درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/11/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکالات ملا صدرا بر استدلال فساد ناپذیری نفس
أقول: و فيه مساهلات و مواضع أنظار؛
أما في الاستدلال:
 فنقول: إن القول بأن‏ الصحابة بين النفس و البدن مجرد معية اتفاقية ليس بينهما علاقة ذاتية قول باطل[1] و معتقد سخيف كيف و هم قد صرحوا بأن النفس صورة كمالية للبدن و قد عرفوه بأنها كمال أول لجسم طبيعي آلي ذي حياة و حكموا بحصول نوع طبيعي له حد نوعي من جنس و فصل ذاتيين كالإنسان و الفلك و غيره و مثل ذلك التركيب يمتنع أن يكون يحصل من أمرين ليس بينهما علاقة العلية و المعلولية.
فالحق أن بينهما علاقة لزومية لا كمعية المتضايفين و لا كمعية معلولي علة واحدة في الوجود لا يكون بينهما ربط و تعلق بل كمعية شيئين متلازمين بوجه كالمادة و الصورة و التلازم الذي بينهما كما علمت في مبحث التلازم بين الهيولى الأولى و الصورة الجرمية فلكل منها حاجة إلى الآخر على وجه غير دائر دورا مستحيلا فالبدن محتاج في تحققه إلى النفس لا بخصوصها بل إلى مطلقها «1» و النفس مفتقرة إلى البدن لا من حيث حقيقتها المطلقة العقلية بل من حيث وجود تعينها الشخصية و حدوث هويتها النفسية.
إذا تقرر هذا فنقول قولهم فإن كان المتقدم في الوجود هو النفس فذلك التقدم إما زماني أو ذاتي.
قلنا: إن تقدمها على البدن ذاتي.
قولهم: لو كان كذلك لامتنع عدمه إلا بعدمها.
قلنا: الأمر هكذا فإن البدن بما هو بدن مستعد امتنع عدمه مع وجود النفس- و لا وجوده مع عدمها و الذي يبقى بعد النفس و ما يجري مجراها في نوعها على الإطلاق- ليس ببدن أصلا بل جسم من نوع آخر بل البدن بما هو بدن مشروط بتعلق النفس- و النفس شريكة علة البدن.
فليس لأحد أن يقول لو كانت النفس علة للبدن لم تكن في فعلها مفتقرة إلى البدن‏ لأن توسيط المادة بوضعها في تأثير الفاعل في تلك المادة غير معقول فإذا لم تكن النفس في فعلها و لا في ذاتها مفتقرة إلى المادة لم تكن نفسا بل عقلا.
لأنا نقول: النفس و كل صورة سواء كانت مادية الوجود أو مادية الفعل فإنما يؤثر في نفس تلك المادة و حالاتها لا على وجه الاستقلال أو بخصوصها بل على وجه الشركة مع الأمر المفارق بحسب طبيعتها المطلقة فالنفس بما هي طبيعة نفسانية مطلقة مع انحفاظ وحدتها المتبدلة بواحد عقلي ثابت علة مقيمة للبدن و هي بحسب كل خصوصية لها مفتقرة إلى البدن افتقار الصورة في أحوالها المشخصة إلى المادة القابلة.

