درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

94/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد و نظر های ملا صدرا به استدلال فساد ناپذیری نفس به تبع بدن

و قولهم: و الثاني أي كون البدن علة للنفس باطل لأن العلل أربع إلخ.

قلنا: نختار أن البدن علة مادية للنفس بما هي لها وجود نفساني و قد سبق أن نفسية النفس أي كونها بحيث تتصرف في البدن و تستكمل أمر ذاتي لها و وجود حقيقي لها و ليست النفسية لهذا الوجود كالعوارض التي تلحق الشي‌ء بعد تمام ذاتها و هويتها- بل كونها نفسا ككون الصورة صورة و المادة مادة من حيث إن المسمى و المفهوم الإضافي- موجود بوجود واحد و ككون الواجب صانع العالم و كما أن عالمية الباري بالأشياء- و قدرته على الكل ليست بأمر زائد على ذاته فكذا نفسية النفس ما دام وجودها هذا الوجود التدبيري ليست بأمر زائد في الوجود على وجود النفس بل زيادتها بحسب المفهوم و الماهية.

فقولهم: في نفي كون البدن علة مادية إن النفس مجردة و المجرد مستغن عن المادة- فنقول المجرد و هو الذي يكون عقلا بالفعل لا تعلق له بالأجسام أصلا و ليست النفس كذلك فالدليل المذكور إن أقيم على أن الذات العقلية التي وجودها وجود عقلي لذاتها و لا تعلق لها بالأجسام لا يفسد بفساد البدن فذلك بين واضح و لكن كون الشي‌ء عقلا مفارقا ينافي كونه نفسا مدبرا للبدن الجزئي المعين على وجه ينفعل و يستكمل به ضربا من الانفعال و الاستكمال و قد علمت أن ليس بين النفس و البدن مجرد معية كالحجر الموضوع بجنب الإنسان بل هي صورة كمالية للبدن و نفس له و يتركب منهما نوع طبيعي و مثل هذا الأمر كيف يكون مفارقا عن الأجسام و المفارق ليس وجوده هذا الوجود التعلقي و ليس كون البدن آلة لها ككون المنحت و المنشار آلة للنجار- حتى يستعملها تارة و يتركها أخرى و الذات المستعملة هي كما هي من قبل و من بعد و لا كونها في البدن ككون الربان في السفينة و صاحب الدار في الدار تدخل فيها و تخرج عنها و السفينة بحالها و الدار بحالها فالدليل المذكور لم يدل على بقاء النفس ما دام وجودها النفساني بعد البدن نعم قد دل على أن الجوهر المفارق العقلي- غير فاسد بفساد البدن.

بقي النظر في أن النفوس بعضها أو كلها هل يستحيل وجودها إلى وجود جوهر- لا تعلق له بالجسم و لا حاجة إلى استعماله و الاستكمال به و بقي الكلام في كيفية هذا التحول و الانقلاب الجوهري و طرو حالة بها يصير الجوهر المتعلق الوجود بالمادة جوهرا مفارقا عنها و ستعلم كيفية هذا عن قريب.

و أما الذي ذكروه من أن الفاعل إذا كان منزها عن التغير كان صدور الفعل عنه في وقت دون ما قبله موقوفا على شرط و شرط الحدوث لأمر غني في وجوده عن ذلك الشرط استحال أن يكون عدمه مستلزما لعدم ذلك الفعل أو مؤثرا فيه كلام لا فائدة فيه فإن حدوث الشي‌ء ليس إلا وجوده الخاص به و ليس حدوث الوجود صفة زائدة على الوجود عارضة له حتى يكون شرطها غير شرط الوجود بل شرط الحدوث و شرط الوجود واحد فإذا عدم الشرط عدم المشروط.

