سخن گفتن درباره هویت مطلقه الکن و گنگ است و این هویت نه تنها به ذهن نمی آید و مفهومی را یارای بیان ساختار آن نیست، بلکه قابل کشف و شهود هم نمی باشد؛ « لا یدرکه بُعد الهمم و لایناله غوص الفطن » یعنی:

اولا: به علم حصولی نمی توان به او علم پیدا کرد

و ثانیا: با کشف و شهود نمی توان به او نائل شد

حتی پیامبر اکرم ص هم به این مرتبه نرسیده است البته نمی توان "مرتبه" گفت چون اگر مرتبه گفتی تعین پیدا می کند و رصد معرفتی می شود و این درباره هویت مطلقه امکان پذیر نیست نه معرفت حصولی و نه معرفت حضوری به خدا پیدا نمی شود به قول حکیم مشتاق اصفهانی:

به عقل نازی حکیم تا کی     به فکرت این ره نمی شود طی

به کنه ذاتش خرد برد پی    اگر رسد خس به قعر دریا

 

از این جا سرّ اختلاف تعابیر درباره موضوع عرفان روشن می شود در یک حاشیه در نسخه قدیمی به تصحیح آسید جلال الدین آشتیانی در صفحه 12 -که اصل آن از مصباح الانس است- و آمده است: موضوع عرفان وجود حق است اما نه من حیث هو بلکه از حیث ارتباطی که با خلق دارد و از حیث انتشاء عالم از او و الا هویت مطلقه که در افق فکر به هیچ وجه نمی گنجد پس موضوع عرفان وجود حق است نه من حیث هو هو بلکه از حیث ارتباطی که با خلق دارد و بر حسب طاقت بشری بررسی می شود.

در حاشیه درس گذشته تعلیقه ای از قیصری در شرح تائیه ابن فارض آورده شده بود: قیصری می گوید: موضوع عرفان ذات احدیت است.

این تعبیر هم همان است و تهافتی ندارد و ما نمی توانیم خدا را رصد معرفتی کنیم فقط می توان گفت: هو. ذات احدیت هم بالاترین مرتبه هویت مطلقه و قابل رصد معرفتی نیست. ذات احدیت وجود بشرط لای از کثرات است؛ کثرات اسمائی و اشیائی

عرفا در بیان موضوع عرفان هیچ تهافتی با هم ندارند منتها باید سخن ایشان را در یافت و بی جا ایشان را متهم به ضد و نقیض گویی نکرد زیرا تعابیر مختلف ایشان صرف تفنن در رتعبیر است و تهافت اساسی ندارد.

در همان حاشیه قیصری آمده: فرق عرفان با الهیات حکمت و کلام در این است که عرفان هم نظری دارد و هم عملی یعنی همان چیزی که در حوزه نظر و فکر و مفهوم و تصور مطرح می شود، همان را با عرفان عملی می توان به حوزه کشف در آورد اما حکمت الهی و کلام لزوما نظری اند و فقط یک سلسله مسائل و معارف در حوزه فکر و نظر و مفهوم مطرح می شود و بس. و به حوزه کشف در نمی آید گرچه موضوع هر سه علم عرفان و حکمت و کلام، "موجود من حیث هو موجود" است.

با تمام شدن این مقدمه، خاطر نشان می شویم: مناسب ترین لفظ و مفهومی که می توان به عنوان موضوع عرفان آن را گزینش کرد، وجود است. نه وجود مطلق با قید اطلاق تا شامل وجود مقید نشود بلکه این اطلاق در وجود بالاتر از اطلاق و تقیید است و نقطه مقابل تقیید نیست.

چرا وجود مناسب ترین لفظ است؟ به سه دلیل؛

دلیل نخست: وجود اعم مفاهیم است؛ چون وجود مدار و معیار تحقق نسبت عموم و خصوص بین مفاهیم است. لذا خود وجود باید اعم مفاهیم باشد و الا نمی تواند مدار و معیار باشد.

حال چطور؟ چون، وقتی نسبت عموم و خصوص بین دو مفهوم درست می شود که هر فردی از خاص متصف به احد الوجودین شود و این مندرج باشد در فرد عام که متصف به احد الوجودین می شود وقتی بین انسان و حیوان نسبت عموم و خصوص درست می شود که هر فرد خاص متصف به احد الوجودین؛ خارجی و ذهنی، مندرج در تحت فرد عام باشد که متصف به احد الوجودین می باشد یعنی هر فرد انسان در صورتی وجود خارجی و ذهنی پیدا کند فرد حیوان هم باشد که وجود خارجی و ذهنی پیدا کرده است پس مدار وجود است . و لذا باید وجود اعرف مفاهیم باشد.

دلیل دوم: وجود ابین مفاهیم است؛ چون ملاک بین و غیر بین بودن مفاهیم به انتساب و اتصاف به وجود است اولا و بالذات و یا با واسطه و بالعرض.

مفهومی بین است که انتساب و اتصاف به وجود اولا و بالذات بیابد و مفهومی غیر بین است که اتصاف به وجود با واسطه پیدا کند و هر چه واسطه بیشتر باشد خفای مفهوم بیشتر می شود و بالعکس. مثلا مفهوم جوهر اتصاف به وجود دارد اولا و بالذات و بدون واسطه است چون جوهر مفهوم و ماهیتی است که "اذا وجدت وجدت لا فی الموضوع".

اما در مانند جسم مطلق انتساب و اتصافش به وجود با واسطه جوهر است. و لذا نسبت به جوهر خفا پیدا می کند. جسم نامی با دو واسطه به وجود اتصاف می یابد؛ جوهر و جسم مطلق، لذا خفای بیشتری دارد و حیوان با سه واسطه و انسان با 4 واسطه به وجود می رسد و لذا غیر بین تر می شود.

در این صورت خود وجود باید ابین مفاهیم باشد.

دلیل سوم: وجود اقرب مفاهیم نسبت به مبدأ، تعالی و تقدس است؛ چون تحقق هر چیزی به مقارنت آن با وجود است و حصول هر چیزی به حصول وجود برای آن است. پس مفهوم وجود اقرب مفاهیم به مبدأ است و لذا عرفا بیشتر از هر لفظی، از واژه وجود برای واجب استفاده می کنند چون وجود، اقرب مفاهیم به حق تعالی است.