درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل خاص در ابطال تناسخ صعودی و جواب به آن

و أما الحجة الخاصة:

بإبطال النقل من جهة الصعود فهي أن الحيوان الصامت إن لم يكن له نفس مجردة بل كانت نفسه منطبعة فيستحيل عليه الانتقال من بدن إلى بدن- لكونها جوهرا ناعتيا انطباعيا و البرهان قائم على استحالة الانتقال في المنطبعات- أعراضا كانت أو صورا و إن كانت نفسه مجردة فمن أين يحصل لها الكمال و الترقي إلى‌ رتبة الإنسان و ليست لها من الآلات و القوى إلا ما هي مبادي الآثار و الأفعال الهيولانية- و العلائق الأرضية من الشهوة و الانتقام و اللذين هما كمال نفوس الدواب و الأنعام- و هما أصلان عظيمان للتجرم و الإخلاد إلى الأجساد كيف و شي‌ء منهما إذا غلب على الإنسان الذي هو أشرف أنواع العامرات من الكائنات يوجب أن ينحط درجته إلى نوع نازل من الحيوان المناسب لذلك الخلق سواء كان في هذه النشأة الدنياوية لو كان النقل حقا على ما زعمه الذاهبون إليه أو في النشأة الآخرة كما هو المحقق عند المكاشف و يراه أهل الحق من بطلان النقل فإذا كان مقتضى الشهوة الغالبة أو الغضب الغالب شقاوة النفس و هبوط نشأتها و نزولها إلى مراتب الحيوانات الصامتة التي كمالها في كمال إحدى هاتين القوتين فيمتنع أن يكون وجود هاتين القوتين و أفعالهما منشأ لارتفاع النفوس من درجتها البهيمية و السبعية إلى درجة الإنسان الذي كمال نفسه في كسر هاتين القوتين.

و أما ما قيل: إن في الحيوان كالفرس مثلا شيئا ثابتا في تمام عمره و لا شي‌ء من أعضاء بدنه إلا و للتحلل فيه سبيل لأجل الحرارة الغريزية و الغريبة الداخلة و الخارجة- من الهواء المحيط و لو يسيرا يسيرا و ليس لأحد أن يقول فرسية هذا الفرس و نفسه في الانتقال و التبدل على أن لنفسه إدراكات كلية لأنا قد نرى أنه إذا ضرب واحد منها بخشبة ثم بعد حين جررت له خشبة يهرب و لو لا أنه بقي في ذهنه معنى كلي مطابق- لضرب من ذلك النوع لم يهرب و لما امتنع إعادة عين الضرب الماضي بل العائد مثله لا عينه فإدراكه ليس بالمعنى الجزئي ثم قد نرى هذه الحيوانات مع اشتراكها في الحيوانية مختلفة في قربها إلى العالم الإنساني و بعدها حتى أن بعضها في غاية القرب من أفق الإنسان كالقرد المحاكي له في الأفعال و الطوطي المحاكي له في الأقوال- ففي بعضها ضرب من القوة العملية القريبة من العقل العملي و في بعضها ضرب من القوة العملية القريبة من العقل النظري ثم إن عجائب أحوال بعض الحيوانات و ملكاتها- كتكبر الأسد و حقد الجمل و هندسة النحل و سماع الإبل المنسي له مشتهياته يشهد بأن لها نفوسا غير منطبعة ينبغي أن يرتقي إلى الإنسانية و بالجملة نراها بحسب غرائزها متوجهة نحو كمال مترقية إلى غاية فإن كان ارتفاعا إلى غاية فإلى الإنسانية ثم إلى الملكية و إن لم يكن لها في توجهها الغريزي غاية فغير لائق بالجود الإلهي منع المستحق عن كماله.

 

دلیل خاص بطلان تناسخ صعودی: در این تناسخ می گوید: نفس حیوان به انسان تعلق می گیرد و با مرگ آن حیوان انسانی با نفس او ساخته می شود حال این نفس حیوان؛

     نفس حیوان مادی است؛ بنا بر نظر مشاء که نفس منطبع در بدن حیوان را صورت منطبع در ماده وطبیعت می داند

انتقال منطبعات اعم از صورت (جوهر و در جسم است) وعرض که در موضوع محل آن است محال می باشد

عرض نمی تواند از موضوعی به موضوع دیگر منتقل گردد و نفس از بدن حیوان به بدن انسان منتقل نمی شود به عنوان صورت یک جسم این محال است زیرا منطبعات اعم از صوَر و اعراض اضافه به موضوع و محل داخل در وجود آن هاست لذا تعبیر ملاصدرا این است که در صورتی که نفس حیوان مادی باشد "جوهر ناعتی" می شود زیرا اضافه به ماده در وجود حیوان داخل است و بدن حیوان اگر از او گرفته شود نفسی باقی نمی ماند که تا به انسان منتقل بشود یا مثلا عرضی که جسم دارد مانند رنگ سفید اگر از جسم گرفته شود دیگر رنگی باقی نمی ماند تا به جسم دیگر منتقل شود

     نفس حیوان مجرد است: ابزار ارتقاء و ترقی نفس از حیوان به انسان چیست؟

حیوان که عقل ندارد تنها شهوت و غضب دارد که افعال مادی وطبیعی اند وفاعل را متوجه به جسم می کنند و به طرف طبیعت و ماده وجسم می کشند کمال حیوا در شهوت و غضب است و این مایه کمال حیوان اسباب سوق دادن او به طرف مادیت است نه به سوی تجرد تا این که به نفس مجرد انسان آن را بکشاند بلکه در انسان شهوت وغضب هم اسباب سقوط به مرتبه حیوان است یا در دنیا که بنا بر تناسخ نزولی و باطل است و یا در آخرت که تناسخ ملکوتی و نظریه ملا صدرا می شود از طرفی کمال انسان در غلبه بر شهوت و غضب.