و أيضا لا معنى لكون أمر مادي استعدادا أو شرطا لوجود جوهر مفارق الذات‌ غني الوجود عن المواد و أحوالها كما هو عندهم و بالجملة استعداد المادة لا يكون إلا لما يكون حالا من أحوالها و لا معنى لكون الشي‌ء مستعدا لأمر مباين الذات عنه- فكن مترقبا لما يتلى عليك إن شاء الله تعالى.‌

 

مرحوم ملا صدرا در 3 موضع استدلال اظهار نظر داشتند اکنون به موضع سوم رسیدیم؛

موضع سوم: نفس و بدن هر دو بهم محتاج اند زیرا نفس صورت بدن و بدن ماده نفس است احتیاج هم مستلزم دور نیست نفس دو وجود دارد؛

وجود عقلی: در عالم عقل است

وجود مادی و نفسی و تعلقی و تدبیری: که در عالم طبیعت است

احتیاج نفس به بدن در وجود نفسی و تعلقی و طبیعی و مادی آن است و احتیاج بدن به وجود عقلی نفس است ملا صدرا در این باره فرمودند: بدن به نفس مطلقه ی عقلیه نیاز دارد نه به نفس معین و مشخص و خاص

نفس مطلقه هم مراد نفس در مرتبه ی معین نمی باشد در تعلیقه ی حاجی سبزواری آمده که نفس مطلقه یعنی نفس در همه ی مراتب و در همه ی سن هایی که شخص دارد مانند نفس در دوران بلوغ و کودکی و کهنسالی و... که احتیاج به این نفس است و این نفس اگرچه وجود و وحدتش متبدل است اما وحدت این نفس با واحد عقلی ثابت که فاعل آن است و موجودی مفارق است زیرا این نفس در مراتبی مختلف و در سنین زمانی ظهور همان واحد عقلی ثابت است و فعل همان فاعل مفارق است لذا با وحدت آن این نفس در سنین مختلف وحدتش حفظ می شود که در موضع دوم هم بیان شد

از طرفی احتیاج نفس به بدن در نفس با تحفظ عنوان نفسیت است که همان نفس مادی و طبیعی و تعلقی می شود یعنی نفس در وجود مادی و طبیعی تعلقی خود محتاج بدن است

ملا صدرا در موضع دوم فرمود: تقدم نفس بر بدن ذاتی است و در استدلال گفته شد که در این صورت با انعدام نفس باید بدن معدوم گردد و در عبارت بود که : «والذی یبقی بعد النفس و ما یجری مجراها فی نوعها بعد الاطلاق لیس بدنا اصلا» آن که بعد از نفس باقی می ماند جماد است یعنی اولی نفس انسان است و والذی یجری مجراها مراد نفس حیوان و نبات است به مراتب صورت معدنی هم نفس گفته نمی شود مطلق نفس 3 نوع دارد که در اینجا لحاظ شده است.

حال موضع سومی که ملا صدرا در آن اظهار نظر فرمود این بود که اگر بدن بخواهد تقدم ذاتی بر نفس داشته باشد باید علت داشته باشد و علت هم 4 قسم است که از میان علل اربع علت مادی است که بدن علت مادی برای نفس نیست و ملا صدرا می فرماید: بدن علت مادی نفس است زیرا وجود نفس و نفسیت نفس یکی است نفسیت یعنی تصرف در بدن و استکمال در بدن می باشد و لذا بدن ماده نفس می شود ماده ای که نفس در آن تصرف کرده و با آن استکمال می یابد و این ها یکی اند. نفسیت برای نفس مانند صورتیت برای صورت و مادیت برای ماده است و مانند فاعلیت برای حق تعالی است که ذاتی اوست مانند علم و قدرت برای واجب تعالی که ذاتی اوست هر چند از نظر ماهیت و مفهوم مختلف دارند یعنی نفس برای خود تعریفی دارد و استکمال هم تعریف دیگری دارد هر چند در مصداق خارجی و وجود یکی می باشند

دلیلی در استدلال بر این بیان شد که بدن مادی نفس نیست از این روی که نفس مجرد است و ماده ندارد

