درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/12/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول اخلاق

فهذه هي رءوس الأخلاق الحسنة و الأخلاق السيئة المعبر عنها في حديث عذاب القبر للمنافق برءوس التنين و معنى‌ حسن الخلق في جميع أنواعها الأربعة- و فروعها هو التوسط بين الإفراط و التفريط و الغلو و التقصير فخير الأمور أوسطها- و كلا طرفي قصد الأمور ذميم قال تعالى:‌ «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‌ عُنُقِكَ- وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ» و قال:‌ «وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً» و قال‌: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ‌» و مهما انحرف بعض هذه الأمور- عن الاستقامة إلى أحد الجانبين فبعد لم تتم مكارم الأخلاق‌

و مما يجب أن يعلم في هذا المقام‌؛ أن قوة النفس غير شرفها كما أشير إليه- و كل منهما قد يزيد في الآخر و قد يتفق لوازمها أما أن كلا من شرف النفس و قوته قد يزيد على الآخر فلأن الشجاعة مثلا قد يصدر لكبر النفس و احتقار الخصم و استشعار الظفر به و قد يصدر لشرف النفس و الترفع عن المهانة و الذلة كما قال الفيلسوف النفوس الشريفة تأبى مقارنة الذلة و ترى حياتها في ذلك موتها و موتها فيها حياتها فإن كانت من قوة النفس فلا بد فيها من الحكمة لأن الشجاعة من هذا الوجه عبارة عن مطاوعة النفس غريزتها العقلية الحكمية في الإقدام و الإحجام‌ و الجبن و هو أن تطاوع في الإحجام و لا تطاوع في الإقدام و ذلك إما للجهل أو للتضعيف- و التهور هو أن تطاوع في الإقدام و لا تطاوع في الإحجام و هو لازم لقوة النفس مع جهلها و أما أن القوة و الشرف قد يتفقان في اللوازم فتلك مثل حب الرئاسة في النفس الشريفة و في النفس القوية الجاهلة فإن الجاهل القوي لجهله يظن بنفسه كونه أهلا لما ليس أهلا له و لقوة نفسه يقدم على طلبها و غنى النفس قد يكون لقوتها و علمها بالقدرة على رفع الحاجات في أوقاتها و قد يكون لشرفها و قلة التفاتها إلى‌ الموجود و اهتمامها بالمفقود و فقر النفس كذلك قد يكون لضعفها و ظنها الفقد عند الحاجة و قد يكون لخستها و احتكارها و العدالة لازمة لشرف النفس خصوصا مع القوة و الجور لخستها في الخسيسة المشتاقة إلى جمع المال و الصدق قد يلزم شرف النفس و الكذب خستها و الكرم للقوة مع الشرف و السفه للضعف مع الخسة و كبر الهمة لقوة النفس الشريفة أيضا و الفشل و صغر الهمة لضعف النفس الخسيسة.

 

از اینجا تا پایان فصل، ۷ مطلب وجود دارد که دو نکته مربوط به مباحث قبلی است که در این فصل گذشته است؛

مطلب نخست: اصول خُلق نیک در مشهور ومعروف کتاب های اخلاق ۴ اصل اخلاق نیک را به این صورت بیان می دارند که هرکدام طرف افراط و طرف تفریطی دارد:

     عفت

     افراط: شَرَه

     تفریط: خمود

     شجاعت

     افراط: تهور

     تفریط: جُبن

     سخاوت

     افراط: اسراف

     تفریط: تقطیر و تضییق و تنگ گرفتن

     حکمت

     افراط: جربزه

     تفریط: بلاهت

مجموع این ۴ خلق نیک عدالت می شود که در علم اخلاق مراد است نه عدالنت در فقه لذا این ۴ تا اجزای عدالت اخلاقی می شود

برخی قایل به تثلیث در اصول خلق نیک ند و سخاوت را حذف و آن را در شجاعت درج می کنند ملا صدرا سخاوت را در عفت درج می کند ایشان اصول را ۴ تا گرفته اند که حکمت و شجاعت و عفت و عدالت است که در گلشن راز هم این گونه آمده است؛

اصول خلق نیک آمد عدالت    پس از وی حکمت و عفت، شجاعت

 

