درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اقسام تناسخ

و ستعلم الفرق بين التناسخ و المعاد الجسماني بوجه مشرقي و كذا بينه و بين ما وقع في قوم موسى ع كما حكى الله تعالى عنه بقوله وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ فالتناسخ بمعنى انتقال النفس من بدن عنصري أو طبيعي إلى بدن آخر منفصل عن الأول محال سواء كان في النزول إنسانيا و هو النسخ أو حيوانيا و هو المسخ أو نباتيا و هو الفسخ أو جماديا و هو الرسخ أو في الصعود و هو بالعكس من الذي ذكرناه- و إن كان إلى الجرم الفلكي كما ذهب إليه بعض العلماء و حكى الشيخ الرئيس عنه و صوب ما قاله في نفوس البله و المتوسطين من أنها تتعلق بعد انقطاعها بالموت الطبيعي عن هذا البدن إلى جرم فلكي.

و أما تحول النفس من نشأة الطبيعة الدنيوية إلى النشأة الأخروية و صيرورتها بحسب ملكاتها و أحوالها مصورة بصورة أخروية حيوانية أو غيرها حسنة بهية نورية أو قبيحة ردية ظلمانية سبعية أو بهيمية متخالفة الأنواع حاصلة من أعمالها و أفعالها الدنيوية الكاسبة لتلك الصورة و الهيئات فليس ذلك مخالفا للتحقيق بل هو أمر ثابت بالبرهان محقق عند أئمة الكشف و العيان مستفاد من أرباب الشرائع الحقة و سائر الأديان دلت عليه ظواهر النصوص القرآنية و الأحاديث النبوية بل الكتاب و السنة مشحونة بذكر تجسم النفوس بصور أخلاقها و عاداتها و نياتها و اعتقاداتها تصريحا و تلويحا كما في قوله تعالى- ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‌ءٍ و قوله تعالى وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ و قوله تعالى فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ و قوله تعالى شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ و شهادة الأعضاء بحسب هيئاتها المناسبة لملكاتها الحاصلة من تكرر أفعالها في الدنيا و قوله تعالى يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ- بِما كانُوا يَعْمَلُونَ فصورة الكلب مثلا و لسانه أو صوته الذي بواسطة لسانه تشهد بعمله الذي هو الشر و على سوء باطنه و عادته و كذا غيره من الحيوانات الهالكة تشهد عليها أعضاؤها بأفعالها السيئة و كقوله تعالى وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى‌ وُجُوهِهِمْ و كقوله تعالى فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ و كقوله تعالى قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ إلى غير ذلك من آيات النسخ.

 

ملا صدرا در این بخش از بحث چند مطلب را متذکر می شوند؛

مطلب نخست: ایشان در پایان بطلان تناسخ به تقریر خود فرمود: نفس دو وجود دارد؛

    1. وجود طبیعی عنصری مادی انفعالی و متغیر و فاسد شدنی: این وجودی خسیس و ضعیف و پستی است و نمی تواند روی پای خود بایستد این نفس با نابود شدن بدن نابود می شود و موضوع منتفی می گردد مثلا در تقریر اول برهان فرمودند: در حرکت جوهری عقب گرد نیست حکیم سبزواری در حاشیه منظومه می فرماید: از این روی است که موضوع باقی نمی ماند زیرا حرکات جوهری ذاتی است و وقتی ذات دگرگون شود دیگری چیزی نیست تا بخواهد عقب گردد بکند این وجود نخست نفس با نابودی بدن از بین می رود و نفسی نیست تا بخواهد تناسخ پیش بیاید و تعلق بدان بیابد

    2. وجود تجردی نفس: این وجود مستقل است و قائم به ماده نیست قائم به ذات است که با مُردن پیدا می شود و با انقطاع نفس از بدن پدید می آید و آن وجود تجردی عقلی و یا مثالی بوجود می آید این نفس متکی به ماده نیست تا بخواهد به بدن مادی تعلقی دوباره بگیرد و تناسخ رخ دهد

سؤال: مگر در معاد جسمانی نفس منقطع از بدن دوباره به همین بدن تعلق نمی گیرد؟ متکلمین بر این باور اند که بار دیگر نفس جدا شده از بدن به همین بدن دنیوی تعلق بگیرد و حال چه بدن خودش باشد یا بدن دیگری باشد پس چطور می گویید موجود منقطع به بدنی تعلق بیابد پس در معاد جسمانی چه می گویید؟

جواب: ایشان معاد جسمانی را به نحو دیگری تبیین می کنند و بیان آن را به باب 11 حواله می دهند که فرق بین تناسخ و معاد جسمانی را به وجهی مشرقی بیان می کنند نظیر این تعبیر را ملا صدرا در جاهایی به کار می برد که از خود و بنا بر مکتب خود سخنی دارد

خلاصه این که؛ ملا صدرا در معاد جسمانی به بدن مُنشأ نفس قایل است نفس بدنی ایجاد می کند که تجرد مثالی دارد و می فرماید: این معاد متکلمین دنیایی مجدد است که همه تجربه کرده اند و دیگر معاد نیست

