درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: انواع سیر و سلوک

به نظر عرفا توحید به معنی تفرید وجود است یعنی وجود فقط یک فرد دارد و کسی که بین کشف و استدلال در پرتو حُسن متابعت شرع جمع کرده باشد می تواند این توحید عرفانی را درک کند به خصوص در شریعت ختمیه و در امت رسول خاتم(ص) عده ای هم چون ملا صدرا بین قرآن و برهان و عرفان جمع کرده اند. مسائل عرفانی در شریعت ختمیه و در سایه زحمات عارفان و فیلسوفان امروزه در دسترس بسیاری قرار گرفته است.

 

غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید    از کجا سر غمش در دهن عام افتاد؟

 

از آن جا که در این شریعت بیان معارف به نقطه اوج خود رسیده است دیگر کسی از بیان و افشاء معارف عرفان محکوم به مرگ نمی شود هر چند هنوز عده ای خفاش صفت که تاب وصل آفتاب عرفان را ندارند بیهوده سخن در ذم و کفر اهل عرفان و فلسفه سر می دهند و نادانی و جهالت خود را بر سر راه شیفتگان خدا و اهل الله، بساط می کنند دریغ از این که :

 

بد رندان مگو ای شیخ و هشدار!    که با حکم خدایی کینه داری

نمی ترسی ز آه آتشینم؟    تو دانی خرقه پشمینه داری!

 

و این کژ فهمان سطحی نگر، از طرفی خود لیاقت درک حقایق شریعت و معارف را ندارند که:

 

با مدعی مگویید احوال عشق و مستی    بگذار تا بمیرد در درد خود پرستی

 

و از یک سو کمر دنائت به ستیزه با عقل و عرفان بسته اند غافل از این که :

 

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست    سخن شناس نه ائی، جان من خطا این جاست

 

و از سو سوم با هوچی گری و لاطائلات بافی رهزن رهروان راه حقیقت و معارف ناب الهی و توحیدی شده اند و جولان بی مایه گی خود را در عرصه عرفان و خرد داده اند و فراموش کرده اند در این وادی بزرگان را پی بریده اند چه رسد به این مگسان تفکیک گرخرد و فهم از جان مردمان؛

 

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست    عِرض خود می بری و زحمت ما می داری!

 

و هم چنان خورشید عالم تاب عقل و عرفان به برکت معارف حقه اهل بیت و خاندان پاک رسول خاتم(ص) بر همگان می تابد و امید وصال به حقیقت را در دل و جان شوریده و عطشان انسان ها زنده می کند.

 

جام بر کف، منتظر ساقی هنوز    الله! الله! غیرت آمد غیر سوز

 

بالجملة: انسان دارای دو سیر است:

سیر مُلکی مادی: در این سیر، سایر و سالک جسم انسان است

سیر ملکوتی: در این سیر، جان و نفس است که سیر طریق می کند

هر کدام از این دو سیرخود دو قسم می شود:

     نخست سیر متعارف

     دیگری سیر غیر متعارف.

فرق دو نوع سیر: سیر معمول و متعارف با سیر غیر متعارف این است که سیر متعارف را هر کسی می تواند انجام دهد اما سیر غیر متعارف خاص افراد به خصوصی است.

توضیح اقسام سیر:

سیر مُلکی متعارف و معمول: این سیر را که نوع انسان ها انجام می دهند احتیاج به سه چیز است:

    1. نعلین: یک جفت کفش نیاز است

    2. قدمین: دو تا پا لازم است

    3. قوتین: یعنی قوه شهوت برای جلب منافع و قوه غضب برای دفع ضررها

سیر مُلکی غیر متعارف: این سیر چنین است که:

     گاه باید نعلین را از پا کند و کفش را کنار گذاشت مانند انسانی که از شر یک حیوان درنده فرار می کند چون در این فرار کفش ها مانع سرعت و شتاب گرفتن است.

     گاه در این سیر نیاز به قدمین هم نیست و باید پاها را کنار نهاد مانند کسی که در دریا شنا می کند

     گاهی اوقات استخدام قوه شهوت و غضب هم رها شده و به کار نمی آید مانند سیر عاشق به سوی معشوق که گاه با خزیدن به سوی است به قول سعدی:

 

لنگ و لوچ و چفته شکل و بی ادب     سوی او می غیژ و او را می طلب

عاشق در سیر خود گاه می غیژد یعنی می خزد و به سوی معشوق روانه می شود و در این سیر سود و زیان خود را هم فراموش می کند. این سیر خاص افراد خاصی است و هر کسی این کار ها را نمی کند.

