درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/12/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کیفیت ارتقاء از ماده به تجرد

و بالجملة حال النفس في مراتب تجردها كحال المدرك الخارجي إذا صارت محسوسا ثم متخيلا ثم معقولا فكما أن قولهم لكل إدراك ضرب من التجريد و إن تفاوت مراتب الإدراكات بحسب مراتب التجريدات معناه هو الذي ذكرناه من أن التجريد للمدرك ليس عبارة عن إسقاط بعض صفاته و إبقاء البعض بل عبارة عن تبديل الوجود الأدنى الأنقص إلى الوجود الأعلى الأشرف فكذلك تجرد الإنسان و انتقاله من الدنيا إلى الأخرى ليس إلا تبديل نشأته الأولى إلى‌ نشأة ثانية و كذا النفس إذا استكملت و صارت عقلا بالفعل ليس بأن يسلب عنها بعض قواها كالحساسة و يبقى البعض كالعاقلة بل كلما تستكمل و ترتفع ذاتها كذلك تستكمل و ترتفع سائر القوى معها إلا أنه كلما ارتفع الوجود للشي‌ء صارت الكثرة و التفرقة فيه أقل و أضعف و الوحدة و الجمعية فيه أشد و أقوى.

و يؤيد ما ذكرناه قول هذا الفيلسوف بعد الكلام الذي نقلناه فقد بان أن الإنسان الأول حساس إلا أنه بنوع أعلى و أفضل من الحس الكائن في الإنسان السفلي- و أن الإنسان السفلي إنما ينال الحس من الإنسان الكائن في العالم الأعلى العقلي كما بيناه و أوضحناه فإنا بينا كيف يكون الحس في الإنسان و كيف لا تستفيد الأشياء العالية من الأشياء السفلية بل هي المستفيدة من الأشياء العالية لأنها متعلقة بها فلذلك صارت هذه الأشياء متشبثة بتلك الأشياء في جميع حالاتها و أن قوى هذا الإنسان أنما هي مستفادة من الإنسان العالي و أنها متصلة بتلك القوى غير أن لقوى هذا الإنسان محسوسات- غير محسوسات قوى إنسان العالم الأعلى و ليست تلك المحسوسات أجساما و لا ذلك الإنسان يحس و يبصر مثل هذا الإنسان‌ لأن تلك المحسوسات و ذلك البصر خلاف‌ هذه لأنه يبصر الأشياء بنوع أفضل و أرفع من هذا النوع و هذا البصر و لذلك صار ذلك البصر أقوى و أكثر نيلا للأشياء من هذا البصر لأن ذلك البصر يبصر الكليات- و هذا البصر يبصر الجزئيات لضعفه و إنما صار ذلك البصر أقوى من هذا البصر لأنه يقع على أشياء أكرم و أشرف و أبين و أوضح من الأبدان فلذلك صار ذلك الحس- و ذلك البصر أقوى و أكثر معرفة و صار هذا البصر ضعيفا لأنه إنما ينال أشياء خسيسة دنية و هي أصنام لتلك الأشياء العالية و نصف تلك الحسائس فأقول إنها عقول ضعيفة- و نصف تلك العقول فنقول إنها حسائس قوية على ما وصفناه من أنه كيف يكون الحس في الإنسان العالي انتهى كلامه.

و قال: في موضع آخر من ذلك الكتاب فإن كانت‌ النفس على هذه الصفة أي إن فيها كلمات الفواعل فلا محالة أن في النفس الإنسانية كلمات فواعل تفعل الحياة و النطق و إذا صارت النفس الهيولانية أي الساكنة في الجسم على هذه الصفة قبل أن يسكن فيه فهو إنسان هناك لا محالة فإذا صارت في البدن صنم‌ إنسانا آخر- و نفسه على نحو ما يمكن أن يقبل ذلك الجسم من صنم الإنسان الحق و كما أن المصور يصور صورة الإنسان الجسماني في مادتها و في بعض ما يمكنه أن يصور فيه و يحرص على أن يتقن تلك الصورة و يشبهها بصورة هذا الإنسان على نحو ما يمكن أن يقبل العنصر- الذي يصورها فيه فتكون تلك الصورة إنما هي صنم لهذا الإنسان إلا أنها أدون و أنقص منه بكثير و ذلك أنه ليس فيه كلم الإنسان فواعل و لا حياته و لا حركته و لا حالاته و لا قواه فكذلك هذا الإنسان الحسي إنما هو صنم لذلك الإنسان الأول الحق إلا أن المصور هي النفس فقد حرصت أن يشبه هذا الإنسان بالإنسان الحق و ذلك أنها جعلت فيه صفات الإنسان الأول إلا أنها جعلتها فيه ضعيفة قليلة نذرة و ذلك أن قوى‌ هذا الإنسان حياته و حالاته ضعيفة و هي في الإنسان الأول قوية جدا و للإنسان الأول حواس قوية ظاهرة أقوى و أبين و أظهر من حواس هذا الإنسان لأن هذه أنما هي أصنام لتلك كما قلناه مرارا

