درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

96/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ۱۷ نقد ملاصدرا بر ابن سینا ومشاء

     و منها أنه سئل هل يشعر الحيوانات الأخر سوى الإنسان بذواتها و ما البرهان عليه إن كان كذلك فقال يحتاج أن أتفكر في ذلك؛

     و لعلها لا تشعر إلا بما تحس أو تتخيل و لا تشعر بذواتها

     أو لعلها تشعر بذواتها بآلات

     أو لعل هناك شعورا ما يشترك من‌ بين الأظلال يجب أن يفكر في هذا

هذا كلامه في هذا المقام و قد علمت فيما سبق من طريقتنا أن نفوس الحيوانات التي لها قوة التخيل بالفعل ليست مادية فهي مدركة لذواتها على الوجه الجزئي لأن ذواتها لها ليست لغيرها و كلما كان وجوده له لا لغيره فهو مدرك لذاته كما مر في مباحث العلم و لا يلزم من ذلك كونها جواهر عقلية إذ التجرد عن المادة أعم من العقلية و العام لا يوجب الخاص و يقرب من ذلك أنه سئل إن جاز أن تدرك قوة جسمانية أن هذا الذئب مهروب عنه و أن هذا الشي‌ء مخوف منه فجاز أن تدرك المعاني المعقولة لأن هذه أيضا معان لا يجوز أن تحل جسما إذ لا مقدار لها و الذي يمنع إدراك المعقولات بآلة جسمانية هو أنها ليست ذوات مقدار و صورة الخوف و الأذى كلها لا مقدار لها

فأجاب عنه؛ بأنه من يقول: هذا الخوف و الهرب كلها معان جسمانية يحتاج إلى ضرب من التجريد حتى تصير عقلية- و هذا جواب غير نافع و كلام مجمل فإن أصل الإشكال بأن الخوف و الهرب و الشهوة و الغضب و المحبة و ما يجري مجراها كلها من قبيل المعاني الغير القابلة للقسمة- و ليست من قبيل الأمور ذوات الأوضاع و الأشكال و المقادير و الأطراف فكيف تحل في الجسم و هي لا تقبل الوضع و الانقسام لا بالذات و لا بالعرض كالسواد و الطعم و الرائحة و حكمها قبل التجريد حكم كثير من الأشياء بعد التجريد فالحق في الجواب أن يقال مدرك هذه المعاني الوحدانية لا بد أن يكون قوة حيوانية غير حالة في الأجسام و لا يلزم أن يكون عقلية كما مر.

 

در باره مورد هشتم یک توضیح تکمیلی وجود دارد

بهمنیار از ابن سینا درباره علت اختلاف قوای نفس پرسید که چگونه دسته ای از آنها مُدرِک اند و عده ای مُحرِک در حالی که هر دو قوای یک نفس واخده اند ابن سینا از جواب درماند

ملاصدرا گفت: به این علت که ابن سینا به وحدت جمعیه که مخصوص بسایط مجرده یا بسایط مجرده است نایل نشده است

توضیح: قوای مُدرکه مجرد اند و قوای محرکه مانند قوه عامله مادی و منبث در عضلات است و در اعضا پخش می باشند قوه عاقله را ابن سینا هم قبول دارند که مجرد است اما قوای جزئیه را ایشان مجرد نمی داند مانند ملاصدرا آن را به تجرد برزخی و مثالی مجرد می داند اما قوه عامله را ابن سینا هم مجرد نمی داند حال بهمنیار می پرسد: چطور برخی از قوای نفس مجرد است و عده ای دیگر مادی است؟ وعلت اختلاف وتعدد قوای نفس که برخی مدرِک وبرخی محرک اند وبرخی مجرد و برخی مادی اند از چه روی است؟ چطور ممکن است که ذات واحد و وجود واحد و نفس واحد برخی از قوا و ابزارش مادی و برخی دیگر مجرد است؟

ملاصدرا در اظهار عجز ابن سینا می گوید: ایشان به وحدت جمعیه نفس ومجردات نرسیده است بسایط مجرده است زیرا ماده و صورت ندارند و مفارق از ماده اند این وحدت به آنها اختصاص دارد این وحدت جمعیه یا جامع کثرات همان وحدت حقه حقیقیه است که خود اصلیه و ظلیه است

وحدت حقیه حقیقیه مخصوص وجود صرف و وجود محض خداوند است اصل این وحدت از آن ِوجود است واصل وجود از خداست این وحدت وجود جامع همه مراتب کثیره وجود از مجرد تا مادی است ووجود با وحدتی که دارا می باشد تمام مراتب متکثره وجود را از مجردات و مادیات شامل می شود نفس هم خودش ووجودش مظهر وجود حق ووحدتش هم مظهر وآیت وحدت حق تعالی است اما وحدت نفس ظل و مظهر وحدت حق تعالی است و مراتب کثیره ای از مرتبه مجرد گرفته تا مرتبه مادی را شامل می شود ودر بر می گیرد.

