درس تمهید القواعد استاد اسحاق‌نیا

85/06/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرح خطبه کتاب

 

جلسه 2 ص 161 س 7

گفته شد که جمال حق در جلال او و جلال حق تعالی در جمالش مستتر است متفرع بر همین مطلب شارح می فرمایند: خداوند باطنی است که ظاهر است و ظاهری است که باطن است باطن از قبیل جلال است و ظاهر از قبیل جمال است خدا باطنی است که ظاهر است یعنی جمالش در جلالش مستتر است و از طرف دیگر ظاهری است که باطن است یعنی جلال خدا در جمال او مستتر است به فرمایش حضرت علی (ع) : « و کل ظاهر غیره غیر باطن و کل باطن غیره غیر ظاهر» هرظاهری جز خدا باطن نیست و هر باطنی غیر از او ظاهر نیست فقط خداست که در عین ظاهر بودن باطن است و در عین باطن بودن ظاهر است.

ابن عربی می فرماید:

 

فباطن لا یکاد یخفی     و ظاهرٌ لا یکاد یبدو

 

حاجی سبزواری در منظومه حکمت می فرماید:

 

یا من هو اختفی لفرط نوره     الظاهر الباطن فی ظهوره

 

در این که خدا ظاهر در باطن است و برعکس در نتیجه این است که جمال حق در جلال او و جلال او در جمال او مستتر است. در راستای توضیح همین مطلب و روشنگری بیشتر آن شارح دو سبب برای ظاهر بودن حق بیان می کند که از قبیل بطون است و دو سبب نیز برای باطن بودن حق تعالی ذکر می کند که از قبیل ظهور است چون بنا است ظهور او در بطون باشد و بطونش در ظهورش باشد.

سبب نخست برای باطن بودن حق: عبارت است از ظهوری که در مظاهر و مجالی (در آینه ممکنات) دارد که باعث باطن بودن حق تعالی است به این بیان که ظهور در مظاهر ملازم با تعیّن و تقیّد است و تعین و تقید موجب خفا می شود حق تعالی که وجود است اگر بخواهد در آینه مظاهر و ممکنات تجلی و ظهور پیدا کند باید تعین و تقید و محدودیت و ماهیت پیدا کند و تعین و تقید باعث خفا است.

برای روشن شدن این مطلب لازم است توجه شود که؛ نهایت ظهور حق تعالی در هیاکل حسی و شهادتی و مشهود است و منتها تعین و تقید وجود هم در همین مرتبه هیاکل حسی مشهود است هرچه قید بیشتر باشد خفا بیشتر می شود پس سبب نخست برای بطون حق تعالی عبارت شد از ظهوری که حق در آینه مظاهر و مجالی ممکنات دارد.

سبب دوم برای بطون حق تعالی: عبارت از ظهور نوری است که حق تعالی به واسطه وجودات نورانی اوصیاء خودش دارد.

اولا: چگونه؟

و ثانیا: چطور این ظهور سبب خفا و بطون می شود؟

نحو ظهوری که حق تعالی به واسطه وجودات نورانی اوصیاء خود دارد نحو ظهوری است که شکوفه سفید به وسیله غلاف و پرده خود دارد یا نحو ظهوری است که خورشید به واسطه ابر پیدا می کند. شکوفه به واسطه سفیدی ای که دارد چشم را می زند طوری که انسان نمی تواند به طور مستقیم به شکوفه سفید نگاه کند اما وقتی این شکوفه در پرده و غلاف قرار گرفت؛

 

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود    آن شاهد هر جایی، وین پرده نشین باشد

 

وقتی گل و شکوفه پرده نشین شد و در غلاف قرار گرفت این جسم کدر کاری می کند که وقتی انسان به شکوفه نگاه می کند چشمش را نبندد این ظهوری است که شکوفه به وسیله غلاف و پرده پیدا می کند و الا به خودی خود خفا و بطون دارد و قابل مشاهده نیست.

یا در روز آفتابی انسان نمی تواند مستقیم به خورشید نگاه کند اما اگر ابری رقیق آمد و جلوی خورشید را گرفت با واسطه آن ابر می توانیم نظر به جرم خورشید بکنیم.

اوصیای الهی و وجودات نورانی ایشان چنین نقشی را ایفا می کنند.