مطلب دوم: که مربوط به مباحث گذشته و برای روشن شدن آن است و پاسخ برخی از شبهات می باشد؛

اجزای ۴ گانه عدالت که مشهور می گویند به دو صورت می باشند:

     فطری: در جبلت و سرشت کسی افتاده است وبرخی به فطرت خود به ای اصول اخلاقی میل دارند

     غریزی:

برخی هم به طرف افراط و تفریط این صفات میل و گرایش دارند شعری منسوب به مولی علی ع است که؛

رأیتُ العقل عقلین    فمطبوع و مسموع

ولن ینفع مسموع    اذا لم یک مطبوع

 

حکمت و عقل به دو گونه است؛

     یکی کسبی و شنیدنی است و آموختنی

     و دیگر فطری و غریزی است

و تا فطری نباشد کسبی سود و فایده ای ندارد سید جلال عضد وزیر آل مظفر در یزد بوده وشعری سروده که داستانی دارد؛ پدر وی نیز وزیر سلطان محمد مظفر بوده است وسید جلال در مکتب خانه مشغول درس بود روزی سلطان به بازدید مکتب خانه آمد ودر چهره سید جلال فراست و زیرکی را دریافت از معلم پرسید: کدام یک از شاگردان خط خوبی می نویسد معلم سید جلال را معرفی کرد وسلطان از او خواست بیاید و خطی بنویسد سید جلال نیز بالبداهه این ابیات را سرود که در اصل ۴۰۰۰ هزار بیت است و اکنون ۳ بین مورد نظر می باشد؛

چهار چیز است که در سنگ اگر جمع شود    لعل و یاقوت شود سنگ بدان خارایی

پاکی طینت و اصل گهر و استعداد    تربیت کردن مهر از فلک مینایی

در من این هر سه صفت هست کنون می باید    تربیت ار تو که خورشید جهان آرایی

 

حکیم سبزواری گوید: این صفات نعمت هایی موهبتی است وهمراه با ایجادشان به ایشان عطا فرموده است ولی مورد تکلیف نمی باشند و انسان تکلیف نشده که حکمت فطری کسب کند کسانی که به طور فطری دارند کسبی آن را دارند همان طور که «الوضو علی الوضو نور علی نور» این خلقیات و اخلاق فطری تاکید و تثبیت می شود آن هایی که ندارند با کسبیات قصور و کاستی در خلقتشان کامل و جبران می شود راه کسب به گفته حکیم سبزورای این است که این کار های از قبیل حکمت و شجاعت و ... را تمرین کند راه دیگر مجالست با اخیار و مجانبت از اشرار است به گفته حکیم سنایی؛

با بدان کم نشین اثر یابی    خو پذیر است نفس انسانی

 

مطلب سوم: این خلق هایی که در بحث گذشته فهرست شد که همان ۴ اصول خلق نیک بود و فروعات منشعبه از آن و مقابلات آن ها در افراط و تفریط ها که خلق هایی هم از آن متشب می شد را ملا صدرا گوید: رئوس اخلاق حسنه و سیئه است و این که در روایت آمده است که در قبر کافر ۹۹ افعی بر او مسلط می شود که اگر یکی از آن ها در زمین بدمد دیگر هیچ گیاهی نخواهد رویید، ملا صدرا گوید: این ۹۹ افعی همین رئوس افعال سیئه است که هر کدام در قبر ماری شده و بر او مسلط می شود و بایستی نفس خود را از این اخلاق سیئه تذکیه کرد تا از گرفتاری به این افعی ها برهد

مطلب چهارم: توسط و اقتصاد و میانه روی در اخلاق ورفتار مطلوب است شجاعت حد وسط تهور و جبن است واگر گفته شده است «خیر الامور اوسطها» این توسط مربوط به اخلاق و رفتار است ومصرعی از یک دو بیتی ابن عربی را ملا صدار می آورد:«کلا طرفی قصد الامور ذمیم»

اما در مورد فکریات و نظریات خیر الامور اکثرها و اوفرها است و هر چه فرد جلوتر برود بهتر است و علم دانش و فکر و نظر حد وسط ندارد و قند مکرر خوش است