مورد دهم: از ابن سینا سوال شد؛ آیا همان طور که انسان شعور به ذات خود دارد و خودش را ادراک می کند - همین ادراکی که انسان به خود و ذاتش دارد دلیل تجرد اوست حکیم یبزواری گوید:

حضور ذاتنا لذاتنا لدی    ادراک ذاتنا یُرد تجردا

 

این که ذات ما برای خودمان حضور دارد دلیل تجرد نفس است- همان طور که انسان شعور به ذات خود دارد وخودآگاهی دارد آیا حیوانات هم چنین شعوری به خود دارند واگر دارند دلیلش چیست؟

ابن سینا پاسخ داد: باید فکر کنم و بعد ۳ احتمال درباره شعور حیوانات به ذات خود مطرح نمود؛

     حیوانات شعور به ذات و خالص خود نداشته باشند بلکه به نحو محسوس و متخیل به ذات خود علم داشته باشند یعنی شعورشان به ذات خود وشعورشان به نحو محسوس و متخیل باشد حکیم سبزواری در حاشیه گوید: مانند انسان هایی که جاهل به نفس خود هستند و توهم وخیال می کنند که نفس خودشان در مکان و جهت وزمان است حیوانات هم که بالاتر از این انسان های جاهل به نفس خود نمی باشند

تا تو خود را پیش و پس داری گمان    بسته ی جسمی ومحرومی ز جان

زیر وبالا، پیش وپس وصف تن است    بی جهت، آن، ذات جان روشن است

 

جهت و زمان ومکان اوصاف جسم است نفس که جهت و زمان ومکان ندارد

     احتمال دیگر این است که؛ ادراکشان نسبت به ذات خودشان به آلات باشد

حکیم سبزواری در حاشیه گوید: مراد از آلات وهم و دِماغ است یعنی با وهم ومغز خودشان شعور به ذات خود داشته باشند همان طور که ما به قیافه خود نگاه می کنیم و صورتی از ما در ذهن و مغز سر انطباع می یابد

     شعور به ذات خودشان به صورت مشترک بین الاظلال باشد

حکیم سبزواری در حاشیه گوید: مراد از اظلال و سایه ها صورت هایی است که مدارک ومشاعر باطنی وجود دارد مثلا در حس مشترک صورت هایی که جمع شده است

در جلد اول اسفار در بحث وجود ذهنی هم این بحث مطرح شده که گاهی از وجود ذهنی به وجود ظلی تعبیر می شود که مراد از آن قول به اشباح و اظلال نیست اظلال یعنی صوَری که در مدارک باطنه است

حاشیه ملا علی نوری: این احتمال که حیوان شعور به ذات خود به عنوان مشترک بین الاظلال دارد به این معنا است که حیوان به این صوری علم دارد که در مشاعر و مدارک باطنی اوست حلول و انطباع می یابد مشاء ادارکات جزئی را مجرد نمی دانند بلکه قایل به طبع و انطباع می باشند زیرا ادراکات جزئی را مادی می دانند مانند یک نقاشی که روی کاغذ طبع می شود وحیوان صوری که در مدارکش انطباع می یابد در ضمن آنها محل را که ذات خود وجسم خود باشد را ادراک وشعور می کند این مشترک بین الاظلال می باشد

جواب: ملاصدرا نظر خود را در این باره بیان می دارند واین را نیز از جمله موارد لاینحل برای ابن سینا می داند که شعور حیوانات به ذات خود این گونه است که نفس حیوان مجرد است هم در اوایل جلد ۸ و در جلد ۳ هم بحث کرده اند واز این روی که نفس حیوان مجرد است علم حضوری به خود دارد زیرا مجرد برای خودش حاصل وموجود است نه برای ماده و علم و ادراک هم چیزی غیر از حصول نیست هر مجردی عالم به ذات خود است زیرا علم به معنای حضور مجردٍ لمجرد می باشد حیوان هم به ادراک حضوری ذات مشخص و جزئی خود را ادراک می کند

البته این که می گویی حیوان مجرد است لازم نمی آید مجرد تام و عقلی باشد یعنی مجرد از ماده و جمیع عوارض ماده باشد زیرا تجرد مراتب دارد؛

     مرتبه اعلی تجرد از ماده و جمیع عوارض ماده و ماهیت است این مرتبه خاص حق تعالی است

     مرتبه بعدی تجرد از ماده و جمیع عوارض ماده دون الماهیة است این تجرد عقلی است و تجرد عقول و نفوس از این سنخ وتجرد تام است

