درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استکمال ذاتی و برهان عمومی دوم

فالنفس الإنسانية الحادثة بحدوث مزاج الإنسان من لدن كونه منيا و جنينا إلى أن تبلغ إلى مرتبة الإنسانية قد صادفت الدرجات النباتية و الحيوانية على سبيل استكمال طبيعي حاصل في كلا طرفي المادة و الصورة و البدن و النفس و قد سبق أن استكمالات النطفة الإنسانية و تحولاتها في أطوار الخلقة- حيث كانت جمادا ثم نباتا ثم حيوانا ثم إنسانا يكون على هذا الوجه لا الذي زعمه الجمهور- من أن هاهنا كونا بعد فساد و فسادا بعد كون من صورة إلى صورة أخرى متباينة الوجود- فإن ذلك غير صحيح كما مر من بطلان تفويض فاعل طبيعي تدبيره في مادة إلى فاعل طبيعي آخر على قياس توارد الفواعل المختارين على موضع واحد في صنائعهم و كما استحال انتقال الفعل الطبيعي عن أحد فاعلين طبيعيين إلى الآخر كذلك يستحيل انتقال الفاعل الواحد من فعل طبيعي إلى فعل طبيعي مباين للأول من غير جهة اتحاد بينهما و هو المعنى بالتناسخ فيكون محالا

حجة أخرى عامة:

هي أن النفس إذا فارقت البدن كان آن مفارقتها عن البدن الأول- غير آن اتصالها بالبدن الثاني و بين كل آنين زمان فيلزم كونها بين البدنين معطلة عن التدبير و التعطيل محال و هذا تمام على طريقتنا من أن نفسية النفس نحو وجودها الخاص- ليست كإضافة عارضة لها.

 

پیشتر اشکال شد که؛ مزاج اشرف انسانی اقتضای نفس کامل تر را دارد نفس کامل تر آن است که از درجات حیوانی و نباتی عبور کرده باشد و نفس از بدن نبات و حیوان به انسان منتقل می شود و این تناسخ است

ملا صدرا جواب داد: نفس انسان از درجات حیوانی و نباتی گذشته است اما با استکمال ذاتی علی سبیل الاتصال است و اکنون این معنا را توضیح می دهند

توضیح: نفس انسان حادث به حدوث بدن است نه مع و با حدوث بدن لذا ایشان نفس را قدیم نمی دانند بر خلاف افلاطونیان و اشراقیون

پس اقوال در این باره به قرار زیر است؛

     افلاطونیان و اضراقیون: نفس قدیم است

     مشاء: نفس حادث با حدوث بدن است بدن وقتی بعد از تام الخلقه شدن در 4 ماهگی در رحم مادر نفس حادث شده و تعلق به بدن می گیرد

     ملا صدرا: نفس حادث به حدوث بدن است یعنی همین که بدن حادث شود قبل از تام الخلقه شدن نفس هم حادث می شود و ایشان نفس و بدن را یکی می داند نفس حادث به عین حدوث بدن است و نفس در مرتبه جنینی و نطفه بودن به حدوث بدن نفس هم حادث می شود

نفسی که حادث به حدوث بدن است با استکمال ذاتی علی سبیل الاتصال از مرحله معدنی که نطفه است استکمال می یابد و از آن جا حرکت جوهری و ذاتی خود را آغاز کرده و سیر وجودی می یابد تا به مرحله نباتیت می رسد که جنین است و بعد بالا می آید و به مرتبه حیوانیت می رسد تا احساس و حرکت بیابد و جنین در رحم مادر حرکت می کند پایین ترین مرتبه ادراک هم ادراک حسی لمسی است تا آن موقع که به مرتبه تجرد و انسانیت می رسد این استکمال هم پیوسته است وجدا وگسسته نیست

و این استکمال علی سبیل اتصال هم در ماده و بدن موجود و هم در صورت یعنی در نفس موجود رخ می دهد در هر دو اتفاق می افتد وآن طور نیست که مشاء در مقابل این حرکت جوهری قایل به کون و فساد شده اند خیر این نظریه کون و فساد مشاء باطل است.

