درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: عمومیت موضوع عرفان

 

موضوع علم عرفان سه ویژگی و خصوصیت باید داشته باشد؛

ویژگی های موضوع علم عرفان:

    1. موضوع باید اعم موضوعات بلکه مفهومات باشد و آن مفهوم خواه موضوع علمی باشد یا نباشد.

    2. موضوع باید ابین موضوعات و مفاهیم باشد

    3. موضوع باید اعرف موضوعات و مفاهیم باشد.

شارح این را به صورت اعرف بیان نمی کند بلکه می گوید: موضوع عرفان باید اقدم موضوعات و مفاهیم در تعقل و تصور باشد که معنایش همان اعرفیت است.

توضیح: اعرف در تصور و تعقل مقدم است

عمده در میان این سه ویژگی همان ویژگی نخست است یعنی اگر مفهومی اعم شد ابین و اعرف هم خواهد شد و مفهوم اعم ابین و اعرف از مفهوم اخص است و در تصور مقدم بر آن می باشد ابینیت و اعرفیت مفهوم اعم نسبت به مفهوم اخص سه جهت و علت دارد:

جهت اول: مفهوم اعم، اکثر وجودا در عقل و ذهن است یعنی مفهوم اعم بیشتر از مفهوم اخص در ذهن پیدا می شود و مفهومی که بیشتر در ذهن پیدایش بشود ابین و اعرف است چون برای ذهن و عقل معنی دارد.

حال چطور مفهوم اعم اکثر وجودا است؟ چون تصور اخص، مستلزم تصور اعم است ولی بر عکس آن صادق نیست مثلا تصور مفهوم انسان مستلزم تصور مفهوم حیوان است اما تصور مفهوم حیوان مستلزم تصور مفهوم انسان نیست.

جهت دوم: مفهوم اعم، ابسط از مفهوم اخص است و قیودش نسبت به اخص کمتر است مثلا قیود مفهوم انسان همان قیود مفهوم حیوان است بعلاوه ناطق و در این صورت مفهوم اعم برای ذهن روشن تر از مفهوم اخص است زیرا مفهوم ابسط برای ذهن روشن تر است و مفهومی که دارای قیود بیشتری است اخفا برای ذهن است.

جهت سوم: این دلیل را حاجی سبزواری در منظومه حکمت فرموده است:

 

و سرُّ اعرفیت الاعم     سنخیة بذاتک الاتمّ

 

علت اعرفیت مفهوم اعم سنخیتی است که این مفهوم با وجود جامع انسان دارد وجود انسان وجودی جامع است لذا عرفا به انسان " کَون جامع " می گویند و مفهوم اعم با وجود وسیع و جامع انسان سنخیت بیبشتری دارد سنخیت شرط ادراک است.

به همین سه دلیل مفهوم اعم، اعرف و ابین هم می شود. در این سه ویژگی از همه مهم تر و اساسی تر همان اولی است یعنی اگر موضوع عرفان اعم موضوعات و مفاهیم شد دو ویژگی دیگر هم به دنبال می آید یعنی ابین موضوعات و مفاهیم و اعرف آن ها هم خواهد بود البته شارح ویژگی سوم را به صورت اقدم در تصور و تعقل تعبیر می کند اما معنایش همان اعرف است چون اعرف معنایش در تصور و تعقل اقدم است مثلا مفهوم حیوان در تصور سبقت بر مفهوم انسان دارد.

سؤال: چرا باید موضوع عرفان این سه ویژگی را داشته باشد دلیل این مدعا چیست؟پاسخ: از عبارت شارح دلیلی مشتمل بر صغرا و کبرا استفاده می شود که نتیجه آن، همین ادعایی می شود که فرمودند؛

صغرا: علم عرفان ریاست بر تمام علوم دارد.

کبری: هر علمی که بخواهد ریاست بر تمام علوم داشته باشد باید موضوعش اعم از موضوعات تمام علوم باشد و موضوعات تمام علوم هم باید اخص از موضوع آن علم باشد به تعبیر دیگر: باید از جزئیات و مصادیق آن علم باشد

و به تعبیر سوم؛ موضوعات تمام علوم باید از عوارض ذاتیه موضوع آن علم باشد. این سه تعبیر مشیر به یک چیز است و بحث را روشن تر می کند.

نتیجه: موضوع علم عرفان باید اعم از تمام موضوعات علوم باشد و در این صورت اعرف و ابین هم خواهد بود.

بیان کبرا: چرا موضوع آن علمی که می خواهد ریاست بر علوم داشته باشد باید اعم از موضوعات تمام علوم باشد؟

زیرا موضوع آن علمی که ریاست بر تمام علوم دارد باید مبین و مُحرک تمام علوم باشد و در این صورت باید اعم از آن ها باشد چون اعم ابین و اعرف است پس دلیل کبرا به طوری که در کتاب برهان مقرر شده عبارت است از این که :

دلیل اعم بودن موضوع علمی که ریاست دارد از این روی است که این موضوع مبین و معرف تمام موضوعات می باشد و اگر بخواهد معرف و مبین تمام موضوعات باشد باید اعم موضوعات باشد چون اعم، ابین و اعرف است. به این دلیل که تمام علوم دست نیاز و درخواستشان به سوی آن علمی دراز باشد که ریاست بر همه علوم دارد و تمام علوم از ناحیه تبیین و تعریف موضوع نیاز به علم رییس بر همه علوم داشته باشد.

