درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ابطال نظر فارابی و سهروردی

و أنت قد دريت أن كون جسم من الأجسام فلكيا أو غير فلكي موضوعا لتخيل نفس لا تستتم إلا بأن يكون له معها علاقة علية و معلولية بالذات أو بتوسط ما له معها تلك العلاقة بالذات بأن تكون النفس صورة كمالية له بذاتها أو بحسب بعض قواها الذاتية أو العرضية و بالجملة لا بد أن يكون ذلك الجسم في تصرف النفس بوجه من الوجوه و أقل ذلك كما يكون لها بالنسبة إلى آلة وضعية كالمرائي أو الأشياء الصقيلة- التي قد تكون مظاهر بعض إدراكاتها بحسب علاقة وضعية لتلك الآلة إلى المادة البدنية- التي هي موضوعة لأفاعيل النفس و مادة لقواها و مطرح لأنوارها المنبعثة عن ذاتها النيرة إليه و ليس الجرم الفلكي أو ما يجري مجراه مما يؤثر فيه شي‌ء مباين عن نفسه الفائضة عليه من مبدئه و قد أشرنا سابقا إلى أن الأجرام العلوية ليست متأثرة عن غير مبادئها العقلية لا منطبعة و لا قابلة لتأثيرات غريبة من العلل القسرية و الأسباب الاتفاقية و كذا ما يجري مجراها من كونه جرما علويا غير متخرق و لما لم يكن لتلك النفوس المفارقة أبدان عند هؤلاء الذاهبين إلى كون جرم سماوي موضوعا لتخيلاتهم- حتى يكون لأبدانهم علاقة وضعية إلى تلك الأجرام العالية لتصير تلك الأجرام كالمرآة لتلك النفوس يشاهد ما فيها من الصور بتوسط العلاقتين إحداهما طبيعية و الأخرى وضعية متوقفة على الطبيعة فمتى ارتفعت العلاقة الطبيعية للنفس بالنسبة إلى بدنها بالموت مثلا ارتفعت العلاقة الوضعية لها بالنسبة إلى جرم من الأجرام إذ الثانية متفرعة على الأولى فإذا بطل الأصل بطل الفرع فظهر بطلان ما ذهبوا إليه

و أيضا: على أن يكون الجرم الفلكي كالمرآة موضوعا لتخيلاتهم كان المتخيل لهم في الصور هي الموجودة فيه المتمثلة عند نفسه و ليست الصور المتمثلة في الأفلاك إلا ما هي من تخيلات الأفلاك لا ما هي من تخيلات تلك النفوس و محال أن يكون جرم علوي- نسبته إلى نفسه نسبة جوهر الدماغ إلينا ثم يتصور بنقوش و صور خيالية غير التي أنشأتها نفسه الشريفة العلوية و إذا كان الأمر كما ذكرناه فيمتنع أن يكون في الأجرام‌

العالية هيئات مؤلمة شريرة و أوهام مظلمة موحشة معذبة حتى يتعذب بها الأشقياء- و ما يتعذب به تلك النفوس على ما اعترفوا ليس إلا هيئاتها الردية و تخيلاتها الكاذبة و عقائدهم الباطلة و آرائهم الخبيثة دون الصور المطابقة لما في الواقع لأن الكائن في القابل الذي في غاية الخلوص و الصفاء كالأجرام العالية من الفاعل الذي في غاية الشرف و التقدس كالمبادي العقلية لا يكون إلا صورا حقة و مثلا عينية مطابقة للأمور الواقعة في نفس الأمر فلا يستتم ما قالوه و لا يستقيم ما تصوروه من كون تلك الصور مما يتعذب به الأشقياء كما أن هذا الرأي في الجرم الفلكي غير صحيح فكذلك في الجرم الإبداعي- المنحصر نوعه في شخصه غير صحيح لأن هذا الجرم أيضا طبيعة خامسة فلكية على ما صوره و إن كان حيزه تحت كرة القمر للزوم كونه عديم الحركة الغير المستديرة دائما- و سائر ما يلزمه من صفات الأفلاك و لعل عدد نفوس الأشقياء غير متناه فكيف يكون جرم موضوعا لتخيلاتهم أي لتصرفات نفوسهم فيه و في صورها الإدراكية الغير المتناهية- المنقوشة فيه كما هو رأي هؤلاء القوم و لا أقل من أن يكون ذا قوة غير متناهية إذ لا بد أن يكون بإزاء كل ارتسام بصورة في جسم قوة استعدادية أو انفعال في ذلك الجسم - و هو معلوم الفساد

