درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: پاسخ ملاصدرا به اشکال بقای نفس بعد از بدن

و أما الذي نراه الآن أن نذكر في دفع هذا السؤال و حل الإعضال فهو أن للنفس الإنسانية مقامات و نشآت ذاتية بعضها من عالم الأمر و التدبير قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي و بعضها من عالم الخلق و التصوير مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ فالحدوث‌ و التجدد إنما يطرءان لبعض نشآتها فنقول لما كانت للنفس الإنسانية ترقيات و تحولات من نشأة أولى إلى نشأة أخرى كما أشير إليه بقوله تعالى وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ- ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فإذا ترقت و تحولت و بعثت من عالم الخلق إلى عالم الأمر يصير وجوده وجودا مفارقا عقليا لا يحتاج حينئذ إلى البدن و أحواله و استعداده- فزوال استعداد البدن إياها يضرها ذاتا و بقاء بل تعلقا و تصرفا إذ ليس وجودها الحدوثي هو وجودها البقائي لأن ذلك مادي و هذا مفارق عن المادة فليس حالها عند حدوثها كحالها عند استكمالها و مصيرها إلى المبدإ الفعال فهي بالحقيقة جسمانية الحدوث روحانية البقاء و مثالها كمثال الطفل و حاجته إلى الرحم أولا و استغنائه عنه أخيرا لتبدل الوجود عليه و كمثال الصيد و الحاجة في اصطياده إلى الشبكة أولا- و الاستغناء في بقائه عند الصياد أخيرا ففساد الرحم و الشبكة لا ينافي بقاء المولود و الصيد و لا يضره و أيضا حاجة الشي‌ء إلى أمر ما لا يستلزم حاجة لوازمه الذاتية إليه كحاجة الوجود المعلولي إلى جاعل دون ماهيته لأنها غير مجعولة كما مر مع أنه من لوازم الوجود و ككون وجود المثلث معلولا و عدم كونه ذا الزوايا الثلاث معلولا.

 

بحث درباره ی بقای نفس بعد از بدن است و اشکالی که خواجه مطرح نموده و از جواب آن درمانده است

خلاصه اشکال: هر حادث و متجددی و هر پدیده ای -خواه وجود بعد از عدم باشد یا عدم بعد از وجود- باید مسبوق به حامل استعداد باشد و امکان استعدادی او در محلی جلوتر و در حاملی باشد تا متجدد و حادث حدوث بیابد این قاعده کلی است و بر اساس آن نفس که حادث می شود و وجود بعد از عدم می یابد باید قبل تر امکان استعدادی و استعدادش در ماده ای در بدن موجود باشد وتا نفس حدوث و تجدد بیابد لذا ماده ای که بدن است حامل استعداد وجود نفس می شود تا نفس بعد از عدم وجود بیابد حال اشکال خواجه این است که این ماده ی بدن حامل وجود نفس است همین طور حامل عدم نفس است که آن هم حادث و متجدد خواهد شد

ان قلت: نفس به جهت تجردی که دارد بدن نمی تواند حامل استعداد عدم نفس باشد

قلنا: بنابر همین مناط تجرد نفس، بدن نمی تواند حامل وجود نفس باشد این دو صورت چه فرقی دارد؟ و لذا بدن اگر نتواند حامل استعداد وجود نفس باشد حدوث نفس ممتنع خواهد شد بنابر همان قاعده ی کلی که گذشت

خواجه با عظمت علمی که دارد در حل این اشکال درمانده شده و دست به دامن حکیم خسرو شاهی گشته و از او استمداد نموده که ایشان هم جوابی در حل این اشکال به خواجه نداد ملا صدرا 2 جواب از این اشکال داده اند که یکی را در جلسه قبل بیان داشتیم.

جواب نخست: ملا صدرا به روش قوم و مشهور مشاء در باب نفس این جواب را ارائه دادند که خلاصه اش این بود؛ نفس از جهت ذات و وجودش مجرد است و از جهت فعل و تصرف و تدبیر در بدن مادی است که مشهور در تعریف نفس گفته است و آن را یکی از اقسام 5 گانه جوهر می داند «النفس جوهر مجرد عن المادة ذاتا لا فعلا» در مقابل عقل که تجرد ذاتی و فعلی دارد از جهت ذات نفس به بدن و استعداد بدن نیازی ندارد و محتاج ماده و استعداد نمی باشد اما از جهت فعلش نیازمند به ماده و استعداد ماده می باشد خلاصه که نفس از جهت ذات و وجودش، بالعرض احتیاج به بدن و ماده و استعداد بدن دارد و با فساد بدن هم فقط بالعرض فساد می یابد بالعرض یعنی از جهت فعل و تصرف در بدن و از نظر تدبیر در بدن که نیاز به بدن و استعداد آن دارد و با فساد بدن تباه شده و با نبود بدن نابود می شود

