درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/07/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توحید از منظر متصدیان بیان حقایق

در ادامه شرح مقدمه کتاب برای روشن شدن مطلب این بخش عبارت و بحث های گذشته بایستی 4 مطلب را بیان کنیم:

مطلب اول: در فهرست ابن ندیم و در کشف الاسرار رهبر راحل انقلاب «ره» آمده که حکمای یونان حکمت را از انبیاء الهی مانند حضرت سلیمان تلقی کرده و آموخته اند یونان نزدیک فلسطین است و زمینه جغرافیای این تلقی فراهم بوده است. شارح مطلب بالاتر از این را ادعا می کند که حکمای اول خود از پیامبران بوده اند و سپس برخی از حکمای یونان را با پیامبران الهی تطبیق می دهد مثلا می فرماید: آغاثاذیمون همان لقمان نبی است - البته اگر لقمان پیامبر باشد- و هرمس الهرامسه ادریس نبی است و فیثاغورس حضرت شیث پیامبر است. البته شارح در صفحه 130 آغاثاذیمون را شیث نبی می داند که تضاد دارد.

حدیثی از کتاب محبوب القلوب دیلمی از پیامبر(ص) نقل شده : « ان ارسطاطالیس کان نبیّا فجهله قومه » اسطو پیامبری بود که قومش حق او را نشناختند.

مطلب دوم: متأله سبزواری در حاشیه مباحث امکان شرح منظومه حکمت فرماید: متصدیان معرفت حقایق 4 گروه اند:

    1. اشراقیون

    2. صوفیه اند که همان عرفا می باشند

    3. متکلمین

    4. مشّائین

بیان تقسیم: چون متصدیان معرفت حقایق یا؛

     از راه مجرد تصفیه نفس به معرفت حقایق می رسند

     و یا از راه مجرد فکر و نظر

     و یا جمع بین هردو راه می کنند تا به حقایق برسند.

اشراقیون از هردو را ه استفاده می کنند و مصفون که فقط از راه تصفیه نفس استفاده می کنند صوفیه اند.

کسانی که به مجرد فکر و نظر بسنده می کنند خود دو قسم اند:

اول: ملتزم به این اند که نتیجه استدلالاتشان موافق با شرع باشد؛ ایشان متکلمان اند، آن ها طوری استدلال و قیاس را تنظیم می کنند که نتیجه آن موافق با شرع باشد

دوم: التزام به موافقت با ظاهر شرع ندارند نه اینکه ملتزم با مخالفت با شرع باشند خیر این کفر است ایشان بحث آزاد دارند و در نتیجه بحث، لابشرط از موافقت و عدم موافقت با ظاهر شریعت اند ایشان مشاّئین اند.

بعد می فرماید: فکر راهپیمائی عقل است چون فکر حرکت از مبادی به سوی مراد و مطلوب است.

حال که مشاء التزام ندارد که مطابق شرع باشد یا نباشد، این خود دو صورت دارد:

نخست: نتیجه استدلال ایشان با ظاهر شرع هماهنگ است، نعم المطلوب!

دوم: نتیجه استدلال با ظاهر شرع هماهنگ نیست: در این صورت ظاهر شریعت را تأویل می برند یعنی حمل بر معنای خلاف ظاهر می کنند نه تأویل به معنای تفسیر یا معنای باطنی و یا مصداق عینی یا حقایق عرشی که آیات قرآن از آن ها ناشی شده و به آن ها مستند است و این آخرین نظر علامه طباطبایی است.

مطلب سوم: جایگاه حکمت متعالیه در این بین چیست؟ و فرق آن با حکمت اشراق کدام است؟ و خصوصیت حکمت متعالیه چیست؟

حکیم الهی قمشه ای می گوید:

 

اشراق به عقل و عشق و دین پیوست    صدرالمتألهین دوران شد

 

پیوند مبارک حکمت مشاء و حکمت اشراق و عرفان و دین، حکمت متعالیه صدرائی را بوجود آورد. نکته مهم در این جا این است که در حکمت متعالیه جمع بین عرفان و قرآن و برهان صورت گرفته است و مراد از دین و شریعت در این جا، ظاهر شریعت است نه تأویل آن و گرنه همان حکمت مشاء می شود این هنر حکمت صدرائی است که نزاع دیرینه بین اشراق و عرفان و مشائیان و متکلمین -که التزام به ظواهر شرعیه دارند- در حکمت متعالیه به صلح و آشتی تبدیل می شود.