تایید: ملا صدرا در تایید این نکته، آیاتی را از قرآن استشهاد می کند مانند سخاوت که طرف افراطش اسراف و تفریطش تقطیر است این خلقی است که توسط در آن مطلوب است؛

     قرآن می فرماید: « وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا» اسراء (29)

     ومی فرماید: «وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا» فرقان (67) انفاق قوام دارد که بین اسراف و تنگ گرفتن است

     درباره خلق شجاعت می فرماید: «اشداء علی الکفار رحماء بینهم»

مطلب پنجم: حتی اگر فقط یک صفت و خلق مذموم در شخص باقی بماند فلسفه بعثت پیامبر تحقق نیافته است زیرا فلسفه بعثت تتمیم اخلاق است که فرمود: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» اگر کسی بخواهد این فلسفه را محقق کند باید تمام اخلاق کریمه را در نفس خود محقق سازد زیرا قبل تر هم گفته شد که اگر یک صفت بد هم باشد همه صفات دیگر را می کشد و با خود می آورد

مطلب ششم: در آغاز این فصل مطلبی گذشت که اکنون تکمیل می شود وآن نسبت عموم و خصوص من وجه بین قوت نفس و شرافت نفس است که در این باره ۹ صورت پیدا می شود؛

     نفسی فقط در احساس قوی است

     نفسی در تخیل تنها قوی است

     نفسی فقط در عقل قوی است

     نفسی در هر سه قوی است اما شرافت ندارد

     نفسی فقط شریف است و قوت ندارد

     نفسی جامع بین قوت و شرافت است که؛

     هر دو را به نحو غایت و کمال دارد

     یکی را در حد غایت و یکی را در حد توسط دارد

     هر دو را به نحو توسط دارد

مجموع این فرض ها ۹ تا می شود

مطلب هفتم: در ارتباط با مطلب قبلی گفته می شود که گاهی قوت و شرافت گاهی به هم اضافه و ضمیمه می شوند یعنی شخصی هم قوت نفس دارد و هم شرافت نفس دارد این یک صورت .وگاهی هم فقط در لوازم با هم اتفاق دارند یعنی چیزی هم لازم قوت نفس است و هم لازمه شرافت آن و هم لازم نفس قوی است و هم لازم نفس شریف

صورت نخست: این که قوت و شرافت به هم افزوده و اضافه شوند مثل کسی که به خاطر قوت نفس شجاعت دارد وهم به خاطر شرافت نفس شجاعت دارد مانند حضرت سید الشهدا ع که فرمود: «انی لا اری الموت الا سعادة ولا حیاة مع الظالمسن الا برما» که در اینجا قوت و شرافت جمع شده است و هم از قوت نفس و هم از رأفت و ذلت ناپذیری شجاعت دارد در چنین نفسی به حتم وقطع حکمت خلقی و غریزی که پیش تر بحثش گذشته است که تعریف شد به: «کون النفس صادقة الاراء فی القضایا و الاحکام» و گفته شد که با این حکمت صدق وکذب در اقوال و حق وباطل در اعقادات و زشت و زیبای در افعال اداراک می شود در این جا نفس باید حکمت داشته باشد به خاطر شرافتی که دارد زیرا در این چنین نفسی، نفس منقاد و مطیع عقل غریزی است که همان حکمت غریزی است در اقدام و احجام یا ترک کردن عملی زیرا شجاعت فقط به عمل نیست بلکه گاه به ترک است این نفس جبن ندارد زیرا جبن یا ناشی از جهل است و یا ناشی از ضعف نفس است که مثلا نمی تواند یا نمی داند که باید در جایی اقدامی بکند.

تهور هم برخاسته از نفس قوی جاهل است

گاهی اوقات فقط لوازم یکی است و نفسی قوی و نفسی دیگر هم شریف است و در یک نفس نیست اما درلوازم اتفاق دارند و هر دو در حب ریاست مشترک اند هم نفس قوی و هم نفس شریف که در همه هست «آخر ما یخرج من قلوب الصدیقین حب الجاه» نفس قوی با این که اهلیت ریاست را ندارد از این روی که شرافت ندارد و ریاست شرافت می خواهد اما با این قوت نفسی که دارد اقدام برای طلب ریاست می کند.