جواب از دلیل: ملاصدرا می فرماید: نفس در ابتدای حدوث مجرد نمی باشد تا بدن ماده آن نباشد اگر نفس مجرد باشد عقل می شود و الا تا زمانی که نفس هست مجرد نیست بدن برای نفس نه مانند آلت نجار می ماند و نه نسبت نفس به بدن مانند ربّان به سفینه و نه مانند صاحب دکان به آن می باشد زیرا نجار گاهی از تیشه استفاده می کند و گاه هم آن را کنار می گذارد و در این حالت هم نجار است و کشتیبانی که در خانه است و به کشتی کاری ندارد باز هم ناخدا است. اما نفس و بدن این طوری نیست که باهم کاری نداشته باشند بلکه بدن ماده نفس است و نفس صورت بدن و نفس متصرف در بدن و مستکمل به آن می باشد.

این دلیل و استدلال شیخ اگر برای بقای عقل اقامه می شد تمام می بود الان بر بقای نفس در صورت فساد بدن اقامه شده است اما بقای عقل که مجرد است و ماده ندارد و هزاران بدن هم از بین برود باز عقل بر جای خود است اما در نفس نمی توان این دلیل را اقامه کرد زیرا نفس تا نفس است مجرد نیست و با بدن استکمال می یابد و از بدن جدا نمی شود.

اگر نفس مجرد شد و عقل گردید این استدلال در آن پیدا می شود که با فساد بدن نفسی که به عقل تبدیل شده با فساد بدن از بین نمی رود

بعد این بحث را مطرح می کند که آیا همه ی نفوس تحول تجردی و عقلی را می یابند یا فقط برخی از آنها به این مرتبه تجرد عقلی می رسند؟ و نفوسی که تحول عقلی می یابند چطور به تجرد عقلی می رسند

ملا صدرا این بحث را در فصل 6 در سوال خواجه از حکیم خسرو شاهی بیان می دارند.

در ذیل استدلال شیخ اشکال و 3 جواب مطرح شد که به نظر مشائیان بدن شرط حدوث نفس است و حدوث هم وجود مسبوق به عدم است پس بدن شرط وجود نفس است و در این صورت باید با فساد بدن نفس هم فساد بیابد.

جواب ها:

بدن شرط افاضه فیاض مطلق است

بدن شرط حدوث نفس است نه وجود نفس

بدن شرط استکمال نفس است

نقد جوابها: ملا صدرا می فرمایند: شرط حدوث منفک از شرط وجود نیست اگر قبول کردید که نفس شرط حدوث نفس است شرط وجود آن هم هست زیرا حدوث ذاتی حادث است و وصف عارضی آن نیست یعنی نحوه وجود آن است و نمی توان بین شرط حدوث و شرط وجود تفکیک قایل شد و اگر بدن شرط وجود نفس شد 2 اشکال لازم می آید؛

با انعدام شرط مشروط هم منعدم می شود و با فساد بدن نفس هم معدوم می شود که شیخ هم فرمود

چطور می شود از طرفی بدن شرط وجود نفس باشد و از طرفی هم نفس مجرد باشد به قول مشاء و شیخ الرئیس

زیرا وقتی مجرد است کاری با ماده ندارد و چطور ماده ای که بدن است شرط وجود آن باشد؟

شرط بودن بدن برای وجود نفس به این معناست که ماده ای که بدن است حالاتش همان حالات نفس است و قابلیت و استعداد نفس است و با مجرد بودن نفس که شما مشاء قایل هستید سازگاری ندارد و استعداد وجود نفس باید در بدنی باشد زیرا شیخ در شرط افاضه فیاض مطلق این طور می گفت: باید استعداد وجود نفس در یک بدنی باشد تا فیاض نفس را در این وقت افاضه کند و استعداد این بدن باید استعداد نفس باشد و حالات این ماده باید از احوال و حالت نفس باشد

به این ترتیب بحث فصل 4 تمام می شود.