مثال: در جلد 8 اسفار که مباحث نفس است، در بحث تجرد نفس ملا صدرا هم استدلال عقلی می آورد و هم به کشف و شهود استناد می کند و هم آیات و روایاتی در تائید سخن خود می آورد و آن هم نه تأویل آیات، این که در حکمت مشّاء هم هست بلکه ظواهر آیات را تأیید سخن و مسلک خود می آورد منتها ظهور مراتب دارد:

ظهور ابتدائی: سطحی که ناشی از انحصار استعمال الفاظ در موارد جسمانیات که ما با آن سر و کار داریم

ظهورتأملی: که در آیات و روایات بعد از تأمل و دقت بدست می آید و آن ظهور با توجه به فراگیر بودن الفاظ و واژه هاست نسبت به موارد جسمانیات و غیر جسمانیات است. الفاظ فراگیر اند و موارد جسمانیات و غیر آن را شامل می شوند و این ظهور در حکمت متعالیه مورد استفاده است.

مطلب چهارم: مرحوم آشیخ محمد تقی آملی در حاشیه دُرر الفوائد در بحث حقیقت وجود حاشیه مفصل و سودمندی دارد که می فرماید: قائلین به توحید 5 گروه اند و توحید بر حسب معتقدان به آن 5 نوع می شود:

    1. مشّاء: که قایل به کثرت وجود و کثرت موجود اند

    2. جهله صوفیه: قایل به وحدت وجود و وحدت موجود اند البته ایشان مرتبه ذات و مرتبه بشرط لای از مجالی و مظاهر را قبول ندارند

    3. اکابر صوفیه و بزرگان عرفا: وحدت وجود و موجود جز این که مرتبه ذات و مرتبه بشرط لای از مجالی و مظاهر را قبول دارند

    4. قائلین منسوب به ذوق تألّه: قایل به وحدت وجود و کثرت موجود اند

    5. عرفای شامخین: قایل به وحدت وجود و موجود در عین کثرت آن ها است.

اکنون بنای توضیح همه اقوال را نداریم فقط قرار است نظریه مشاء را بررسی کرده و از آن در این جا استفاده کنیم.

بررسی نظریه مشاء در توحید: ایشان بر این باورند که وجود و موجود کثیر است و وجود افراد زیادی دارد که مباین از هم اند یکی هم خداست

 

و عند مشّائیة حقایق    تباینت و هو لدی زاهق

 

ایشان وجودات را حقایق متباینه به تمام ذوات بسیطه می داند و وجود افراد فراوانی دارد که کاری به هم ندارند و کاملا از هم جدا و متباین اند در این بین یکی از موجودات هم خداست.

این نظر مشاء برابر است با مُعتقد عموم مردمی که به حسب لسان اهل توحید اند و فقط با زبان اقرار به توحید می کنند مردم تصور می کنند خدا قُلمبه نوری فوق عرش است عرش هم بالای آسمان است و لذا دست ها را در دعا رو به آسمان می گیریم قول مشاء هم به همین نظر عامیانه منتهی می شود.

در اختلافی که میان اقوال در باب توحید است فقط یکی حق است حال بر فرض این که قول عرفا نظر بر حق باشد- که چنین هم هست - تنها توحید خالص که هیچ شائبه شرکی در آن نیست نظریه عرفاست و بقیه اقوال خالی از شرک نیستند.

اگر فرض کنیم در مسأله توحید حق با عرفا است دیگر نظر مشاء درست نخواهد بود و در نتیجه استدلال های ایشان که به خیال خودشان برهان است دیگر معتبر نمی باشد و در واقع برهان ایشان جدل است چون برهان از یقینیات درست می شود و هیچ قابل تشکیک نیست اما جدل از مشهورات و از همین حرف هایی است که همه می گویند زیرا اعتقاد مشاء در توحید برابر عامه مردم است.

