درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول اخلاق وتلازمات آن

و أما أن القوة و الشرف قد يتفقان في اللوازم فتلك مثل حب الرئاسة في النفس الشريفة و في النفس القوية الجاهلة فإن الجاهل القوي لجهله يظن بنفسه كونه أهلا لما ليس أهلا له و لقوة نفسه يقدم على طلبها و غنى النفس قد يكون لقوتها و علمها بالقدرة على رفع الحاجات في أوقاتها و قد يكون لشرفها و قلة التفاتها إلى‌ الموجود و اهتمامها بالمفقود و فقر النفس كذلك قد يكون لضعفها و ظنها الفقد عند الحاجة و قد يكون لخستها و احتكارها و العدالة لازمة لشرف النفس خصوصا مع القوة و الجور لخستها في الخسيسة المشتاقة إلى جمع المال و الصدق قد يلزم شرف النفس و الكذب خستها و الكرم للقوة مع الشرف و السفه للضعف مع الخسة و كبر الهمة لقوة النفس الشريفة أيضا و الفشل و صغر الهمة لضعف النفس الخسيسة

 

فصل (3): في منازل الإنسان و درجاته بحسب قوى نفسه‌

إن كل إنسان بشري باطنه كأنه معجون من صفات قوى بعضها بهيمية و بعضها سبعية و بعضها شيطانية و بعضها ملكية حتى يصدر من البهيمية الشهوة و الشره و الحرص و الفجور و من السبعية الحسد و العداوة و البغضاء و من الشيطانية المكر و الخديعة و الحيلة و التكبر و العز و حب الجاه و الافتخار و الاستيلاء و من الملكية العلم و التنزه أو الطهارة و أصول جميع الأخلاق هذه الأربعة و قد عجنت في باطنه عجنا محكما لا يكاد يتخلص منها و إنما يخلص من ظلمات الثلاثة الأول بنور الهداية المستفاد من الشرع و العقل و أول ما تحدث في نفس الآدمي البهيمية فتغلب عليه الشهوة و الشره في الصبي ثم تخلق فيه السبعية فتغلب عليه المعاداة و المناقشة ثم تخلق فيه الشيطانية- فيغلب عليه المكر و الخديعة أولا إذ تدعوه البهيمية و الغضبية إلى أن يستعمل كياسته في طلب الدنيا و قضاء الشهوة و الغضب ثم تظهر فيه صفات الكبر و العجب و الافتخار و طلب العلو ثم بعد ذلك يخلق فيه العقل الذي به يظهر نور الإيمان و هو من حزب الله تعالى و جنود الملائكة و تلك الصفات من جنود الشيطان و جند العقل يكمل عند الأربعين و يبدو أصله عند البلوغ و أما سائر جنود الشياطين يكون قد سبق إلى القلب قبل البلوغ و استولى عليه و ألفته النفس و استرسل في الشهوات متابعا لها إلى أن يرد نور العقل فيقوم القتال و التطارد في معركة القلب فإن ضعف العقل استولى عليه الشيطان و سخره و صار في العاقبة جنود الشيطان مستقرة كما سبقت إلى النزول في البداية فيحشر الإنسان حينئذ مع إبليس و جنوده أجمعين و إن قوي العقل بنور العلم و الإيمان صارت القوى مسخرة و انخرطت في سلك الملائكة محشورة إليها «وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ‌»

 

در بخش پایانی این فصل۲، دو مطلب است؛

     گاهی قوت و شرف نفس زیاد می شود

     گاهی اتفاق در لوازم دارند

بیان صورت اول: به عنوان مثال در شجاعت دو فاکتور لازم است یکی قوت نفس و دیگری شرافت نفس به معنای ذلت ناپذیری

حال این که ملا صدرا گوید: گاهی از قوت و گاهی از شرافت صادر می شود به این معنا است و این دو عامل را نیاز دارد و قوت تنها بدون شرافت برای شجاعت کفایت نمی کند زیرا شجاعت حکمت می خواهد و حکمت هم شرافت می خواهد همه اصول خُلق نیک به حکمت و حریت باز می گردد نفس شریف است که نفسش اطاعت از حکمت عقلیه غریزی وخلقیه آن می کند عقل هم مراد عقل مطبوع است که حضرت علی ع فرمود:

رأیتُ‌العقل عقلین    فمطبوع و مسموعٌ

 

نفس شریف است که از حکمت غریزیه و عقل مطبوع اطاعت در اقدام و احجام می کند و حد وسط شجاعت با حکمتی که در نفس شریف دارا است در آن پیدا می شود حال اگر قوت هم به شرافت افزوده شود شخص شجاع خواهد شد در نقطه مقابل شجاعت جبن و تهور است که افراط و تفریط آن می باشد در جبن نفس مطاوع در احجام است زیرا ترسو می باشد وفقط در احجام نفسش مطیع است و علت جبن یا جهل است که مقابل همان حکمت و عقل است و یا علتش ضعف نفس است