چطور این ظهوری که حق به واسطه اوصیای خود پیدا می کند سبب بطون و خفای حق می شود؟ چون وجود نورانی اوصیاء حجاب حق تعالی است مانند همان ابر رقیقی که حائل بین ما و خورشید می شود و حجاب خورشید می گردد چون وجودات نورانی اوصیا در عین این که حق به وسیله آن ها ظهور پیدا می کند با این وجود حجاب حق تعالی اند و از این نظر وجودات نورانی اوصیاء سبب بطون و خفای حق می شوند. در آغاز زیارت رجبیه این گونه می خوانیم: « الحمدلله الذی اشهدنا مشهد اولیائه فی رجب و قد اوجب علینا من حقهم ما قد وجب و صلی الله علی محمد المنتجب و علی اوصیاء الحُجُب» وصیان حجاب خدا شده اند

شارح برای سبب ظهور حق که از قبیل بطون است و جلال در جمال می باشد دو نمونه را بیان می کند:

نمونه نخست: سبب اول برای ظهور حق این که حق تعالی در باطن هر موجودی هست یکی از 1001نام خدا که در دعای جوشن آمده، این است: «یا من کلُ شیئٍ موجودٌ بهِ» این جملات خیلی عجیب است و وقتی در این کلمات دقیق شویم همان توحیدی که عرفا می گویند را در می یابیم. یعنی این کتاب به حق موجود است و وجودش از آن خودش و به خودش نیست بلکه خداوند در باطن هر موجودی حضور دارد و پشت پرده ظاهر اشیاء و ماهیات و ممکنات است و در پشت این ظاهر وجودی است و آن وجود از آنِ حق تعالی است در همه کزاره های دینی آمده «انالله» و «له ملک السماوات و الارض»، «لله ما فی السماوات و...» حتی در یک جا همنیامده که وجود را به خود شیئ نسبت داده شده باشد وجود ملک طلق حق تعالی است و هیچ کس در مِلک و مُلک وجود با خداوند متعال شرکت ندارد.

در معنای «یا من کل شیئ ٍ موجودٌ بهِ» روایتی از حضرت موسی ابن جعفر(ع) در تفسیر البرهان آمده است : «لیس بینه و بین خلقه حجابٌ غیر خلقه» بین خدا و مخلوقات تنها حجاب خود مخلوقات است.

 

تویی حجاب راه، حافظ! از میان برخیز    خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود

 

پس سبب اول برای ظهور حق تعالی توغلی است که حق تعالی در باطن موجودات دارد و پشت پرده ظاهر و حجاب های تعین و تغیر و محدودیت و ماهیت، وجود است و وجود هم از آن حق تعالی است.

نمونه دوم: تاریکی سختی است که ماهیات دارند سبب ظهور حق است این سبب دوم هم از سنخ بطون است چون تاریکی سخت، ماهیات اند که در حد ذات معدوم می باشند و وجود در ماهیت نخوابیده است:

 

الممکن من ذاته ان یکون لیس    و من علته ان یکون ایس

 

این تاریکی سخت ماهیات که در حد ذات معدوم اند سبب دوم ظهور حق است چون نور در تاریکی ظهور و درخشش دارد الان که روز است و روشن کسی چراغی در حیاط روشن کند نمودی ندارد اما اگر همان چراغ را در شب تاریک روشن کند درخشش دارد به قول شبستری:

 

عدم آینه هستی است مطلق* ***کز او پیداست عکس تابش حق

 

تا این جا بیان اوصافی بود که شارح با آن خداوند را حمد و ستایش می کرد و سپس به صلوات و درود بر پیامبر(ص) می پردازد و صفاتی برای ایشان بیان می دارد.

صفت اول: پیامبر(ص) آغازگر و پایان بخش هر وجودی در ممکنات است وجود ممکنات از وجود رسول خاتم و با واسطه وجود ایشان از خداوند صادر می شود بازگشت ممکنات هم باز به وجود پیامبر اکرم (ص) است چون ایشان "اول ماخلقه الله" است در کتاب شریف بحارالانوار آمده است: جابر گوید: قلتُ لرسول الله (ص) اول ما خلقه الله ماهو؟ فقال: نور نبیک یاجابر! خلقه ثم خلق منه کل خیرٍ.

خداوند ابتدا نور پیامبر(ص) را آفرید و سپس از نور ایشان هر خیری را خلق کرد. این از یک سو است که وجود پیامبر(ص) اول ما خلق الله است، از طرف دیگر ایجاد در نظر عرفا دوری است.

آفرینش از نظر عرفا: ایشان بر این باورند که آفرینش دوری است و می فرمایند: « النهایات هی الرجوع الی البدایات» پایان ها بازگشت به آغاز ها است. عرفا سیر وجود را به دایره تشبیه می کنند که از دو قوس صعود و نزول تشکیل می شود. تا جایی وجود سیر نزولی دارد و سپس سیر صعودی آغاز می شود حاجی سبزواری می فرماید:

 

قاهرٌاعلی مُثُلٌ ذی شارقةٌ    فنفسُ کلٍّ، مُثُلٌ معلقةٌ

فالطبع و الصورة و الهیولی    اختتم القوس بها نزولا

 