سیر ملکوتی متعارف: نیاز به همان سه چیز است؛

    1. نعلین: در سیر ملکوتی نعلین مُعدات ظاهریه است از قبیل کتاب و قلم و دفتر و معلم و مدرسه که در این سیر مورد نیاز است

    2. قدمین: عبارت است از مقدمات قیاس و استدلال و برهان که صغری و کبری است

    3. قوتین: مراد قوه وهم و عقل است

الف- قوه عقل: به این جهت که عقل مُدرِک کلیات است فکر عبارت از دو حرکت است یعنی:

 

الفکر حرکة من المبادی    و من مبادی الی المراد

 

     در مطالب تصوریه مبادی، اجناس و فصول اند

     در مبادی تصدیقیه مبادی، حدود وسطی است که در صغری و کبری تکرار می شود.

فکر در کلیات جریان پیدا می کند وقتی انسان بخواهد استدلال کند که : العالم متغیر و کل متغیر حادث و در نتیجه العالم حادث؛ این جریان فکر در کلیات است و مدرک کلیات قوه عاقله است لذا برای استدلال و برهان نیاز به عاقله است.

ب- قوه وهم: از این روی مورد نیاز است که شأن قوه عاقله ادراک است نه ترتیب مقدمات و تأثیر در مقدمات. عقل فقط ادراک می کند که " کل متغیر حادث" و او حدوث هر متغیری را درک می کند اما ترتیب بین موضوع و محمول در موجبات و تفصیل در بین موضوع و محمول در سوالب کار عقل نیست. شأن عقل تشکیل قضیه و سالبه و موجبه و چینش صغری و کبری نیست این کارها را باید عاقله به وسیله وهم و با قوه متصرفه انجام دهد که مرتب و مرکب کننده است و ترکیب و تفصیل مقدمات را انجام می دهد.

قوه متصرفه:

     گاه در خدمت واهمه قرار می گیرد که به آن متخیله می گویند

     و گاهی در خدمت عاقله قرار می گیرد که در این صورت به آن مفکره گویند. اما عاقله آن را مستقیم به کار نمی گیرد بلکه از راه واهمه است.

پس در قیاسات و استدلالات و براهین، نیاز به دو قوه عاقله و واهمه است. در سیر ملکوتی متعارف این ها مورد نیاز است و هر کسی می تواند آن را انجام دهد و از عهده اش برون آید. استدلال کردن و اقامه برهان در سیر ملکوتی متعارف است.

سیر ملکوتی غیر متعارف: در این سیرهیچ کدام از سه مورد فوق مورد نیاز نیست و به کار نمی آید آن چه دراین سیر مورد نیاز است کشف و شهود است

حال که این مقدمه بیان و موارد نیاز سیر ملکی و ملکوتی برشمرده شد بیان می داریم که عرفا معتقد بودند و هستند که برای سیر ملکوتی راه متعارف وجود ندارد و لزوما راه غیر متعارف را که راه کشف و شهود است باید در سیر ملکوتی انجام داد:

 

در عالم عشق کو جهان دگر است    ارض دگر است و آسمان دگر است

هر قافله را راه بدین بادیه نیست    این بادیه را راهروان دگر است

 

اگر انسان بخواهد سیر ملکوتی و معنوی انجام دهد و در عالم معنا با سیر جان حرکت کنند باید از راه کشف و شهود در آید

 

ورای عقل طوری دارد انسان    کز او حاصل شود اسرار پنهان

 

مرحله کشف و شهود بالاتر از عقل است و به حکم این که باید بین قرآن و مکاشفات عرفانی تطابق باشد، به این مرحله در قرآن و روایات اشاره شده است و این خود یکی از معیارهای سنجش صحت کشف و شهود سالک از نظر عارفان است که مکاشفه باید با صریح قرآن و روایات مطابقت داشته باشد.