مطلب دوم: تناسخ اقسامی دارد؛

    1. نزولی: وقتی موجود بالاتر نفس به موجود پایین تر تعلق بگیرد

    2. صعود:

هر یک از این ها خود به 4 قسم تقسیم می شوند؛

     نسخ: وقتی نفس از بدن انسانی به بدن انسان دیگری منتقل گردد

     مسخ: وقتی نفس از بدن انسان به کالبد حیوانی منتقل گردد

     فسخ: وقتی نفس از بدن انسانی به جسم نبات دیگری منتقل گردد

     رسخ: وقتی نفس از بدن انسانی به جسم جماد دیگری منتقل گردد

تناسخ صعودی بر عکس این ترتیب است اما به جمیع اقسام باطل است

فرق بین تناسخ با حرکت جوهری: در تناسخ انتقال نفس از جسمی به جسم دیگری علی سبیل الانفصال است یعنی آن جسم و ماده ای که نفس از آن جدا می شود با آن جسم و ماده ای که نفس می خواهد با آن تعلق بگیرد دو تا است اما در حرکت جوهری انتقال نفس از جسمی به جسم دیگری علی سبیل الاتصال است یعنی در ماده واحده است

از جمادی مردم و نامی شدم    و ز نما مردم ز حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم    پس چه ترسم کی ز مردن گم شدم

 

مطلب سوم: مشائین از این روی که منکر عالم مثال اند و تجرد برزخی را قبول ندارند و متکلمین هم که در قالب مسایل تابع مشائین هستند و عالم مثال و برزخ را قبول ندارند، لذا نسبت به حشر نفوس متوسطه به مشکل افتاده اند و گرفتار سر درگمی شده اند زیرا معاد متکلمین بازگشت به دنیا است اما حکما این معاد جسمانی ایشان را قبول ندارند و قرار نیست بازگشت دوباره به دنیا باشد بنا است که حشر و معاد نفوس در مراحل بعدی اتفاق بیفتد

     نفوس کامله: که به تجرد عقلی می رسند منتقل به عالم عقل شده و در عالم عقل حشر می یابند

     نفوس بُله و ناقصه: که متوسطه اند و به تجرد و کمال نمی رسند ایشان به عالم عقل نمی رسند و از طرفی هم مشاء بین عالم دنیا و آخرت هم واسطه ای قایل نمی باشند پس حشر این نفس در کجاست؟ اگر برای همه نفوس تجرد برزخی و مثالی قایل باشند جواب می دهند که در عالم مثال و برزخ حشر می یابند اما با انکار برزخ در حشر نفوس ناقصه گرفتار مشکل می شوند

جواب فارابی و ابن سینا: ابتدا این جواب را فارابی بیان داشته و ابن سینا در کتاب مبدأ و معاد نظر او را نقل کرده است با این عنوان "این سخن از کسی است که به گزاف سخن نمی گوید" و خواجه در شرحش می فرماید: «اظنه فارابی» به گمانم این فرد فارابی باشد و سپس تایید و صحه گزاردن ابن سینا را هم تصویب می کند و نظر فارابی را درست می داند.

نظر فارابی: نفوس بُله و متوسطه بعد از جدا شدن از بدن نفسشان به جرم و جسم فلک تعلق می گیرد و حشرشان به این واسطه صورت می گیرد و آن جرم فلک را واسطه ادراکات جزئی خود قرار می دهند همان طور که در دنیا و دوران حیات با بدن ادراکات جزئی می کردند و می دیدند و می شنیدند و بعد از مرگ جرم و جسم فلک را واسطه ادراکات جزئی و قرار می دهند که عقاب جزئی و ثواب جزئی را در می یابند اگر از سعداء باشند حور و قصور و اگر از اشقیاء باشند مارها و عقرب ها و آتش ها را تجربه و ادراک می کنند

زیرا ایشان افلاک را دارای درک و شعور می دانند همانند انسان که دارای درک می باشند.

جواب ملا صدرا: ایشان می فرماید: این نظر محکوم به تناسخ است زیرا نفس از جسمی بدنی و زمینی جدا می شود و به جسمی آسمانی تعلق می گیرد که همان تناسخ است و براهین رد تناسخ این نظریه را نیز ابطال می کند

شیخ اشراق هم به این نظریه قایل است و ملا صدرا در جایی دیگر از مثل ایشان تعجب می کند که شما که قایل به عالم مثال هستید چرا این نظر را برگزیده ای!!!