 

ملا صدرا در فصل ۴ دو عنوان را مطرح نمود عنوان دوم را در ابتدای فصل بحث کرد که دربارۀ مراتب تجرد بود اکنون کیفیت ارتقاء از مرتبه ماده به تجرد را که عنوان نخست فصل بوده را بحث می کنند. و وجه این ترتیب مشوش را اکنون معلوم می دارند

در بحث مراتب تجرد مطلبی اثباتی ومطلبی سلبی بیان کردند

مطلب اثباتی: مدرَک و ادراک وجود مادی نیست بلکه وجود مجرد است؛

     و تجرد هم مراتبی دارد؛ حسی و خیالی و عقلی می باشد

     مدرَک هم ۳ قسم حسی و خیالی وعقلی می شود

     مُدرَک تبدل یافته وجود مادی است که همان وجود نوری و تجرد یاقفته می باشد وبا اتحاد و انحفاظ ماهیت وجود مادی با همان وجود مجرد یکی است

مطلب سلبی: بنابر باور مشهور مشاء مدرَک کلی منتزع از محسوسات و مادیات است و به این که ما محسوسات و مادیات را ادارک می کنیم وذات و ماهیت واجزای ماهیت وصفات ذاتی را ابقاء وصفات عرضی را سلب می کنیم و آن گاه مُدرَک کلی مفهوم انسان باقی می ماند و ادراک می شود

اکنون ملاصدرا در پایان توضیح عنوان اول با تعبیر بالجمله وی برای ارتقاء مدرِک تشبیهی به مُدرَک انجام می دهد که ۲ وجه شبه دارد؛ یکی همان مطلب اثباتی و یکی هم همان مطلب سلبی است لذا به جهت این تشبیه بود که ابتدا عنوان دوم را توضیح داد وبعد هم عنوان اول را زیرا که ارتقای مدرِک را با دو وجه شبه بیان می دارد

بیان: همان طور که مدرَک تبدل یافته وجود مادی به مجرد بود زیرا مدرَک وجود نوری بود وبا اتحاد و انحفاظ ماهیت وجود مادی به مجرد تبدیل شده مدرِک هم وجودش از مرتبه ماده به مرتبه تجرد ارتقاء می یابد وبا مدرَک متحد شده و بدان نایل می شود انسان در عالم طبیعت ومدرِک است از مرتبه وجود مادی ارتقاء یافته و به مرتبه تجرد می رسد وبه مدرَک مجرد نایل شده وبا آن اتحاد می یابد ووجود مدرِک از وجود دنیوی به وجود اخروی تبدل می یابد

این تشیه در وجه شبه ایجاب و اثباتی بود

تشبیه در وجه شبه سلبی: ‌همان طور که مدرَک با ابقاء بعض صفات وجود مادی و اسقاط بعض دیگر حاصل نمی شد بر خلاف نظر مشهور، مدرِکی هم که از مرتبه ماده ارتقاء به مرتبه تجرد می یابد برخی از قوای آن مانند احساس حذف نمی شود و برخی از صفاتش مانند تعقل باقی بماند خیر بلکه وقتی انسان به نشأه تجرد و عقل ارتقاء یافت باز هم احساس دارد و احساس او از بین نمی رود و احساس مربوط به انسان حسی در عالم طبیعت نمی باشد بلکه انسان عقلی هم احساس دارد ولکن از نوع برتر آن یعنی از احساسی که احساس حسی و جسمانی دارد برای تبیین این مطلب، عبارت دیگری را از اثولوژیای فلوطین نقل می کند

عبارت اثولوژیا: چرا انسان عقلی احساس نداشته باشد درحالی که انسان طبیعی وحسی هم خودش وابسته به انسان عقلی است و هم قوای او مستفاد ومستفاض از انسان عقلی است زیرا موجود مرتبه پایین تر بهره مند از موجود بالاتر است آسمان به زمین می بارد نه برعکس و انسان سفلی و طبیعی و دنیوی خود وابسته ومرتبط ومتبدلی به انسان در مرتبه عقل است حالات و قوایش هم مستفاد از او است پس چرا انسان عقلی احساس نداشته باشد ولکن احساس انسان عقلی و غیبی و اخروی بالاتر از انسان دنیوی وشهادتی و سفلی است زیرا احساس انسان عقلی با احساس انسان طبیعی تفاوت هایی دارد و همین طور هم محسوسات انسان عقلی با انسان حسی تفاوت دارد که ۳ تفاوت است و بالتبع ۳ تفاوت بین محسوسات این دو نوع انسان خواهد بود؛

