درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی موضوع عرفان و اطلاق آن

 

ص 172 س 1

برای روشن شدن عبارت مربوط به بحث امروز لازم است 7 مطلب تبیین گردد و توجه به این مقدمات لازم است؛

مطلب نخست: هیچ مفهومی نیست مگر این که داخل در تحت یکی از اقسام سه گانه حکمت نظری؛ الهیات، طبیعیات و ریاضیات است این نیز به حکم حصر عقلی است.

انواع حصر: حصر بر دو قسم است؛

    1. حصر استقرائی: که حاصر آن استقراء و تفحص است

    2. حصر عقلی: در این قسم، حاصر عقل است و نتیجه حصر این است که افزودن شق تازه ای ممکن نیست چون حصر عقلی همیشه دائر بین نفی و اثبات و بلی و خیر است. در نتیجه همه اقسام را در بر می گیرد و شق تازه ای در آن راه ندارد.

اینجا هم که می گوییم: هیچ مفهومی نیست مگر این که داخل در تحت یکی از اقسام سه گانه حکمت نظری است به حکم حصر عقلی است چون؛

     مفهوم یا در وجودین (خارجی و ذهنی)محتاج به ماده است یا نیست

     در صورت دوم هم، یا در احد الوجودین نیاز به ماده دارد یا ندارد.

اگر مفهوم در وجود خارجی و ذهنی نیاز به ماده دارد موضوع طبیعیات است

و اگر مفهوم در یکی از دو وجود که وجود خارجی است نیاز به ماده دارد این موضوع علم ریاضی است

و اگر در هیچ کدام، نیاز به ماده ندارد موضوع حکمت الهی است.

این که در قدیم می گفتند: فلسفه مادر علوم است چون موضوعات تمام علوم و مفاهیم به همین موضوعات و مفاهیم طبیعی و ریاضی و الهی بازگشت می کند.

مطلب دوم: هر مفهوم اعمی ابین و اعرف از مفهوم اخص است یعنی هرچه مفهوم عام تر و گسترده تر شود ابین و اعرف خواهد بود.

تعبیر دیگر برای اعرف، اقدم تصوراً است یعنی هر مفهوم اعمی در تصور مقدم بر مفهوم اخص است زیرا واسطه معرفت و آشنایی به مفهوم اخص می باشد لذا باید جلوتر در ذهن تصور گردد. پیشتر 3 وجه برای ابین بودن مفهوم اعم از مفهوم اخص بیان شد؛

    1. مفهوم اعم نسبت به مفهوم اخص بیشتر در ذهن پیدا می شود زیرا تصور اخص مستلزم تصور اعم است و لا عکس؛ در تصور مفهوم اخص انسان باید مفهوم اعم مانند حیوان را هم تصور کنیم ولی در تصور مفهوم حیوان نیازی به تصور انسان نداریم لذا مفهوم اعم بیشتر به ذهن رفت و آمد دارد لذا برای ذهن هم شناخته تر خواهد بود

    2. مفهوم اعم ابسط نسبت به مفهوم اخص است و اخص قید و بند بیشتری دارد و لذا اخفا است.

    3. به جهت تناسبی که مفهوم اعم با وجود واسع و وسیع انسان دارد حاجی سبززواری می فرماید:

و سرُّ اعرفیت الاعمی    سنخیة لذاتک الاتم

حال چون مفهوم اعم اعرف از اخص است نتیجه می گیریم اگر مفهومی اعم در میان تمام مفاهیم شد ابین و اعرف و اقدم تصوراً خواهد بود.

مطلب سوم: اختلافی بین مشهور و محقق دوانی بر سر مسائل علم وجود دارد؛

نظر مشهور: مسائل علم، مجموع مرکب از سه چیز است:

    1. موضوع مسائل علم

    2. محمول مسائل علم

    3. نسبت بین آنها

نظر محقق دوانی: ایشان مسائل علم را محمولات منتسب به موضوعات مسائل علم می داند یعنی محمول مسأله علم فقط مسأله علم است همان محمولی که به موضوع نسبت داده می شود. محمولات مثبته به دلیل و آن محمولاتی که با دلیل برای موضوعات علم اثبات می شود.

دلیل محقق دوانی: ایشان به این نظریه قائل شده تا لازم نیاید موضوع علم دو بار در اجزاء علم شمرده شود ایشان می فرماید: اگر بگوییم مسأله علم مرکب از مجموع موضوع و محمول و نسبت بین آن هاست، لازم می آید موضوع علم در میان اجزاء علوم دو بار شمرده شود:

    1. یکبار مستقلا موضوع علم جزء اجزاء علوم شمرده می شود

    2. بار دیگر هم در ضمن مسائل شمرده می شود چون موضوع مسأله همان موضوع علم است که در موضوعات مسائل ظهور و نمود پیدا کرده است .

