درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

96/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مثال تجزئه پذیری نفس وبدن

قال الفيلسوف الأكرم [1] إن النفس تتجزى بالعرض و ذلك أنها إذا كانت في الجسم قبلت التجزئة بتجزي الجسم كقولك إن الجزء المفكري غير الجزء البهمي و جزأها الشهواني غير جزئها الغضبي فالنفس إنما تقبل التجزئة بالعرض لا بذاتها أي بتجزي الجسم الذي هي فيه- فأما هي بعينها فلا تقبل التجزئة البتة فإذا قلنا إن النفس متجزئة فإنما نعني بذلك أنها في كل جزء من أجزاء الجسم لأنها تتجزى بتجزي الجسم و الدليل على ذلك أعضاء البدن و ذلك أن كل عضو من أعضاء البدن حساس و إنما يكون حساسا دائما إذا كانت قوة النفس فيه فإذا كانت قوة النفس الحساسة في جميع الأعضاء ذوات الحس قيل لتلك القوة إنها تتجزى بتجزي الأعضاء التي هي فيها و قوة النفس و إن كانت منبثة في جميع الأعضاء لكنها في كل عضو تامة كاملة و ليست متجزئة كتجزي الأعضاء- و إنما يتجزى بتجزي الأعضاء كما وصفناه مرارا انتهى قوله.

و اعلم أن هذه القوى المتعددة هي مجتمعة في النفس متفرقة في البدن و سبب افتراقها في البدن أنه لا بد لكل منها ما يناسبه من الأعضاء فإن العضو الذي هو آلة للبصر مثلا لا يمكن أن يكون مثل العضو الذي هو آلة للسمع و كذا العضو الذي يصلح- لأن يكون فيه موضع الغضب غير الذي يصلح أن يكون محل الشهوة و هكذا القياس في غيرها من الأعضاء و أما اللمس فلكونها قوة سافلة دنية من جنس أوائل الكيفيات العنصرية فأكثر الأعضاء صالحة لقبولها و لهذا تنبت فيها.

 

در این فصل، ۳ مطلب مطرح شده که اکنون مطلب دوم مورد بحث قرار می گیرد:

نفس به اعتبار ذاتش تجزیه نمی پذیرد وبه اعتبار تعلقش به بدن تجزیه می پذیرد ملاصدرا برای توضیح این جمله به عبارتی از اثولوژیا استناد کردند؛

مطلب دوم: مثالی برای تجزی بالعرض نفس به واسطه بدن است گوید: شما اذعان می دارید که جزء فکری وانسانی نفس غیر از جزء حیوانی و بهیمی نفس است بخش بهیمی خور و خواب و شهوت و ... دارد

خور و خواب وشهوت طریق دَد است    بر این شیوه بودن ز آیین نابخرد است

 

یا مثلا جزء شهوانی نفس غیر از جزء غضبی نفس است وتجزئه ای که در نفس صورت می گیرد به واسطه بدن است مثلا بدن به اندام هایی تجزئه می شود که یکی از این اعضاء دماغ ومغز سر است ووسیله فکر کردن می باشد و یکی هم دهان وبطن و فرج که وسیله شهوت است که در روایتی آمده؛ «مَن وُقی شرُ لقلقه و غبغبه و ذبذبه فقد وُقی الشرَ کله»

یکی دیگر از اعضاء قلب صنوبری است که کارش احساس می باشد وکسی که به اراده انتقام از کسی خون قلب به جوش و غلیان می آید این غضب می باشد

مطلب سوم: این مطلب مهم است که نفس بتجزی البدن تجزی می یابد نه ‹کتجزی البدن› به خود تجزی بدن نه مانند تجزی بدن مثلا دست وپا و سر و ... بخشی از بدن است ونفس که بالعرض و بخاطر تعلقش به بدن تجزی می یابد آیا جزء فکری جزئی از نفس است یا خود نفس است؟

فلوطین بر این باور است که این تمام نفس است مانند جزء غضبی و بهیمی و شهوانی که تمام نفس است واز این روی نفس مثل بدن نیست.

دلیل: اعضای بدن به تمامی بجز مو وناخن دارای حس می باشند و نفس حساسه دارند و احساس می کنند دست احساس دارد و ... حال دست مقداری از حس را ندارد بلکه حس را به طور کمال و تمام دارد واین دلیل تجزی پذیری نفس بتجزی بدن می باشد.

اکنون بحث اول از ۳ بحث فصل ۵ تمام می شود نوبت بحث وعنوان دوم فصل می رسد

بحث دوم: قوای بدنی نفس با وجود تعدد خود وتعدد و تکثر افعالشان چگونه با وحدت نفس می سازد و چگونه همه این تعدد هاو تکثرها به یک نفس شخصی انتساب می یابند؟

ملا صدرا در توضیح می گوید: این قوای نفس در نفس جمع و در بدن متفرق می باشند لذا به نفس شخصی نسبت داده می شوند قوا در نفس لف دارند و در بدن به طور نشر هستند چنان که «المتفرقات فی الزمان مجتمعات فی الدهر» موجوداتی که در زمان های متعدد و درطول زمان های گوناگون متفرق اند آن هایی که الان در این طبیعت هستند وانسان های در زمان آینده می آیند همه این انسان ها در وعاء دهر و در نشأه تجرد جمع اند «لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ»[2] در نشأه تجرد و وعاء دهر و در عالم آخرت همه جمع می شوند و حشر به معنی گردآوری است اینجا هم قوای نفس در خود نفس جمع اند ودر بدن مادی متفرق و پخش اند واین علت این است که قوای نفس با تعددی که دارند و با تکثر افعالشان به یک نفس شخصی مانند زید منسوب ومنتسب می باشند.

سپس ملاصدرا علت پخش بودن قوای نفس را در بدن مادی بیان می کند واین که در بدن چرا مجتمع نمی باشد از این روی است که؛ در بدن هر عضوی مناسب با یک قوه ای است عین که چشم است با قوه بصر است و از او کار دیدن می آید نه شنیدن و بوییدن و از اذن فقط کار شنیدن می آید و دیدن و لمس از گوش نمی آید و...

تنها یک قوه لمس است که بخاطر پستی مادیتی که داراست مادیتی بیش از بقیه حواس دارد لذا در بیشتر اعضای بدن پخش است مادیت قوه لمس هم به این بیان است که قوه لمس از جنس اوایل کیفیات عنصریه است واز جنس حرارات ورطوبت و یبوست وبرودت است واین کیفیات اربع در آب و هوا وآتش و خاک است که به آنها اوایل کیفیات می گویند زیرا اولین کیفیاتی که از اجسام لمس می شود این ۴ تا است وبعد کیفیات دیگر که ثوانی کیفیات است را درک می کند

حرارت از جسمی به پوست بدن می رسد و آن را لمس می کند لذا قوه لمس از جنس این اوایل کیفیات عنصری است و پستی مادیت آن از این جهت می باشد.

بعد ملا صدرا در ادامه توضیح بحث دوم عبارت دیگری را از فلوطین در اثولوژیا نقل می کند.


[1] اثولوژیا مِیمِر ۲ ص۳۸ و ۳۹.
[2] واقعة 50.