در حاشیه مرحوم حکیم میرزا محمود قمی می فرماید: در قرآن کریم در آیات آغازین سوره نجم آمده: « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‌وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‌ (1)ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى‌ (2)وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‌ (3)إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‌ (4)عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى‌ (5)ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى‌ (6)وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‌ (7)ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى (8)فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‌ (9)فَأَوْحى‌ إِلى‌ عَبْدِهِ ما أَوْحى‌ (10)ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‌ (11)أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‌ ما يَرى‌ (12)وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‌ (13)عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‌ (14)عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى‌ (15)إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى‌ (16)ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‌ (17)لَقَدْ رَأى‌ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى‌ (18)»

برخی این آیه را این طور ترجمه کرده اند: سوگند به ستاره هدایت که از عالم قدس در عالم خاک فرود آمد یعنی پیامبر اکرم (ص) و شدید القوی را به حضرت جبرئیل تفسیر کرده اند ذو مرّة فاستوی مراد معراج است و علامه طباطبایی می فرماید: دو بار جبرئیل به صورت اصلی خود در آمد و « مدّ الخافقین باجنحته» و مشرق و مغرب را پر کرد و با بال های خود تمام افق را گرفت. و سرّ این مطلب سعه وجودی ایی است که موجودات مجرده دارند و عالم ماده گنجایش وجود مجردات را ندارد و در آیه 9 سوره انعام فرماید: « وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُون » اگر پیامبر(ص) را فرشته قرار دهیم آن را انسان قرار می دهیم چون عالم ماده گنجایش تجرد را ندارد.

ذو مرّة فاستوی، جبرئیل موجودی نورانی است و در افق بالاتری ازماده که عالم عقل است قرار دارد سپس دنا فتدلّی رسول (ص) نزدیک شد آن مقدار که دو قوس و دو مرتبه است به خدا نزدیک شد و این تعبیر به دو مرتبه قرب نوافل و مقام واحدیت و مرتب وحدت در کثرت اشاره دارد. امام صادق (ع) "او ادنی" را به "بل" تفسیر کردند یعنی پیامبر(ص) یک مرتبه بالاتر رفت و به مقام احدیت رسید بین مرتبه احدیت و و ذات غیب الغیوب فقط یک مرتبه فاصله است

 

مقام قرب چنان تنگ شد محمد (ص) را    که خواست حک کند از صفحه میم احمد را

 

یک مرتبه و یک قوس تا ذات غیب الغیوب پیدا کرد زیرا:

 

زاحمد تا احد یک میم فرق است    همه عالم در آن یک میم غرق است

 

این میم همان تعیّن در مرتبه احدیت است که در زیارت رجبیه می خوانیم: «لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدیک».

کان قاب قوسین این اشاره به مرتبه ای فوق مرتبه عقل و جبرئیل است چون جبرئیل در مقام عقل است پس ورای عقل طوری دارد انسان، که فراتر است و جبرئیل هم به آن راه ندارد.

کشف و شهود در احادیث: حکیم میرزا محمود قمشه ای حدیثی را از کتاب بحرالمعارف ملا عبد الصمد همدانی از حضرت علی (ع) نقل می کند: « العقل لمراتب العبودیة لا لادراک السرّ الربوبیة » عقل مراتب عبودی را ادراک می کند نه دریافت اسرار ربوبیت و حقیت. عقل می تواند از مرتبه مُلک و ناسوت و مثال عبور کند و مراتب خلقی و عبدی را پشت سر بگذارد اما در مراتب ربوبی و حقی که مقام واحدیت است و بعد از آن هم مرتبه احدیت است و این جا منزل توقف است و عقل راهی به آن ندارد و از این جا هیچ ممکنی حتی خواجه کائنات هم نمی تواند پیش برود که مرتبه هویت غیبیه و ذات غیب الغیوب در دسترس هیچ کس نیست. «لا یُدرکه بُعدُ الهمم و لا یناله غوص الفطن

     بُعدُ الهمم یعنی از حوزه علم حصولی خارج است

     و غوص الفطن یعنی از دسترس علم حضوری و کشف و شهود هم خارج است

و مقام ذات نه به تصور در آید و نه به کشف اصطیاد شود

 

خرد باشد در آنجا باد در دست    که عنقارا بلند است آشیانه

 

و خلاصه این که :

عنقا شکار کس نشود دام باز گیر

عرفا بر این باورند که سیر ملکوتی و در عالم معنا را فقط به صورت غیر متعارف می توان انجام داد و از راه کشف و شهود میسر است و این نیز کار همه کس نیست.

بالجمله به برکت دوران احمدی (ص) که بیان معارف به اوج خود رسیده به طوری که فرمود: « خیر القرون قرنی» بهترین ادوار دوران محمدی (ص) است و در این دوران کار به جایی رسیده که برای سیر ملکوتی دیگر لازم نیست از راه کشف و شهود جلورفت در این دوران با بیان کاملی که از معارف شده می توان معارف و حقایق را از لابلای کتاب ها و از راه برهان های عقلی بدست آورد. و شارح می فرماید:

 

کم ذا تلوح بالشعبتین و العَلَم    و الامرُ اوضح من نارٍ علی عَلَم