بعد ملا صدرا در پایان جواب "فتدبر" داشتند که وجه آن این بود که معنای بالعرض در جواب نه به معنای اعتباری محض است و نه به معنای مجاز و کذب است؛

بالعرض به معنای اعتباری محض مثل جایی است که گفته می شود تحقق خارجی برای وجود ثابت است اولا و بالذات اما برای ماهیت ثانیا و بالعرض ثابت است و اعتباری محض-البته اعتباری نفس الامری- در ماهیت است و ماهیت ذهنی است

بالعرض به معنای مجاز و کذب هم در جایی است که حرکت برای جالس سفینه ثابت بالعرض است و برای خود سفینه ثابت بالذات است

بلکه اینجا بالعرض مانند معنای بالعرضی است که در مورد وجود خارجی کلی طبیعی به وجود فرد گفته می شود که «و الحق أنّ وجود الطبیعی بمعنی وجود اشخاصه و افراده» وجود خارجی برای فردکلی طبیعی بالذات و برای خود کلی طبیعی ثابت بالعرض است یعنی وجود خارجی کلی طبیعی در خارج به عین وجود فردش است و همین که در خارج فرد کلی طبیعی موجود است خود کلی طبیعی موجود است زیرا کلی طبیعی در گروی کلیت و جزئیت نیست؛

بکل الاطوار بدا مقرونا****و لیس بالکلیة مرهونا

 

کلی طبیعی در ذهن با نعت کلیت وجود می یابد و در خارج با نعت فردیت و جزئیت و شخصیت وجود می یابد. فتدبر اشاره به این دارد

و با این حساب مشکل بقای نفس بعد از بدن باز می گردد و لذا ملا صدرا به جواب دوم روی می آورند زیرا با "فتدبر" دوباره اشکال بر می گردد که اگر ذات و خود نفس محتاج به بدن و استعداد بدن بالعرض است به این معنایی که گفتیم که از جهت فعل و تصرف و تدبیر در بدن محتاج بدن و استعداد بدن است. و بالعرض به این معنای است که تحقق ذات نفس به همان فعل و تدبیر و تصرف نفس در بدن است و اگر این فعل و تصرف نفس از او گرفته شود دیگر نفسی باقی نمی ماند و اگر از جهت تصرف و تدبیر نیاز به بدن و استعداد بدن دارد به این معناست که اگر بدن و استعداد بدن نباشد و بدن فساد بیابد فعل نفس و تصرف آن در بدن هم نخواهد بود در این صورت ذات نفس نخواهد بود و اگر فعل و تصرف و تدبیر نفس از او گرفته شود نفسی نخواهد ماند زیرا نفسیت نفس در گروی فعل و تصرف آن است لذا اشکال دوباره عود می کند و در این حال ملا صدرا طبق مشرب حکمت متعالیه جواب می دهند.

جواب دوم ملا صدرا:

در قرآن کریم؛

در جایی نفس که همان هویت و حقیقت انسان است را موجودی امری معرفی می کند یعنی موجود مجردی که از عالم امر و تدبیر است و از آن نشأه امور این عالم تدبیر می شود «یسئلونک عن الروح قل الروح می امر ربی» بنابر این که روح همان نفس ناطقه باشد روح وجودی امری و از مدبر های این عالم است که «و المدبرات امرا»

در آیه دیگر انسان را یک موجود خاکی و عنصری و زمینی معرفی می کند که؛ «منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم» از خاک شما را آفریدیم و در خاک هم باز می گردانیم و از خاک شما را برون می آوریم. انسان موجودی خلقی و فرشی و زمینی است و انسان هم یکی از صور اجسام است

آیا یک موجود واحد می تواند هم امری و هم خلقی باشد؟ یعنی هم مجرد و هم مادی باشد؟ این امکان ندارد و تناقض است

پس جمع بین این دو آیه به این است که؛ این موجود واحد که نفس و روح و انسان است دارای مراتب و عوالم و نشآت و اطوار وجودی می باشد و وجودش مراتبی دارد که آن مراتب از مرتبه ی ماده شروع شده و به مرتبه ی تجرد تام ختم می شود که مرتبه ی عقل است و در این میان هم مرتبه ی واسطی هست که همان مرتبه تجرد مثالی است این وجود واحد نفس و انسان دارای اطوار و مراتب و مقاماتی است که از ماده آغاز شده و به مراتب بالای عقلی می رسد "و منها نخرجکم" در آیه هم به همین معناست همه چیز از خاک آغاز می شود و عنصریت و طبیعت است و از این جا نفس وجود خود را آغاز کرده و ترقی می کند و مراتبی را پشت سر گذاشته تا به مرتبه ی بالای موجودات عالم می رسد که مرتبه عقلی است و معنای این آیه است، «وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ» خلقت اشاره به مرتبه خلقی و مادی و طبیعی و عنصری وجود انسان و نفس دارد یعنی این اولین مرحله است که عنصری و طبیعی و بدن خاکی دنیوی است