مراتب خارج از عقول طولیه آغاز می شود(قاهرٌ اعلی) سپس به عقول عرضیه می رسد (مُثُلٌ ذی شارقةٌ) بعد نوبت به نفوس کلیه می رسد (فنفس کلٍّ) و بعد نوبت موجودات مثالی می رسد (مُثُل معلقة) پس از آن به عالم ماده و طبیعت می رسد که آن هم از صوَر نوعیه شروع می شود تا به صور جسمانیه و در نهایت به هیولی اولی می رسد که حاشیه پایین وجودی و صف نعال عالم وجود است در این جا قوس نزول تمام می شود، دوباره؛ «یا ایُّها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه» و این گونه انسان با حرکت جوهری ذاتی به قوس صعود می رسد. و وجود ارتقاء و استکمال ذاتی پیدا می کند و از مرتبه هیولائی بالا می رود و پله پله تا ملاقات خدا...

پس، از طرفی وجود پیامبر اکرم (ص) اولین مخلوق است و از طرفی هم سیر وجود از نظر عرفا دوری است حال اگر ابتدای این سلسله وجود پیامبر اکرم (ص) است وجود ایشان آغازگر و پایان بخش هر وجودی می شود یعنی خدا به واسطه پیامبر (ص) هر وجودی را ایجاد می کند و دوباره در قوس صعود هم بازگشت آن ها به پیامبر خاتم (ص) می رسد.

صفت دوم: هرچه وجود قوی تر می شود و مرتبه آن بالاتر می رود احکام ماهیت مغلوب می شود یعنی احکام ماسوائیت حق در آن موجود مغلوب و ضعیف می شود حق تعالی وجود محض و بحت و بسیط است و ما سوای حق، ماهیات می شوند هرچه قرب وجودی موجودی به منبع وجود که حق تعالی است بیشتر باشد احکام ماهیت و ماسوائیت در آن موجود کم رنگ تر می شود لذا صفت دوم برای پیامبر (ص) این است که «لا ترم فی شمسه ظل السواء» در خورشید وجود پیامبر(ص) سایه ماسوائی را در نظر نگیر و قصد نکن. قرآن کریم در سوره احزاب می فرماید: « یا ایُّها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا » هر پیامبری "داعی الی اسم الله" نبوده و این مقام و منزلت خاص پیامبر اکرم (ص) است که انسان ها را به سوی اسم جامع الله دعوت می کند و او چراغ فروزانی در این راه است و هیچ تاریکی در وجود نبی خاتم(ص) نیست.

او تباشیر و بامداد و محل طلوع انتشار هر خیر وجودی و هر تمامی است. حافظ می فرماید:

 

تباشیر صبح از طبق های نور    به گوش آیدم هر دم از لب ز حور

که ای خوش نوا، مرغ شیرین نفس    بجنبان پر و بال و بشکن قفس

 

در مقام رسول خاتم(ص) باید گفت: ایشان خورشید و سایه مشرقی و سایه مغربی است؛

 

لا تَرُم فی شمسه ظلَّ السوی    فهی شمسٌ و هی ظلٌّ و هی فیءٌ

 

احکام ماهیت در وجود پیامبر(ص) راه ندارد او شمس و چراغی فروزان و فقط نور است و قرب به منبع وجود دارد. او ظل است به اعتبار وقوعش در قوس نزول و فیء است به اعتبار وقوعش در قوس صعود.

تمثیلات وجود نورانی پیامبر خاتم(ص): سه چیز در این باب وجود دارد:

    1. شعاع: شعاع خورشید در روز آفتابی قابل مشاهده است

    2. ظلمت و تاریکی: عدم نور و عدم ظل و عدم فیء را ظلمت می گویند

    3. ظلّ و فیء: خود شعاع خورشید نیست بلکه ضوء آن است.

فرق ظل و فیء: این ها هر دو سایه اند اما از چند جهت با هم فرق دارند:

    1. ظل سایه قبل از زوال خورشید است و فیء سایه بعد از زوال می باشد

    2. ظل سایه غربی است ولی فیء سایه شرقی است صبح که خورشید از مشرق طلوع می کند ظل پدید می آید و بعد از ظهر که خورشید در حال غروب است فیء حاصل می شود.

    3. سایه ظل به طرف مغرب می افتد و سایه فیء به طرف مشرق می افتد.

پیامبر اکرم (ص) ظل است به اعتبار وقوعش در قوس نزول و همه اشیاء از آن جا آغاز می شود و فیء است به اعتبار وقوعش در قوس صعود که پایان هر ممکنی است و سایه شرقی می باشد و رجوع الی الله هم به پیامبر خاتم (ص) باز می گردد. فیء در لغت سایه در حال بازگشت است و مناسبت با قوس صعود دارد که رجوع و بازگشت به سوی خداوند است.