در تهور هم نفس فقط در اقدام مطیع است و این تهور لازمه نفس قوی جاهل است که حکمت و عقل ندارد

صورت دوم: اتفاق قوت و شرافت نفس در لوازم که خود ۴ صورت می شود با توجه به مثال هایی که در متن آورده شده است؛

     یک وصفی لازم قوت و شرافت نفس باشد مانند حب ریاست که لازمه نفس شریف است هر چند نفس شریف به دنبالش نباشد و در طلب ریاست نباشد وهم لازمه نفس قوی است که شرافت هم ندارد واز این روی به دنبال ریاست و در طلب آن است وچون برای خود اهلیت ریاست قایل است هرچند اهلیت ندارد زیرا شرافت وحکمت ندارد اما باز هم برای طلب ریاست اقدام می کند

     یک وصفی لازمه هر دو است ومقابلش لازم مقابلات هر دو می باشد در بخش اول این جمله با قسم قبل شریک و مشترک است مثل غنای نفس که لازمه قوت نفس و لازم شرافت نفس است یک نفس قوی چون احساس می کند که برای برآورده شدن حاجات و نیاز هایش به اسباب احتیاج ندارد واز عهده آن بدون اسباب برمی آید لذا غنای نفس دارد نفس شریف هم به خاطر وثوق خداوند که او را به عنوان رزاقیت به رسمیت شناخته است «ان الله رزاق ذو قوة متین» او نیز از این روی غنای نفس دارد مقابل غنای نفس فقر آن است که لازمه ضعف و خست نفس می باشد نفسی که ضعیف است خود را وابسته به اسباب و ابزار می کند و می هراسد که در نیازی اسباب نباشد او ضعف نفس دارد و نفس فقیر هم به خاطر پستی که دارد احتیاج وفقر دارد

     وصفی که لازم یکی از این دو صفت است و مقابلش در برابر مقابل یکی از این دو تا است که منظور شرافت نفس است وصفی لازم شرافت است و مقابل آن وصف لازمه مقابل شرافت نفس یعنی خست نفس است مثل عدالت که لازمه شرافت نفس است بخصوص با شرافتی که با قوت نفس باشد واز طرفی هم در مقابلش جور لازمه خست نفس است نفس خسیس مشتاق به مال اهل جور و ستم است وعدالت را رعایت نمی کند

     وصفی لازم هردوی این ها با هم باشد و نقطه مقابل هم لازم مقابلات این دو با هم باشد که معیت با هر دو فارق این قسم از بقیه است دو مثال زده می شود یکی حلم که لازمه قوت و شرافت با هم است وعدم حلم هم لازمه ضعف و خست با هم است مثال دیگر صدق و کذب است که صدق لازمه قوت و شرافت با هم است وکذب لازمه خست و ضعف با هم است.

فصل ۳:

این فصل را در ۴ مطلب می توان تقریر کرد؛

مطلب نخست: انسان معجون و کلکسیونی از ۴ دسته صفات است؛

     بهیمی: مانند شهوت و حرص و فسق و فجور

     سبعی:‌ مانند حسد و عداوت و بغض و کینه

     شیطانی: خدعه و مکر و حیله و تکبر و عجب و ریا و سُمعه

     مَلَکی: علم وتنزه و طهارت

مطلب دوم: اصول این صفات که همان ۴ گانه است چنان در انسان ریشه دار است که خلاصی از آن ها ممکن نیست مگر به نور هدایت عقل و شرع

مطلب سوم: این ۴ دسته صفات ترتیب پیدایش آنها در انسان این گونه است که؛

     ابتدا صفات بهیمی در او پدید می آید مانند یک کودک که اول صفات بهیمی می یابد

     سپس که بزرگتر می شود صفات سبعی می یابد با قهر و دشمنی و...

     پس از آن صفات شیطانی در او بیدار شده با مکر و حیله و خدعه و... زیرا کیاست و زیرکی او در خدمت شهوات وغضب او است واین را با زیرکی مدیریت می کند و شیطانی می شود

     در هنگام بلوغ که عقل دراو طلوع می کند ودر سن غالبی ۴۰ سالگی عقل به کمال می رسد

مطلب چهارم: آن ۳ دسته صفات نخست یعنی بهیمی وسبعی و شیطانی جنود شیطان است که در روایات برای هر کدام از شیطان و عقل ۷۵ جنود ویاور برشمرده شده است و صفات ملکی هم جنود عقل اند حال تا کدام یک از این دو جنود و لشگر مملکت وجود انسان را فتح کرده و عاقبت انسان با آن فتح رقم بخورد که لشگر عقل باشد یا شیطان

ملا صدرا معنای لطیفی برای این آیه شریفه بیان می دارد که؛ «وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ‌» که هیچ کس نمی داند در کدام زمینه می میرد ومملکت وجود او را ملایک فتح کند که با فرشته محشور گردد یا در تصرف شیاطین باشد و با شیطان حشر یابد.