نکته نخست: شارح نسبت به ویژگی اول موضوع عرفان فرمود: این موضوع باید اعم موضوعات بلکه اعم مفهومات باشد حال آن مفهوم خواه موضوع علمی باشد یا نباشد این اضرابی که در این جمله دارند وجهش این است که آن مفهوم موضوع علمی باشد یا نباشد. اما این اضراب وترقی را چرا شارح آوردند؟

جواب: همان طوری که در کبرا و در ادعای ایشان گفته شد: موضوع علمی که می خواهد ریاست بر تمام علوم داشته باشد باید اعم از موضوعات سایر علوم باشد و موضوعات سایر علوم اخص از آن باشد بنا به یک تعبیر و

تعبیر دوم: موضوعات سایر علوم باید از جزئیات و مصادیق آن علم برتر باشد

تعبیر سوم: موضوعات تمام علوم باید از عوارض ذاتیه موضوع آن علم برتر باشد.

حال علت اضراب این است: اگر مفهومی پیدا شود که فرضا موضوع علم عرفان از آن اعم نباشد و آن مفهوم اعم از موضوع علم عرفان باشد و لو آن مفهوم موضوع علمی نباشد، طبق تعبیر سوم موضوع عرفان از عوارض ذاتیه آن مفهوم می شود پس به این معنا است که یک علم تازه و جدید باید تشکیل شود تا آن مفهوم اعم از موضوع علم عرفان، موضوع آن علم باشد و موضوع علم عرفان هم از عوارض ذاتیه آن علم در آن بحث شود و یکی از عوارض ذاتیه آن نیز همین موضوع علم عرفان است به فرض.

لذا این اضرابی که فرمودند نتیجه اش بر فرض وجود یک مفهومی که موضوع عرفان اعم از آن نباشد برگشت به همان موضوعات است و به همان مفهوم بر می گردد و موضوع علم می شود پس موضوع علم عرفان باید اعم موضوعات بلکه اعم مفهومات باشد و اگر مفهومی پیدا شود که موضوع عرفان اخص از آن باشد به این معنا است که موضوع عرفان از عوارض ذاتیه آن مفهوم می شود و بایستی علم جدیدی تشکیل شود که آن مفهوم اعم موضوع آن علم جدید شود تا در آن علم از عوارض ذاتی آن مفهوم بحث شود که یکی از آن ها هم موضوع عرفان است. تا بعدها موضوع عرفان به دست عارف داده شود تا در عرفان از عوارض ذاتیه آن موضوع بحث شود. و آن علم جدید ریاست علوم را بر عهده خواهد داشت.

نکته دوم: تا کنون این معنا را برای حکمت الهی می شنیدیم که حکمت الهی ریاست بر تمام علوم دارد و موضوعش اعم از موضوعات تمام علوم است و موضوعات تمام علوم باید در حکمت الهی اثبات و تعریف گردد سپس آن موضوع به دست متخصص آن علم سپرده شود تا وی از عوارض ذاتی آن موضوع بحث کند.

مثلا موضوع علم ریاضیات که 4 زیر شاخه دارد و اعم است از؛

    1. حساب

    2. هندسه

    3. هیأت

    4. موسیقی

و طبیعیات که 8 باب دارد؛

    1. سمع الکیان

    2. السماء و العالم

    3. کون و فساد

    4. آثار علویه

    5. معادن

    6. نبات

    7. حیوان

    8. نفس

حکمت الهی بر همه این علوم یعنی بر 4 شاخه ریاضیات و 8 شاخه طبیعیات ریاست دارد. موضوع این علوم در حکمت الهی باید اثبات و تبیین شود و آماده بحث از عوارض ذاتیه آن گردد.

تا کنون این را می شنیدیم - و درست هم بوده است- اما نکته اینجا این است که حکمت الهی خود زیر مجموعه علم عرفان است و موضوع الهیات حکمت باید در جای دیگری تبیین گردد و بعد به دست حکیم الهی سپرده شود تا از عوارض ذاتیه آن بحث گردد؛ « فوق کل ذی علم علیم»

 

دست بالای دست بسیار است    در جهان پیل مست بسیار است

 

حکمت الهی هم ریاست مطلقه ندارد بلکه ریاست نسبی دارد بله نسبت به ریاضیات و طبیعیات و اقسام آن ها ریاست و تفوق دارد یعنی موضوعش اعم از موضوعات آن هاست و آن ها اخص و از مصادیق و از عوارض ذاتیه حکمت الهی می باشند و لی خود حکمت الهی زیر مجموعه و زیر پوشش عرفان قرار می گیرد یعنی موضوع حکمت الهی اخص از موضوع عرفان می شود و از جزئیات و مصادیق و از عوارض ذاتیه موضوع عرفان می شود و لذا اگر به حکمت الهی علم الهی گفته می شود به عرفان علم الهی مطلق گفته می شود و آن علمی که ریاست بر همه علوم دارد و هیچ علمی از حوزه ریاست آن بیرون نمی ماند علم عرفان است. در آینده در این باب بیشتر بحث و تبیین می شود این سخن صرف ادعا نیست تفصیل آن می آید.