تفاوت ها:

     احساس انسان عقلی بالذات است زیرا علمش حضوری است و احساس انسان حسی با آلت و ابزاری است که عضو است زیرا علمش حصولی می باشد

     احساس انسان حسی به گونه ای است که در آن واحد و دفعة واحدة نمی تواند همه محسوسات را احساس بکند کسی که درون اتاق است محسوسات همان جا را احساس می کند و چون به حیاط برود محسوسات همان را درک می کند ودر مدرسه هم محسوسات آنجا را نه جای دیگر را اما انسان عقلی مظهر «لا یشغله شأن عن شأنٍ» است ودفعه واحده تمام محسوسات را باهم احساس می کند از این روی که انسان عقلی کلیات را ابصار می کند و می بیند و یکباره همه جزئیات آن افراد کلیات را با هم ابصار می کند لذا این که برخی از حکماء گفته حق تعالی علمش به جزئیات علی وجهٍ جزئی است نه به این معنا که علم به جزئیات ندارد بلکه دفعةً‌واحدةً آن ها را ادراک می کند در عبارت فلوطین آمده است که احساس انسان عقلی اکثر نیلا به اشیاء است

     احساس انسان حسی به مادیات است و انسان عقلی به مجردات احساس دارد ودر عبارت اثولوژیا گوید: بصر انسان عقلی ‹یقع علی اشیاء اکرم و اشرف و ابین واوضح و... ›

حکیم سبزواری در حاشیه گوید: انسان عقلی با ابصار واحد تمامم موجودات عالم مثال و عالم طبیعت را می بیند و تمام مبصرات این ۳ عالم را با ابصار واحد می بیند و این تفاوت های احساس انسان عقلی و حسی است

و بالتبع تفاوت احساس محسوسات این دو هم تفاوت هایی می یابد؛

     محسوسات انسان حسی بالعرض است و در انسان عقلی بالذات است

     محسوسات انسان حسی جزئی است و در عقلی کلی است

     محسوسات انسان حسی مادی است و در انسان عقلی مجرد است

در پایان این عبارت فلوطین می گوید: محسوسات عقول ضعیف و عقول هم محسوسات قوی هستند زیرا محسوسات مظاهر عقول اند که پیشتر هم بدان اشاره رفته است که مادیات عقول ضعیف و مرتبه رقیقه و نازله آن ها است و عقول هم محسوسات قوی هستند و عقول حقیقت محسوسات می باشند.

عبارت دیگری را از اثولوژیا[1] نقل می کنند که به نظر می رسد کمی مُعقد ودشوار است اما چنین نیست بلکه ایشان می گوید: نفس قبل از آن که در عالم ماده و جسم ساکن گردد وجود مجرد است نفس یک کینونت سابقه دارد پیش از این وجود مادی و در عالم طبیعت البته این کینونت سابقه نفس به وجود عقول است نه به نفس شخصی زید

نفس پیش از سکنی گزیدن در عالم ماده وجودی مجرد است واز همین روی هم حیات و نطق دارد و لذا انسان است زیرا انسان حیوان ناطق است پس نفس قبل از آن که به عالم ماده بیاید انسان است انسانی عقلی و بعد از آن که به عالم طبیعت منتقل شده و به جسم و بدن ساکن می شود یک صورت بدن داریم و یک نفس که این صورت بدن را مصور -که حق تعالی و مبادی عالیه است- به بهترین وجه وبه گونه ای که کاملا شبیه انسان باشد تصویر گری می کند این صورت بدن مظهر نفس است همین نفسی که دربدن است وبدان در عبارت انسان حسی می گوید این انسان حسی مظهر آن انسان عقلی و آن نفسی است که قبل از سکونت در جسم می باشد این انسان حسی که مظهر نفس در عالم حس است مظهر انسان عقلی است که مظهر نفس در عالم عقل است و چون مظهر آن است کمالات آن را به نحو ضعیف تری دارد کمالاتی مانند حیات و نطق یعنی حس وحرکت که قدرت باشد ونطق هم که ادراک باشد را ضعیف تر دارد و در بدن که انسان حسی است این کمالات بهره ای ندارد زیرا مظهر آن نفس است.

چطور مصور یعنی حق تعالی این صورت بدن را به بهترین وجه که شبیه انسان باشد را تصویر کرده است تا بدن مظهر نفس شود که انسان حسی است مُصور آن انسان حسی را هم که نفس در بدن است را شبیه انسان عقلی در می آورد یعنی مظهر ولی این مصور دومی خود نفس است و نفس در این عالم مظهر آن انسان عقلی است و خود را شبیه به انسان عقلی می کند این نفس خودش را شبیه به آن انسان عقلی کرده وصورت گری بدن حسی می نماید.

 


[1] همان میمر ۱۰ ص۱۴۴ تا ص۱۴۶.