ملا صدرا درباره اصل دلیل فساد ناپذیری نفس به تبع بدن 3 اشکال دارند و در مورود 3 موضع از استدلال آن اظهار نظر می کنند؛
1-بین نفس و بدن معیت است
2-تقدم ذاتی نفس بر بدن رد و ابطال شد
3-علت مادی بودن بدن برای نفس رد و ابطال شد
موضع نخست: در استدلال طرح شد که، بین نفس و بدن معیت اتفاقیه است و نفس و بدن هیچ کاری با هم ندارند لذا اگر بدن فساد یافت نفس فساد نمی بیابد ملا صدرا این را قبول ندارد و می فرماید: چطور بین نفس و بدن هیچ علاقه ی لزومیه نباشد در حالی که خود مشهوری که مشاء اند نفس را این طور تعریف کردند: «کمال اول لجسم طبیعی آلی ذی حیاة بالقوة» کمال اول یعنی صورت و فصل است و ایشان نفس را صورت بدن و فصل برای بدن دانسته اند و در این فرض چطور نفس و بدن باهم هیچ ارتباط لزومی با هم ندارند و صرف ارتباط اتفاقیه است؟
شما خود بر این باور هستید که از ترکیب جنس و فصل که ذاتی نوع هستند و نوع طبیعی انسان حاصل می شود از ترکیب جنسی که حیوان و بدن باشد و فصلی که ناطق و نفس است نوع طبیعی انسان حاصل می شود و جنسو فصل هم مقوم و ذاتی نوع می باشند در این صورت با این رابطه بین نفس و بدن چطور بین نفس و بدن علاقه لزومیه بین علت و معلول نیست
نظر ملا صدرا: حق این است که معیت نفس و بدن؛
- نه مانند متضایفین است که معیت در ماهیت و مفهوم است چنان که بین ابوت و بنوت است و مفهوم هیچ کدام را بدن دیگری نم یتوان تصور کرد
-نه مانند معیت بین معلولَی علة واحدة در وجود است که معیت در وجوددارند اما در عین حال بین خود آن دو علاقه و پیوند لزومیه ای در کار نیست این معیت در بین نفس و بدن نیست
-بلکه معیت نفس و بدن معیت متلازمین است یعنی دو چیزی که هر کدامشان به دیگری احتیاج دارند منتهی به گونه ای که مستلزم دور محال هم نباشد وقتی بدن ماده ی نفس شد و نفس صورت بدن شد
در تلازم ماده و صورت این مطلب بیان شده که هر کدام از ماده و صورت به دیگری احتیاج دارند اما علی وجهٍ غیر دایر زیرا جهت احتیاج فرق دارد؛
-احتیاج ماده به صورت در وجود است آن هم احتیاج به صورت مطلقه است نه صورت مشخص و معین
-صورت هم به ماده در تشخص خودش نیاز دارد
لذا؛
- بدن در وجودش به نفس مطلقه نیاز دارد نه نفس معینه. یعنی احتیاج بدن به نفس در هر مرتبه ای که آن نفس باشد که از آن به نفس مطلقه تعبیرمی شود
-و از طرفی نفس در تشخص به بدن نیاز دارد یعنی نفس شخصی و معین که در مرتبه ی خاص باشد و نفس شخصی
به تعبیر دیگر؛
-احتیاج نفس به بدن در نفس طبیعی است زیرا نفس دو وجود داشت؛
1-وجود عقلی نفس
2-وجود طبیعی نفس
-یا به تعبیر دیگر در وجود نفسی نفس محتاج بدن است نه در وجود عقلی نفس
در حقیقت هر 3 نظر ملا صدرا در باره ایشان را باید با هم جمع بندی نمود
موضع دوم: در استدلال تقدم ذاتی نفس بر بدن انکار و ابطال شد که در این باره ملا صدرا می فرماید: نفس تقدم ذاتی بر بدن دارد یعنی نفس علیت نسبت به بدن دارد
در استدلال بیانی که برای رد تقدم ذاتی نفس بر بدن شد این بود که در این صورت که نفس علت بدن باشد باید علت انعدام بدن علت انعدام نفس باشد یعنی با نبود نفس باید بدن نابود بشود بله با انعدام نفس بدن هم منعدم می شود مادامی بدن بدن است که متعلق نفس باشدو نفس بدان تعلق داشته و در آن تصرف کند و اگر تعلق و تصرف نفس برداشته شود دیگر بدنی نخواهد بود آن دیگر جماد است پس نفس بر بدن تقدم ذاتی دارد