اشکال اول: در کبرای دلیل ادعای شارح بیان شد که موضوع عرفان باید اعم از موضوعات و مفاهیم باشد و دلیلی آورده شد که عرفان ریاست بر تمام علوم دارد و علم رییس باید موضوعش اعم از موضوعات تمام علوم باشد حال اشکال این است؛ این کبرا در صورتی تمام است که همییشه موضوع علم پایین تر اخص مطلق از موضوع علم بالاتر باشد در حالی که ما یک علم سافل و عالی به شما نشان می دهیم که نقض این گفته است و موضوع علم سافل و عالی با هم مباین اند نه اخص.

نقض: علم سافل موسیقی و علم عالی هم حساب است و اذعان شده که علم حساب بالاتر از موسیقی است ولی موضوع این دو علم مباین با هم است؛

     موضوع حساب کم متصل یا همان عدد است

     و موضوع موسیقی هم نغم و اصوات است

و عدد و نغم با هم متباین اند چون عدد کم متصل است و نغم از مقوله کیف مسموع است و اجناس عالیه متباین به تمام ذات اند لذا کم و کیف هیچ جهت مشترکی با هم ندارند و بدین ترتیب کبرای شما نقض می شود و تمام نیست که علم رییس بر علوم، باید موضوعش اعم از موضوعات تمام علوم باشد خیر ما یک علم سافل و عالی نشان دادیم که موضوعات آن دو علم مباین از هم است.

جواب: شارح فرماید: اخصیت موضوع علم سافل از موضوع علم عالی دو گونه است:

    1. بالذات: یعنی خود موضوع اخص است

    2. بالعرض و الواسطه: اخصیت با واسطه حیثیتی است که در علم سافل بحث می شود یعنی موضوع سافل را از آن حیث در علم سافل بحث می کنند و از این جهت است که سافل می شود. موضوع علم موسیقی اخص از موضوع علم حساب است اما بالحیثیه یعنی به خاطر حیثیتی که از آن در علم موسیقی بحث می شود موضوع علم موسیقی نغم و اصوات است از حیث معروضیت آن ها برای نسب و تناسبات عددی که نسب عددیه همان عواض ذاتیه ای است که در علم حساب از آن ها بحث می شود و از عوارض ذاتیه عدد است و از این حیث علم موسیقی اخص از علم حساب است.

اشکال دوم: اگر اخص بودن بالحیثیه کفایت می کند و کافی است که موضوع سافل اخص بالحیثیه از علم عالی باشد باید اعم بودن بالحیثیه هم کفایت کند یعنی همین که موضوع علم عالی اعم بالحیثیه شدنش از جانب علم عالی کافی باشد در این صورت احتمال دارد که موضوع علم عرفان اعم بالحیثیه از موضوعات سایر علوم باشد ولی شما به این اندازه قانع نمی باشید شما می خواهید بگویید موضوع علم عرفان اعم بالذات از موضوعات تمام علوم است با قطع نظر از حیثیت. و شما به اعم بالحیثیه بودن موضوع عرفان نسبت به سایر موضوعات علوم بسنده نمی کنید و مدعی اعم بالذات بودن موضوع عرفان هستید اما امکان دارد این اعمیت در موضوع عرفان بالحیثیه باشد چون شما اذعان داشتید اخص بالحیثیه بودن از جانب علم سافل کافی است لازمه این سخن این است که اعم بالحیثیه بودن از جانب علم عالی نسبت به علم سافل کافی باشد.

شارح دو جواب می دهد:

جواب نخست: ما ملازمه را قبول نداریم که اگر قبول کردیم اخص بالحیثیه بودن کافی است لازمه اش این نیست که اعم بالحیثیه هم از طرف عالی کافی باشد.

جواب دوم: بر فرض ملازمه را قبول کنیم در علم عرفان توفیری ایجاد نمی کند چه موضوع علم عرفان را بالذات ملاحظه بکنیم یا بالحیثیه لحاظ کنیم باز هم موضوع عرفان اعم بالذات از موضوعات تمام علوم می شود چون حیثیتی که برای موضوع عرفان بیان می شود حیثیت اطلاقیه و مؤکد موضوع است و همان موضوع را دوباره تکرار می کند موضوع عرفان موجود است حال یک حیثیت هم برایش بیان کنید و بگویید موضوع عرفان موجود است بما هم موجود یا من حیث هو موجود این یک حیثیت اطلاقیه است و خارج از موضوع عرفان نیست بلکه مؤکد آن است مثل این است که موجود را دو بار تکرار کنی و بگویی: موجود خود موجود.

پس اگر بگویی موضوع عرفان اعم بالحیثیه هم باشد باز توفیری در اصل مطلب ندارد. توضیح بیشتر در درس بعد خواهد بود.