     تجرد غیر تام که تجرد از ماده دون عوارض ماده غیر از مقدار است

البته مقداری که موجود مثالی دارد غیر از مقداری است که موجود مادی دارد که به واسطه آن تقسیم شود مقدار در موجود مثالی جوهری است و کم متصل نمی باشد مانند موجودات مادی که کم متصل در آن عرض است وزایل شدنی اما در موجود مثالی مقدار و کم ذاتی است و انقسام پذیر نمی باشد لذا جوهر مقداری دارد

مورد دیگری هم به عنوان همین دهمین مورد بیان می شود که از ابن سینا پرسیده شده است؛ قوه واهمه به نظر ایشان مادی و جسمانی است مشاء قوای مدرِکه جزئیه را مادی می دانند نه مجرد برزخی و مثالی مانند ملاصدرا

پس؛

     قوه واهمه از نظر مشاءمادی است

     از طرفی قوه واهمه معنانی جزئیه را ادراک می کند مانند عداوت شخصی

     از سوی سوم معانی جزئیه مجرد اند زیرا وضع و جهت ندارند مثلا گوسفند عداوت یک گرگ که به او حمله می کند را ادارک می کند واز او فرار می کند اما این عدوات وضع و جهت ندارد لذا مجرد است وتقسیم پذیر هم نمی باشد که مثلال بگویی عداوت گرگ ومحبت مادر حیوان یک وجب یا یک متر است

     در نتیجه سوال این است که؛ معنای جزئی که مجرد است در قوه واهمه مادی حلول می کند زیرا ادراک به انطباع حلول در قوه است در این صورت باید واهمه بتواند معانی معقوله و مجرده را هم ادراک کند وبتوان معانی کلی عقلی در واهمه حلول کرده و آن ها را هم ادراک کند در حالی که معنانی کلیه و معقوله به جهت تجردشان حلول و انطباع در جسم نمی کنند و قوه مادی نمی تواند آن ها را ادراک کند

جواب: ابن سینا این گونه پاسخ داده است که؛ معانی جزئیه مادی است زیرا نیاز به تجرید دارند تا معقول بشوند زیرا ایشان مجرد را معقول می دانند یعنی مُدرَک کلی را مجرد ومعقول می دانند وبه تجرد مثالی وبرزخی قایل نمی باشند و اصلا مشاء مرتبه مثال را قبول ندارند وبه تبع ایشان متکلمین هم عالم مثال را بر نمی تابند

معانی جزئی باید تجرید بشوند وتجرید از انتساب به محسوسات بیابند تا قابل ادراک شوند مثلا عداوت یک گرگ خاص به یک گوسفند خاص باید تجرید شود و مجرد سازی شود یعنی انتسابی که به محسوس وصورت جزئی دارد از آن گرفته شود تا قابل ادراک گردد

جواب ملاصدرا: ایشان جواب ابن سینا را مجمل و مبهم وبی فایده می دانند وگویند جواب ایشان حلال مشکل نمی باشد؛

مجمل است از این روی که؛ سخن در این نیست که معنای جزئی با تجریدش با انتسابی که به معقول دارد کلی ومعقول می شود در این تجرید ومجرد سازی اصلا محل بحث نیست واین مطلب درستی است اما سخن دراین مورد نیست بلکه کلام در این است که اصل معنای جزئی باصرف نظر از انتساب به جزئی خودش مجرد است خود عداوت و محبت و... مجرد است یا همان فراری که حیوان تصور می کند خود مجرد اند ونمی تواند در قوه مادی حلول بیابد واین حل مشکل نیست

تجرد مراتب محسوس و متخیل ومعقول دارد ولی سخن در این نیست بلکه اصل معنا بدون انتساب به جزئی خود مجرد است ووضع و سمت و سو وانقسام پذیری ندارد زیرا مقدار ندارد مقداری که در موجود مادی است تا این که ملاک تقسیم در آن راه بیابد تا به شبر و نصف شبر وثلث شبر و... تقسیم شود که حکیم سبزورای در حاشیه می گوید

ملاصدرا گوید: حل مشکل به این است که مُدرِک این معانی جزئیه یک قوه مجرد در حیوان است که همان نفس مجرد حیوانی است که تجرد غیر تام وبرزخی دارد نه تجرد عقلی وتام مانند نفس ناطقه انسان.

البته ابن سینا در کتاب مباحثات برهانی برای تجرد خیال بیان داشته است که علی سبیل التشکیک است و در آنجا هم ابن سینا قاطع نمی باشد همان طور که حکیم سبزواری در شرح منظومه در غرر مربوط به حواس باطنه هم ذکر کرده است.