ان قلت: ملا صدرا در باره تقدم ذاتی نفس بر بدن می گوید: اگر نفس فاعل و علت بدن باشد فرق نفس با عقل (بعد از آن که هردو در تجرد ذاتی از ماده با هم مشترک می باشند) به این است که، عقل درافعلش هم مجرد از ماده است اما نفس درافعال مجرد از ماده نیست؛
-عقل: جوهر مجرد عن المادة ذاتا و فعلا
-نفس: جوهر مجرد عن المادة ذاتا لا فعلا
اگر نفس در افعالش به ماده نیاز داشته باشد و بدن ماده نمی تواند کاری بکند فعلی که به واسطه ی ماده انجام می شود محتاج به وضع است یعنی اگر یه کاری بخواهد باماده بکند و یه تأثیری با ماده در چیزی گذاشته شود باید بین ماده و آن چیزی که باید در آن گذاشته شود باید وضع و محازات و نسبت خاصی لحاظ شود و با توجه به این مطلب که نفس کارهایش رابا ماده انجام میدهدو فعل هایی که با ماده انجام می شود وضع و محازات می خواهد حال اب توجه به این دو مطلب اگر نفس بخواهد فاعل بدن باشد باید به وسیله ی بدن با بدن وضع و محازات بیابد تا بتواند در بدن تأثیر گذار باشد در حالی که بین ماده و خودش وضع برقرار نمی شود پس چطور می گویید: نفس فاعل بدن است و تقدم ذاتی بر آن دارد وعلت بدن است
قلنا: ملا صدرا جواب می دهد که تقدم ذاتی نفس بر بدن و علیت و فاعلیت برای بدن نفس با مشارکت موجود عقلی است صورت شریکة العله برای ماده است فاعلیت نفس برای بدن مستقل نیست بلکه با مشارکت موجود مفارق عقلی است و در ثانی نه نفس شخصی و خاص و معین بلکه نفس مطلقه مراد است یعنی نفس در همه ی مراتبش به تعبیر دیگر نفس مطلقه که متبدل است ولی وحدتش با موجود عقلی محفوظ است
درست است که نفس با حرکت جوهری مراتب و اطواری را طی می کند اما وحدت نفس با توجه به 3 چیز محفوظ است؛
1-فاعل مفارق و موجود مجرد
2-وجود ماده ی مشترکه
3-اتصال در حرکت
نفس مطلقه که متبدل است اما وحدتش با موجود عقلی محفوظ است این علت و فاعل بدن است این معنای این است که فاعل مفارق عقلی فاعل و عل نفس است و از طرفی هم نفس شخصی و خاص و طبیعی احتیاج به بدن دارد بدن به نفس مطلقه ای نیاز دارد که اگر چه متبدل است اما با وحدت موجود عقلی حفظ می شود و نفس معین و طبیعی این احتیاج به بدن دارد که همان بحث احتیاج متقابل بین ماده و صورت است که صورت است که ماده در وجودش احتیاج به صورت مطلقه دارد
موضع سوم: اگر بدن بخواهد تقدم بر نفس داشته باشد به یکی از 4 قسم علت است و بدن هم علت مادی برای نفس نیست که دلیل آن بعد می ادید که نفس مجرد است و ماده ندارد که بحث خواهد شد
اما بدن علت مادی برای وجوی نفسی نفس است یعنی وجودی که نفس در محله طبیعت دارد نه وجود عقلی نفس زیرا وجود نفس و نفسیت نفس یک چیز است نفسیت نفس همان تصرف نفس در بدن واستکمالی است که نفس بوسیله ی بدن پیدا می کند وجود نفس با نفسیت نفس که تصرف نفس در بدن و استکمال نفس به وسیله بدن است یکی می باشد و این طور نیست که نفسیت نفس عارض بر وجود نفس باشد یعنی بعد از آنی که نفس وجود پیدا کرد عارض بر آن شود وجود و نفسیت نفس یکی است
-همان طور که وجود صورت با صورتیت صورت برای ماده یکی است
-همان طور که وجود حق تعالی با علم و قدرت و سایر صفاتش یکی است
نفس مادام که نفس است وجودش تصرفی است و در بدن متصرف است صورت بدن است و بدن هم علت مادی اوستو ماده نفس می باشد البته از نظر مفهومی وجود نفس با نفسیت نفس مغایر اند اما به حسب خارج وجودشان یکی است.



[1] - اسفار ج 8 ص 12 و ص 344.