البته شیخ اشراق با این توضیح و تفصیل به این نظریه باور دارد که؛ ا گر نفوس متوسطه از سُعدا باشد به جرم فلکی تعلق می گیرد اما اگر از نفوس اشقیا باشد به یک جرم دخانی و بخاری مادن و فلک اول و ما فوق کره آتش تعلق می گیرند زیرا دیروزیان عناصر را در هیأت قدیم به صورت کره قایل بودند اول کره خاک بعد هوا و بعد آب و بعد هم آتش بود و بعد هم فلک قمر است

و شیخ اشراق می گوید: فلک شرافت و فضیلت دارد و نفس شقی نمی تواند به جرم فلک تعلق بگیرد بلکه به جرم دخانی و بخاری تعلق می گیرد

مطلب چهارم: درباره ی تناسخ ملکوتی است که به آن تجسم اعمال و تشبّه ملکات گفته می شود البته تعبیر دقیق تر "تمثل اعمال" است بجای تجسم اعمال

ملا صدرا در تفسیر خود می فرمایند: تجسم اعمال دو جهت دارد؛

    1. تجسم خود شخص و ذات شخص به اعمال و صورت مناسب با اعمال خود است یعنی ذات شخص صورتی متناسب با عملی که داشته می یابد و همین هم اینجا مورد نظر و بحث است و آیات و احادیث ذکر می شود

    2. تجسم عمل به عنوان قرین و رفیق صاحبش است که مثلا کسی خُلق بدی داشته و به صورت حیوانی درنده بر او ظاهر می شود تا او را بگزند و آزارش بدهند

اما جهت نخست مورد بحث است ملا صدرا همان طور که در باب اول نفس که نظر خاص خود را دارند که "جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء" است و ابتدا نفس مادی است و بعد تجرد می یابد ایشان در فرجام و پایان نفس هم نظری ابتکاری دارد و بر این باور است که انسان نوع اخیر نیست و بر حسب اعمال نه به حسب ظاهر که همه انسان اند اما انسان به حسب باطن و اعمال انسان جنسی است که 4 نوع تحت آن قرار دارد و حکیم سبزواری دراین رابطه می فرماید:

و باعتبار خُلقه الانسان    مَلکٌ او اعجم او شیطانٌ

 

به اعتبار باطن انسان که چه خُلقی بر او غالب باشد؛

     صورت ملکی

     صورت شیطانی

     صورت بهیمی

     صورت سبعی

به تعبیر دیگر؛ از جهت دنیوی و ظاهری همه انسان اند و صورت انسانی دارند اما از جهت باطنی و اُخروی یعنی آن صورتی که در آخرت انسان با آن محشور می شود همه انسان نمی باشند اخروی هم که گفته می شود الان هم آخرت و باطن بر ما احاطه دارد و باطن محیط بر ظاهر است مثل مرگ این است که حایلی را از مقابل انسان بردارند و انسان خود را در صحن و سرایی وسیع بنگرد اما بعد از مرگ جای ظاهر و باطن عوض می شود بطون به ظاهر رفته و ظهور به بطون می گراید زیرا «انّ جهنم لمحیطة بالکافرین» مشتق در متلبس حقیقت است و الان جهنم احاطه دارد طبق نظر حکما آخرت نسیه نیست بلکه نقد و بسیار نزدیک است

ملا صدرا می فرماید: بر این تناسخ ملکوتی ظاهر آیات تصریحا و یا تلویحا دلالت می کند

ظاهر در حکمت متعالیه هم غیر از آن ظاهری است که در کلام یا در حکمت مشهور و مشاء گفته می شود که در آن ظهور سطحی و ابتدایی و بدوی است اما ظاهر در حکمت متعالیه با تبصّر و تدقق و تعمق است و الا اگر ظهور بدوی را حساب بکنید الان همین آیات که استشهاد می کند مفادش همان تناسخ ملکی می شود مثل سوره انعام؛ « وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُم مَّا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِن شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ {38}» فخر رازی در تفسیر کبیر می گوید: به همین آیه به تناسخ باطل استدلال شده است و ظاهرش همان تناسخ ملکی و باطل است که پرندگان در آسمان امت هایی مانند شما هستند زیرا نفس از شما جدا شده و به پیکر پرندگان و جانداران زمینی تعلق می گیرد

اما این ظهوری که ملا صدرا می فرماید: ظهور همراه با دقت و با توجه به برهان عقلی بر استحاله تناسخ است

در مورد قوم حضرت موسی در سوره مائده می فرماید: « قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِّن ذَلِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَّعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُوْلَـئِكَ شَرٌّ مَّكَاناً وَأَضَلُّ عَن سَوَاء السَّبِيلِ {60} »

این دلالت بر تناسخ ملکوتی دارد که در باطن و رد نشأه اخروی قرده و خنازیر اند و در مورد اصحاب سبت در سوره بقره دارد که؛ « وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَواْ مِنكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ {65} »

یا در آیاتی که درباره شهادت دادن اعضاء و جوارح بر اعمال در آخرت است که دو آیه را بیان می دارند که معنای این گواهی دادن چیست؟ یعنی همان طور صورت و هیأت کلب و زبانی که با آن واق واق می کند و دلالت بر شر و آسیب دارد به این صورت اعضاء در قیامت شهادت می دهند و اعضاء صورت سبعی می یابند

و آیاتی که دلالت بر این دارد که؛ برخی در قیامت واژگون و منکوس الرأس اند و آیاتی که دلالت بر صدای حیواناتی است که جهنمیان از خود در می آورند «فیها زفیر و شهیق» که دم و بازدم و فراز و نشیب در صدای الاغ است و یا خطاب به حیوانات را به جهنمیان می کند که ـ«قال اخسئوا فیها و لا تکلمون» به سگ چنین خطابی می شود.