از این دلیل 3 جواب داده شده است:

جواب نخست: نفس حیوان باقی و ثابت است و موجب وحدت وشخصیت حیوان می شود البته نفس حیوان مجرد تام نیست بلکه نفس حیوان در تمام عمر و حیاتش ثابت و باقی است و حافظ وحدت و شخصیت حیوان هم هست زیرا بدن حیوان بر اثر حرارت های گوناگون به طور دایم در معرض تحلیل رفتن و نابود شدن است حرارت هایی مانند؛

     حرارت غریزی که دمای طبیعی بدن حیوان است

     حرارت های غریبه داخلی مثل حالت تب دار شدن بدن حیوان

     حرارت های غریبه خارتجی مانند گرمای محیط

این حرارت ها بدن حیوان را به تدریج تحلیل برده و گداخته و نابود می کند جز این که حیوان با تغذیه بدل ما یتحلل درست کرده و بدن گداخته را ترمیم می کند بدن انسان هم هر 8 یا 12 سال یکبار تمام سلول هایش عوض می شود و بدن او مدام تجدید شده و از بین رفته و تعویض می شود اما با این وجود این حیوان همان حیوان قبلی است هر چند بدنش عوض شده باشد. بحثی از تجرد نفس حیوان هم نمی شود بلکه بنا بر مادیت بدن حیوان این بحث را مطرح می کنیم

حال در این صورت که نفس حیوان ثابت و باقی است آیا ادعا می شود که نفس منطبع در بدن اولی منتقل و متبدل شد و به بدن دومی انتقال یافت؟ خیر و کسی نمی تواند بگوید نفس مادی حیوان -که مشهور حکما نفس حیوان را مادی و منطبع در جسم او می داند- در این حال منطبع منتقل به بدن قبلی به بدن بعدی یا فعلی نمی شود کسی این ادعا را نکرده است

همین طور وقتی که در تناسخ صعودی نفس حیوان از بدن او به بدن انسان تعلق بگیرد هم باز کسی نمی تواند سخن از انتقال منطبعات بزند

جواب دوم: نفس حیوان مجرد است زیرا مشهور مشاء اعتقادی به عالم مثال و برزخ ندارند و موجود را مادی یا مجرد عقلی تام می دانند اجسام را مادی و نفس انسان را مجرد تام از ماده و جمیع عوارض ماده می دانند در این جواب مراد از تجرد بنابر نظر مشاء تجرد تام عقلی است زیرا ایشان تجرد برزخی و غیر تام و مثالی را قبول ندارند لذا نفس حیوان عین نفس انسان تجرد تام عقلی دارد زیرا تعقل و ادراک کلی دارد پس نفس حیوان مجرد به تجرد تام عقلی خواهد بود مانند انسان ودر این صورت این دلیل از کار می افتد زیرا مادی نیست و مجرد عقلی است و ابزار انتقال به مرتبه انسانیت را ندارد بلکه ابزار انتقال همان عقل است

حال به چه دلیل نفس حیوان مجرد به تجرد عقلی است و ادراک کلی دارد به 3 دلیل؛

دلیل نخست: اگر حیوانی را یک بار بزنند دفعه بعد به مجردی که چوب را بردارند فرار می کند لذا ادارک کلی می کند زیرا عین آن ضرب و کتک قبلی که قابل اعاده و تکرار نیست چون اعاده معدوم محال است با توجه به این که تکرار و اعاده عین ضرب اول محال است و این کتک دوم مثل آن ضرب نخستین است نه خودش که در ذهن حیوان است پس معلوم می شود که حیوان ضرب کلی را که دارای افرادی است را ادراک می کند که یک فردش ضرب اول و یک فرد ضرب دوم را دارد لذا از کتک دوم می گریزد

دلیل دوم: حیوانات ولو همه در حیوانیت مشترک اند اما برخی در عقل نظری به انسان نزدیک اند و برخی هم در عقل عملی مثلا طوطی و تقلید گر سخنان در عقل نظری به انسان نزدیک است و میمون که رفتار انسان را تقلید می کند در عقل عملی به انسان نزدیک است

دلیل سوم: حالات عجیب و حرکات غریب از حیوان مانند تکبر شیر و کینه شتر و مثلثات های در تار عنکبوت و مسدس هایی که زنبور عسل می سازند دلیل بر ادارک کلی حیوان است و حیوان نفسش مجرد به تجرد تام عقلی است

جواب سوم: آیا حیوان غایتی بر وجودش مترتب است یا خیر؟ حیوان هم دارای کمال و غایت وجودی هست و برای رسیدن به یک کمال خلق شده است و در این صورت آن غایت و کمال مرتبه انسانیت است که بالاتر از خودش است و تناسخ صعودی ثابت می شود

و اگر غایت و کمالی برای وجودش مترتب نیست بر خلاف حکمت و عنایت الهی شده ولازم می آید که موجودی که استحقاق کمالی را دارد آن کمال از او دریغ شود و منع گردد.

بعد ملا صدرا پاسخ این جواب ها را بیان می دارند.