نظریه کون و فساد: مشاء بر این باور است که صورتی از ماده از بین رفته و فاسد شده وصورت دیگری کاین و متحقق می شود این صورت کائنه مباین و منفصل به حسب وجود از آن صورت فاسده است صورت به نحو انفصال و انقطاع عوض می شود یعنی صورت منویت از ماده کنار می رود و بعد صورت جنینی در ماده کاین و متحقق می گردد و این صورت منفصل و جدا است آن صورت قبلی است و باز این صورت جنینی از بین رفته و زایل شده و صورت حیوانی و بعد صورت انسانی پدید می آید و همه این صورت ها از هم جدا و منفصل اند و در همه این حالات ماده ثابت و برقرار است و ماده عوض نمی شود فقط صورت های ماده عوض می شوند

نقد ملا صدرا بر نظریه کون و فساد مشاء: استکمال ذاتی متصل در بدن و در نفس ودر ماده ودر صورت رخ می دهد وماده باقی نیست این هم که می گویند: موضوع باقی در حرکت جوهری ماده است، غلط است حق این است که حرکت جوهری نیاز به موضوع باقی ندارد زیرا حرکت در جوهر و ذات و اصل وجود است که تحول می یابد و چیزی باقی نمی ماند وحدت موجود هم به واسطه اتصال باقی می ماند مثلا این انسانی که از مرتبه نطفه ای تا سر منزل تجرد ادامه سیر وجودی می دهد یک انسان است با این که عوض شده و وجودش به ماده و صورت و نفس و بدن و بلکه شراشر وجودش تغیر کرده است یک انسان است و وحدتش محفوظ و به واسطه اتصال است زیرا اتصال مساوق با وحدت شخصیه است و این حرکت پیوسته و این اتصال ذاتی متصل است و انقطاع و جدایی در صورت ها نیست که صورتی برود و صورت دیگری بیاید بلکه همان صورت کامل شده است که در اصطلاح لُبس بعد اللبس گفته می شود نه لُبس بعد الخلع و صورت روی صورت می آید و از صورت قبلی کامل تر می شود و استکمال ذاتی می یابد

اما بطلان کون وفساد از این روی است که، فاعل طبیعی امکان ندارد فعل طبیعی خود را به فاعل دیگری تفویض کند فاعل طبیعی دارای فعل طبیعی است مانند صورت منویت که فعل طبیعی در ماده منی دارد و صورت حیوانی که فعل طبیعی تدبیر و تصرف طبیعی در ماده دارد تا به نفس انسانی برسد فاعل طبیعی نمی تواند فعل طبیعی و تصرف تکوینی خود را به فاعل دیگری تفویض و واگذار نماید این مطلب در جلد 8 هم گذشت [1] اما در کون و فساد مشاء این طور است که فعل طبیعی را به فاعلا دیگری واگذار می کند یعنی صورت منی تصرف در ماده منی را واگذار به صورت جنینی می سپارد که فاعلی دیگر است و این امکان ندارد زیرا با رفتن آن فاعال طبیعی آن فعل طبیعی از بین می رود و تصرفی باقی نمی ماند تا دست به دست شود

اما این تفویض در فاعل های صناعی امکان دارد مثل نجاری که ساختن صندلی نیمه کاره را به دیگری بسپارد

البته کون و فساد مشاء در استکمالات ذاتی صداریی امکان ندارد اما در انقلابات عرضیه امکان دارد مثلا در تبخیر صورت مائی به صورت بخاری تبدیل می شود ماده همان ماده است و بجای صورت آب صورت بخار می آید و در میعان عکسش است صورت آب بجای صورت بخاری می آید

این اشکال ندارد زیرا تفویض نیست و با رفتن فاعل طبیعی فعل هم می رود و تصرف دیگری نخواهد داشت اما در استکمالات ذاتی رشد باید باقی بماند و این فعل طبیعی بنا است که باقی بماند و تصرفات قرار نیست از بین برود یعنی مثلا از مرتبه منویت که نفس انسان که به مرتبه جنینی رسید خاصیت و فعل معدنی از بین نمی رود و کمال روی کمال و صورت روی صورت است و تصرف و فعل قبلی هم وجود دارد اما در انقلابات عرضیه خاصیت آبی که کنار برود خاصیت بخاری بوجود می آید.

بعد ملا صدرا می فرماید: همان طوری که فاعل طبیعی نمی تواند فعل طبیعی خود را به فاعل دیگری تفویض کند انتقال فاعل طبیعی هم از یک فعل طبیعی به فعل طبیعی دیگری هم محال است که این تناسخ است فاعل واحد طبیعی از یک فعل طبیعی که تصرف در بدن قبلی است به تصرف در بدن جدید منتقل شود این محال است بدون این که جهت اتحادی میان این دو فعل باشد با مباینت بین این دو فعل و با اتصال و انقطاع

دلیل دوم عام مشهور در ابطال تناسخ: اگر تناسخ در کار باشد یعنی نفس از یک بدنی جدا شده و به بدن دیگری منتقل شود و تعلق بگیرد آنِ انتقال نفس از بدن قبلی با آن و لحظه انتقال به بدن جدید غیر از هم خواهند بود بین این دو آن و لحظه باید یک فاصله زمانی باشد در این فاصله زمانی نفس بی کار و معطل می ماند و تعطیل محال است و در تکوین تعطیل و بی کار نداریم.