 

اکنون ملاصدرا با 3 دلیل نظریه فارابی و سهروردی را ابطال می فرماید

نظریه فارابی: تعلق به جرم فلکی

نظریه سهروردی: تعلق به جرم غیر فلکی

نظریه ملا صدرا هر دو را ابطال می کند زیرا؛ خصوصیاتی که سهروردی برای این جرم غیر فلکی بیان کرده همان خصوصیات فلک است به فلک طبیعت خامسه گفته می شود که بعد از طبایع اربعه که همان عناصر می باشد و هر کدام خاصیت و کیفیتی دارد مانندآتش که حرارت دارد و هوا برودت و خاک یبوست و آب رطوبت دارد اما فلک طبیعت خامسه و غیر از این طبیعت عناصر اربعه دارد مثلا فلک نه حرارت دارد و نه برودت و رطوبت و نه یبوست و نه خفیف است و نه ثقیل و نه متخرق است و نه مُلتَئم و ... علت همه ای خصوصیات فلک این است که مبدأ میل به حرکت مستقیمه در فلک موجود نیست و بیان ساده تر حرکت فلک دوری وضعی دایمی است و دوری بودن حرکت علت دوام حرکت فلک است و با چرخش به دور خود وضعش عوض می شود و این هم حرکتی دایمی است زیرا حرکت مستقیم منقطع است و در نقطه ای ختم می شود لذا است که حرکت فلک دوری دایمی است این خصوصیات در او نیست و اگر فلک حرارت و برودت ندارد به این دلیل است که حرارت و برودت مستلزم تفریق و جمع است یعنی همان انبساط و انقباض که در حرارت اجزاء جسم از وسط به اطراف می آیند و حرکت مستقیم دارند و در برودت از اطراف به اوساط می آید با حرکت مستقیم و این حرکت در فلک موجود نیست.ویا خرق و التیام مانند پاره کردن کاغذ که به حرکت مستقیم است

و از این جهت که سهروردی برای جرم غیر فلکی همان خصوصیات افلاک را قایل است که آن را نوع منحصر در فرد و غیر متخرق می داند زیرا حرکت مستقیم در فلک موجود نیست لذا این سخن وی هم محکوم به همان حکم سخن فارابی است و ملا صدرا با 3 دلیل هر دو نظریه را رد می کنند؛

دلیل نخست: اگر نفس آنان بخواهد به فلک یا غیر فلک تعلق بگیرد و آن جرمی که نفس بعد از مرگ بدان تعلق می گیرد بخواهد موضوع و محل تخیل و ادراکات جزئی این نفس باشد و ثواب جزئی یا عذاب جزئی را تخیل کند این مستلزم یک نوع تصرف آن نفس در آن جرم است.

حال در آن دلیل دوم از 3 دلیل از شبهه 5 بر ابطال قول تعلق نفس به جرم فلکی گذشت تصرفی که مطرح می شد خیلی گسترده بود که جرم فلک را به حرکت در می آورد اما اینجا تصرف را به آن گستردگی مطرح نمی کند و صرف تصرف در جرم است که مستلزم علاقه علیتی و معلولیتی بین نفس انسان و آن جرم است و حداقل بین نفس انسان و آن جرم علاقه وضعیه باشد یعنی انسان مقابل آینه می ایستد و صورت خود را در آینه می بیند یا صورت اشیاء را در آینه می ببیند و وضع یک نسبت مخصوص در این مورد است

بنابرین یا باید نفس علت باشد و آن جرم معلوم باشد و یا باید وضعی بین نفس آن جرم برقرار باشد مانند ایستادن مقابل آینه

علاقه علیت و معلولیت هم دو گونه است؛

    1. بالذات: نفس مستقیم علت آن جرم می باشد مثل این که نفس صورت کمالی آن جرم باشد

    2. به واسطه قوای نفس: یعنی قوای نفس صورت کمالی برای آن جرم باشند همان طور که الان قوای نفس صورت کمالی بدن است و قوای نفس خود دو گونه است؛