سپس صورت گری دارد که با "ثم" اشاره به درجه و مرتبه ی دیگری است که به همان صورت مثالی اشاره می کند که مرتبه ی برزخ و واسط بین ماده و طبیعت و عقل است

و بعد که با "ثم" امر به سجده ی ملایک بر آدم می شود این خود مرتبه ی بالاتر ی است که حاجی در تعلیقه معنا کرده یعنی؛ وجود ملایکه را در وجود آدم درج کردیم زیرا این سجده امری تکوینی است و خضوع تکوینی می باشد یعنی وجود انسان به مرحله ای می رسد که وجود فرشته در مقابل او خاضع می شود یعنی چنان وجودش توسعه می یابد که وجود عقل در آن منطوی می شود و این اشاره به تجرد تام و عقلی دارد.

بنابرین بیان، جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس بدست می آید که یکی از نتایجی است که در حکمت متعالیه از اثبات حرکت جوهری ذاتی گرفته شده است نفس در آغاز پیدایش یک موجود خلقی و مادی است و در نهایت و ادامه و بقاء موجود روحانی و مجرد می شود

به این معنا که نفس انسان و حقیقت او دو وجود دارد:

یک وجود حدوثی: که در مرتبه ی پایین تر دارد

و یک وجود بقایی: که بعد از ترقی و تکامل و در مرتبه ی بالاتر است و این بر پایه ی حرکت جوهری ذاتی صوت می گیرد و تحقق می یابد

جواب ملا صدرا: اکنون در پاسخ اشکال صعب چنین می گوید: حدوث و تجدد مربوط به وجود حدوثی نفس است و اگر در اشکال خواجه بود که هر حادث متجددی باید مسبوق به حامل استعداد باشد بنابر این بیان حکمت متعالیه و دو وجود حدوثی مادی و وجود بقایی دارد این مربوط به وجود حدوثی نفس است نه وجود بقایی آن که ربطی به استعداد بدن ندارد.

این روح و مرکز جواب دوم ملاصدرا است که وجود حدوثی نفس حادث و متجدد است و احتیاج به بدن و استعداد بدن دارد نه وجود بقایی و تجردی نفس.

بعد ملا صدرا 3 دلیل اقامه می کند که چرا وجود حدوثی به بدن و استعداد بدن نیاز دارد و با فساد بدن هم فاسد می شود که اگر بدن و استعداد بدن نباشد فاسد می شود و با زوال بدن زایل می شود اما وجود بقایی به ماده و استعداد بدن نیازی ندارد.

دلیل نخست: وجود حدوثی مادی است و وجود بقایی تجردی و مجرد است موجود مادی محتاج به ماده و استعداد ماده است اما موجود مجرد، ماده و استعداد آن را نمی خواهد و بدون این که امکان استعدادی آن در ماده ی باشد وجود دارد بر خلاف وجود حدوثی که استعداد ماده و بدن می خواهد

دلیل دوم: وجود بقایی تجردی لازمه ی ذاتی وجود حدوثی نفس است زیرا وجود تجردی محصول حرکت و تکامل وجود حدوثی است و حرکت جوهری لازمه ی ذاتی وجود حدوثی نفس است حرکت جوهری لازم ذاتی جوهر ماده و جوهر جسم و ذات آن است بنابرین وجود بقایی نفس لازم ذاتی وجود حدوثی می شود که در این صورت اگر چیزی محتاج به دیگری شد لازم نمی آید که لازم ذاتی آن هم محتاج همان چیز شود در اینجا وجود حدوثی نفس محتاج بدن و استعداد بدن است و این لازم نمی آید که لازم ذاتی وجود حدوثی که وجود بقایی است هم محتاج به بدن و استعداد نمی باشد و در این باره دو نظیر وجود دارد؛

نظیر نخست: چنان که وجود ممکن محتاج به علت است و مجعول علت است این که وجود ممکن محتاج علت است لازم نمی آید که ماهیت ممکن هم که لازمه ی وجود ممکن است مجعول و محتاج به علت باشد زیرا ماهیت دون جعل است

نظیر دوم: وجود مثلث احتیاج به علت دارد کسی باید مثلث را روی کاغذ رسم کند تا بوجود بیاید اما این که مثلث دارای 2 زاویه قایمه و 90 درجه است و یا دارای 3 زاویه است و در مجموع 180 درجه می شود این لازمه خود مثلث است و بدون این مثلثی درست نمی شود و این ویژگی ذاتی نیاز به علت ندارد با خود مثلث این لازم ذاتی هم وجود می یابد

اما در مما نحن فیه وجود حدوثی نفس به بدن و استعداد بدن نیاز دارد وجود بقایی دیگر نیاز به بدن و استعداد بدن ندارد.