استحاله تتالی آنین: اما این که بین آن دو لحظه باید فاصله زمانی باشد از این روی است که تتالی آنات و یا دو آن محال است دو زمان و بیشتر نمی شود پشت سر هم قرار بگیرد زیرا مستلزم جزء لایتجزی است و رد تتالی آنین لازم می آید که جسم از اجزای لا یتجزی و جواهر افراد بوجود بیاید بنابر نظر متکلمان که جسم را مرکب از اجزای لایتجزّی و به تعبیری از اتم ها بوجود بیاید اتم در زبان یونانی به معنی نشکن است و جسم لا یتجزی قابل تقسیم نیستند واجزاء در کنار هم نشسته اند

این پنداره متکلمین با دلیل و برهان باطل است و حکماء بر این باور اند که جسم اتصال دارد و اجزای جسم پیوسته اند اما این که تتالی آنین مستلزم جزء لا یتجزی است به این بیان است که؛

حرکت و زمان که مقدار حرکت است و مسافت یعنی مقوله ای که حرکت در آن واقع می شود این 3 امر مانند حرکت از قم به تهران در یک ساعت در این مثال این 3 امر بر یکدیگر منطبق اند به این صورت که جزء اول حرکت در آن اول حرکت در جزء اول مسافت رخ می دهد و با هم انطباق دارند و به همین صورت جزء دوم در آن دوم در کیلومتر دوم و ...تا به جزء آخر برسد

یا من بدنیا مُشتغَل    قد غرّه طول الأمل

و الموت یأتی بغتةً    و القبر صُندوق العمل

 

البته این اجزای حرکت و زمان و مسافت وهمی و ذهنی است و در خارج وجود ندارد و در خارج جزء به جزء نیست بلکه اتصال است و همه 3 امر متصل اند و وحدت داردند یعنی یک حرکت در یک زمان ودر مسافت واقع می گردد

حالا اگر بنا باشد که 2 آن از آنات زمان پشت سر هم قرار بگیرند بدون فاصله زمان دیگری مانند آن شروع حرکت با آنِ وصول به مقصد بین این دو تا زمان فاصله زمانی یک ساعته باشد و اگر این فاصله نباشد و دو آن و جزء ذهنی جدای از هم در خارج پشت سر هم قرار بگیرند در این صورت چون حرکت و زمان و مسافت انطباق بر هم دارند لازم می آید دو جزء لایتجزی پشت سر هم قرار بگیرد و این محال است

ابن سینا در رساله علائیه گوید: جسم در حد ذات پیوسته است و اگر گسسته بودی قابل ابعاد نبودی

اگر جسم از جواهر افراد تشکیل می شد دیگر طول و عرض و عمق نمی داشت زیرا اجزایی جدای از هم منفصل و مباین با هم کنار هم چیده شده اند این ها چطور می توانند یک خط طولی را تشکیل بدهند؟ خط اتصال دارد و بعدی از ابعاد جسم است و یا سطح و حجم و... متصور در جسم نمی بود.

جواب ملا صدرا: ایشان می فرماید این برهان بنا بر مبانی ما تمام است اما بنا بر مبانی مشاء تمام نیست زیرا ملا صدرا تعلق نفس به بدن را ذاتی می داند اضافه نفس به بدن و تدبیر نفس بدن را و نفسیت نفس را که با تدبیر بدن معنا می یابد این ها ذاتی نفس است و عجین با وجود نفس و عین وجود آن است و ارتباط نفس و بدن وجودی و نفس بدون این ارتباط وجود ندارد و بنابر این مبنا برهان تمام است که نفس در هیچ زمانی نمی تواند معطل باشد و نمی تواند فعل تدبیر بدن را تعطیل کند اما در تناسخ در فاصله زمانی بین دو آنِ جدایی از بدن قبلی و آنِ اتصال به بدن بعدی لازم می آید نفس از تدبیر بدن تعطیل گردد که این محال است.

اما بنا بر مبنای مشاء که تعلق و اضافه نفس به بدن را عارضی می دانند مانند اضافه دریانورد به کشتی دارد و نسبت حاکم به شهر که بر او عارض می شود و داخل در ذات او نیست و رد این صورت تعطیل اشکالی ندارد مانند کشتی بان که مدتی کشتی بانی را کنار بگذارد و دوباره به آن کار برگردد. و این مطلب بنا بر نظر مشاء اشکالی ندارد.

اکنون که برهان های عام ابطال تناسخ نزولی وصعودی به پایان رسید به بیان براهین اختصاصی می پردازند که از ابطال تناسخ نزولی هم آغاز می کند.


[1] - جلد 8 فصل 1 باب2 از سفر رابع به نقل از شرح اشارات خواجه نصیر الدین که از ابن سینا نقل فرموده اند.