مطلب چهارم: اگر موضوع علم سافلی داخل در موضوع علم بالاتری است مسائل و مبادی علم پایین تر هم مندرج در مسائل و مبادی آن علم بالاتر می شود.

دلیل: زیرا مسائل علم همان محمولات منتسب به موضوعات مسائل است با توجه به این که مسائل علم محمولات منتسب به موضوع علم است پس اگر موضوع علمی داخل در علم بالاتر شد محمولات علم سافل هم مندرج در محمولات علم بالاتر می شود.

به تعبیر شارح؛ مسائل علم احکام موضوع علم اند احکام همان لوازم و آثار و خواص و عوارض است که در قالب محمولات مسائل علم به موضوع انتساب پیدا می کند. مبادی علم هم مبینات همان احکام و محمولات است و مبینات هم اعم از تصوری و تصدیقی است چون مبادی دو نوع تصوری و تصدیقی است. در مبینات تصوری مبادی تصوری است و در تصدیقی ها هم مبادی آن ها تصدیقی است.

مطلب پنجم: وجود مطلق در مقابل مقید عبارت از مفهوم وجود عام بدیهی انتزاعی است که عمومیت و کلیت دارد و فقط در ذهن پیدا می شود.

وجود مقید و خاص و جزئی خود دو گونه است:

    1. گاه در ذهن است مانند وجود انسان در ذهن که وجود عام و کلی است و بر همه وجودات خاص و جزئی صدق می کند.

    2. گاه هم در خارج است مانند انسانی که در خارج است در این صورت به آن حقیقت می گویند وجود خاص و مقید در خارج همان حقیقت وجود است و مصداق خارجی دارد.

مطلب ششم: خواجه نصیر الدین طوسی در فصل 4 نمط 4 شرح اشارات برای حق سه معنا بیان می کند:

معنای نخست حق: وجود در اعیان یا همان وجود در خارج

معنای دوم حق: وجود دائم

معنای سوم حق: قول و اعتقاد از آن نظر که مُطابَق با واقع است. مطابقت طرفینی است واقع مطابِق با قول و اعتقاد می شود از آن طرفی که قول و اعتقاد مطابِق با واقع است صدق گویند و از آن نظر که مطابَق واقع است به آن حق گفته می شود.

در این جا حق به معنای نخست مراد است یعنی وجود در اعیان و در خارج.

مطلب هفتم: تفاوت بین عرفان نظری و عرفان عملی در این مطلب بیان می شود؛ آیا این تقسیم در عرفان دو علم است و هر کدام برای خود موضوع جداگانه دارد؟

تحقیق این است که عرفان نظری و عملی یک علم با دو گونه مسائل اند و یک موضوع هم، بیشتر ندارد و الا بنا بر نظر مشهور تمایز علوم به تمایز موضوعات است و باید عرفان نظری و عملی دو موضوع داشته باشند بلکه یک علم اند با دو دسته مسائل؛

مسائل عرفان نظری: یک سری احکام است که برای عرفان مطرح می شود و در افق مفهوم و تصور و فکر و نظر می باشد. و به آن عرفان فکری و استدلالی می گویند.

مسائل عرفان عملی: مجموعه ای از دستورات سلوکی و به کار بستنی برای وصول و مشاهده و کشف همان مسائلی است که در عرفان نظری حول موضوع عرفان در افق و تصور و علم و فکر و نظر مطرح می شود.

به تعبیر دیگر: عارف آن چه را که در کتب عرفان نظری می نویسد قبلا مشاهده کرده است و علم حضوری به آن ها یافته و کتاب های عرفان نظری حکم سفرنامه سلوکی ایشان را دارد. به قول شبستری:

از او هرچه بگفتند از کم و بیش    نشانی داده اند از منزل خویش

برای تفهیم و تفهم شهودات و کشفیات خود را در عرفان نظری مطرح کرده اند یعنی عرفان در واقع عملی و یافتنی و دیدنی است نه بافتنی و دانستنی. اما از باب این که نظر مقدم بر عمل است و انسان برای گام برداشتن در یک وادی باید ابتدا تصور کند و مرحله نظر را به پایان ببرد و علم حصولی را تمام کند بعد قدم در راه بگذارد. البته می تواند فارغ از اصطلاحات باشد اما باز هم یک تصورٌمایی در آغاز راه نیاز دارد محیی الدین که پدر عرفان نظری است هم ابتدا تصور کرده و بعد قدم در راه نهاده و سپس مشاهدات خود را به صورت عرفان نظری بیان کرده است. یا مثلا مثل مرحوم دولابی که درس عرفان را نخوانده اما همان حرف های عرفا را بیان می دارد.برای تفهیم و تفهم، عارف چاره ای ندارد جز این که دست به دامن الفاظ و مفاهیم شود و این عرفان نظری می شود و ما هم آن را می خوانیم.