     قوای ذاتی: مانند قوای معروف ادراکی و تحریکی

     قوای عرضی: که این قوا را نفس به دست می آورد مثل بند بازی کردن از روی طناب

خلاصه اگر نفس؛

     بخواهد تعلق به جرم فلکی بگیرد به قول فارابی برای نفوس غیر کامله اعم از اسعدا و اشقیا باشد

     یا بخواهد به جرم غیر فلکی که تحت فلک قمر و فوق کره نار است تعلق بگیرد که سهروردی برای نفوس اشقیاء می گوید

مستلزم این است که؛

     بین نفس و آن جرم باید علیت و معلولیتی باشد

     یا یک وضع و محازات و نسبت مخصوصی برقرار باشد تا بتواند موضوع تخیلات و ادراکات جزئی نفس باشد

اما؛

     علیت و معلولیتی بین نفس و جرم فلکی برقرار نیست زیرا علت افلاک مبادی عقلیه و عقول است یعنی افلاک علل باطنی دارند که بالاتر از عقول اند نه علل ظاهری بیرونی از وجود خود افلاک که مثلا نفس انسان بخواهد علت افلاک باشد

     اما علاقه وضعیه هم بین نفس و جرم فلک برقرار نیست زیرا این علاقه نفس با جرمی متفرع بر علاقه طبیعیه نفس با بدن است اگر جلو آینه می ایستیم با بدن است و اگر تعلق طبیعی نفس با بدن نباشد نفس نمی تواند مقابل آینه برود و با آن وضع و محازات مشخصی بیابد فرض این است که نفس هم مفارقت با بدن یافته و علاقه طبیعیه بین نفس و بدن از بین رفته است و چون اصل از بین برود فرع هم از بین می رود و بین نفس و جرم فلکی هم علاقه وضعیه بوجود نخواهد آمد

دلیل دوم: بر فرض این که جرم فلکی مانند آینه بخواهد موضوع تخیل و ادراک جزئی نفس باشد همان طور که انسان اکنون به آینه نگاه می کند وصورت های اشیاء را در آینه می بیند اگر بنا باشد نفس جرم فلکی یا غیر فلکی مانندآینه ای موضوع و محل تخیل و ادراک جزئی نفس باشد و نفس چیز هایی را در آن ببیند در این صورت باید نفس تخیلات و ادراکات جزئی نفس فلک را در آن ببیند نه تخیلات و ادراکات فلک را حال بر فرض که فلک مانند مرآتی شد و محل تخیل و ادراک جزئی و مشاهده نفس بعد از مفارقت از بدن شد لازم می آید که نفس تخیلات وادراکات واقعی و صحیح نفس خود فلک را در آینه آن جرم فلکی یا غیر فلکی بنگرد نه تخیلات نفس را که ثواب و عقاب های جزئی باشد در حالی که این ها برای توجیه ادراکات جزئی نفس این نظریه را مطرح کرده اند

حال چرا لازم است که نفس تخیلات و ادراکات جزئی خود فلک را در آینه جرم فلک ببیند؟

از این روی که نسبت جرم فلک به نفس فلکی مانند دماغ است نسبت به نفس ما ونسبتش این است که دماغ موضوع تخیلات و ادراکات جزئی نفس است همان نسبت بین جرم فلک و نفس آن است یعنی جرم فلک موضوع ادراکات جزئی و تخیلات نفس فلک است.

دلیل سوم: برفرض عدم تناهی نفوس اشقیاء اشکال می شود که لازم می آید آن جرم موضوع و محل صور ادراکیه غیر متناهی باشد و این امکان ندارد مثلا در یک صفحه کاغذ چند نقش می توان کشید اگر بگویی نفوس اشقیاء غیر متناهی باشد همه با هم نمی میرند وبه نوبت می میرند در این صورت لااقل لازم می آید قوه و استعداد و انفعال غیر متناهی در آن جرم باشد و این هم محال است زیرا اجرام و اجسام متناهی التأثیر و التأثر است و نمی تواند قوه و انفعال غیر متناهی در آن باشد.