حال با توجه به این 4 مطلب شارح برای ربط بین عبارت فرمود: مسأله توحید از مسایلی است که کسی به درک آن نایل نمی شود مگر کسی که بین استدلال و کشف در سایه شریعت ختمیه جمع کرده باشد. حکمای اول هم همین رویه را داشتند و خود ایشان از انبیاء الهی بودند. بعدها متأخرین از مشّاء کار را خراب کردند و حکمت خود را حکمت بحثیه قرار دادند و به صرف استدلال بسنده کردند در این صورت که معرفت حقایق را منحصر در بحث و حکمت بحثیه کردند و روش را در استدلال و فکر و نظرمحدود دانستند راه را گم کردند و از هدف (شناخت درست توحید) هم دور شدند و از حقیقت توحید آن گونه که عرفا می گویند فاصله گرفتند و لذا استدلال ایشان هم صرف جدل است زیرا بر یک مطلب غیر واقعی نمی توان برهان آورد و استدلال کرد.

از طرفی مشاء بر نظر خود بسیار اصرار داشتند لذا هرچه تحقیق کردند از حقیقت بیشتر دور شدند اگر بر جدل اصرار ورزیده شود تبدیل به مرآء و ستیزه جویی می شود لذا کتب مشاء یک مجموعه ای شده که « ظلماتٌ بعضها فوق بعض » تاریکی هایی که بر روی هم انباشته شده و جز اندکی از شب های دیجور مشاء نجات پیدا نمی کند مانند فیض کاشانی و ملا صدرا که در آخر مقدمه اسفار در جلد اول می فرماید: « من زیاد توبه می کنم که بخشی از عمر خودم را در تتبع آراء متفلسفین و مجادلین از اهل کلام صرف کردم و گرفتار اصرار و جربزه ای شدم که ایشان در قول خود دارند.

یا در توبه نامه مرحوم فیض که برخی به جهل آن را عَلَم کرده اند که فیض از فلسفه توبه کرده است!!! هیهات! مگر می شود از تعقل و خرد ورزی توبه کرد؟ و این عده نادانسته چنین گزافه ها می سرایند غافل از این که: ـحفظتَ شیئا و غابت عنک اشیاءُ » درواقع توبه فیض از همین است که عمری در آراء مشاء تحقیق کند و در نهایت هم حقیقت توحید را در نیابد.

تکمیل حاشیه مرحوم محمود قمی از جلسه قبل: برخی از اهل عرفان می گویند:

 

ورای عقل طوری دارد انسان    کزو حاصل شود اسرار پنهان

 

در این باب سخنی است که : « لا یکمل الرجل ایمانا حتی یقال: انه مجنون» و مراد از این جنون دیوانگی و زوال عقل نیست بلکه طوری ورای عقل است که امیر امومنین (ع) در خطبه متقین می فرماید: « و اذا رآهم الناظر یقول: قد خولطوا! و قد خالطهم امر عظیم» یعنی: « چون مردم ایشان را ببینند گویند: قاطی کرده و پریشان عقل است در حالی که امری بزرگ به جان اهل تقوا افتاده و ایشان دغدغه امر بزرگی را دارند.»

توضیح شعر مانده از جلسه قبل:

 

کم ذا تلوح بالشعبتین و العَلَم    و الامرُ اوضح من نارٍ علی عَلَم

 

"شعبتین" ابزاری نجومی است که با آن به کواکب نظر می کنند و اختلاف مناظر کواکب را شناسایی می کنند. ابن هیثم کتابی در علم مناظر و مرایا دارد و ی مخترع تاریک خانه عکاسی است.

"عَلَم" دو معنا دارد:

    1. نشانی که برای شناختن در راه بر پا دارند یا همان تابلو های راهنمایی

    2. یکی از اشکال در هندسه عالی که در آن شکل، حل مسایل می کنند در اصول اقلیدس در اول مقاله دوم خواجه این شکل را بیان کرده است.

و الامر اوضح من نار علی علم؛ آتش بر روی علم

"عَلَم" در مصراع دوم: به معنای، منار و یا چوبی که بر پا کنند و بر سر آن آتش افروزند.

عرب با ادعای مهمان نوازی که داشت در قدیم روزها شمشیری را بر می افراشت تا از دور برق بزند و بدرخشد و مهیمانان و مسافران و غریبه ها را از دور به خود بخواند در شبها هم پارچه ای را آتش می زدند و بر سر چوب می نهادند و این نشانه دعوت به مهمانی بود.