موضوع عرفان یک چیز بیشتر نیست و آن هم وجود خارجی و حقیقت وجود است ولی عارف برای بیان این موضوع چه باید بکند؟ معارف و مسائلی را که به عیان دیده برای بیان آن باید مفاهیم و الفاظ و اصطلاحاتی را وضع کند و در آن قالب دیده ها و کشفیات خود را بیان نماید. مانند منطق که در باره آن گفته می شود:

منطقی را بحث از الفاظ نیست    بحث الفاظ از برایش عارضی است

معرف و حجت از قبیل معانی است و برای تفهیم و تفهم آن باید آن را در قالب الفاظ ریخت لذا بحثی در منطق مطرح می شود که "مباحث الفاظ" نام دارد و برخی آن را باب دهم منطق بر می شمارند و با 9 باب خود منطق « تلک عشرة کاملة» می شود.

عارف برای این موضوع باید لفظ و معنایی بر گزیند و برای دیگران بیان کند و راهی جز این نیست. البته چون عرفان در افق برهان به یک نقطه می رسند همین مطالب عرفانی را می توان استدلالی هم بیان کرد. و این صرف بیان حقایق برای دیگران است و الا:

معانی هرگز اندر حرف ناید    که بحر قلزم اندر ظرف ناید

 

ای شیخ برو مسأله عشق بیاموز    هر چند که این مسأله آموختنی نیست

 

تا موضوع را کسی خودش کشف نکند نمی توان به او تحویل داد راه نتقال همین دست به دامن مفهوم و الفاظ شدن است اما چه مفهومی پیدا کنیم تا ذات این موجود خارجی و حقیقت خارجی را نشان دهد؟ آیا چنین مفهومی داریم که ساختار حقیقت خارجی را نشان دهد؟

خیر امکان ندارد و معانی اند حرف در نمی آید و الا یا آن حقیقت خارجی باید خارجیت نداشته باشد و یا آن مفهوم، مفهوم نباشد و الا خارج به ذهن که نمی آید پس باید قطع امید کرد از این که مفهومی بیابیم که ذات و حقیقت خارجی را نشان دهد و بایستی سراغ عوارض و اوصاف و لوازم رفت و اقرب اوصاف و اخص لوازم و نزدیک ترین عرض آن را یافت و سراغ مفاهیمی برویم که عارض بر حقیقت خارجی می شود یعنی حقیقت خارجی آن مفهوم را در ذهن پیدا می کند اگر مفهوم ساختار آن حقیقت خارجی بود که آن مفهوم را پیدا نمی کرد چون شیئ خودش، خودش را پیدا نمی کند. مفهومی که حقیقت خارجی، آن را پیدا می کند و واجد آن مفهوم می شود تا مفهوم وصف و عرض و لازم حقیقت خارجی شود. مثل این که می گویند: فصل حقیقی حیوان برای ما معلوم نیست و تنها دو تا از عوارض و نزدیکترین لوازم آن را به عنوان فصل گذارده و حیوان را این گونه تعریف می کنیم: «جسمٌ نامٍ حساسٌ متحرکٌ بالارادة » و این از لوازم فصل حقیقی حیوان است که بر ما پوشیده و پنهان است و الا یک نوع که دو تا فصل ندارد. و چون نتوانستیم بفهمیم کدام یک لازم تر و اقرب به حیوان است هردو را به عنوان فصل گذاشتیم.

در موضوع عرفان هم باید سراغ مفهوم و لوازم برویم لذا عرفا مفهومی که بیان گر موضوع عرفان باشد را عبارت از " مفهوم مطلق وجود" یا " مفهوم حق" تعیین کرده اند و این مفهوم مطلق وجود هم وجود مطلق را که موضوع الهیات حکمت است را در بر می گیرد و هم مفهوم وجود مقید که در ذهن است را شامل می شود. موضوع عرفان هم مطلق وجود خارجی است و خارج اعم از خارج و ذهن را شامل می شود. این موضوع را برای عرفان مطرح کردند و مفهومی هم اعم از مطلق الوجود نخواهد بود لذا موضوع عرفان اعرف مفاهیم است و مفهوم وجود که موضوع الهیات است را در بر می گیرد لذا الهیات حکمت هم زیر مجموعه عرفان خواهد شد به فرمایش آیت الله جوادی؛ با توجه به اتحاد عالم و معلوم همان طور که علم فلسفه نسبت به علم عرفان مقید است و علم عرفان مطلق است خود شخص عارف هم نسبت به فرد فیلسوف مطلق است و حکیم هم نسبت به عارف مقید است گرچه عارف که مطلق است باز نسبت به معروف محض که حق تعالی است مقید می باشد و این فرمایش حضرت علی ع که :« تخففوا تلحقوا » یک معنای لطیف و ظریفی می یابد که به هر مقدار که انسان قیودات را کنار بگذارد به حق تعالی نزدیک تر می شود.