درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/11/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل چهارم شیخ اشراق بر حدوث نفس
حجة أخرى: ذكرها أيضا في كتاب حكمة الإشراق‏[1]بقوله: إذا علمت لا نهاية الحوادث- و استحالة النقل إلى الناسوت فلو كانت النفوس غير حادثة لكانت غير متناهية فاستدعت‏جهات غير متناهية في المفارقات و هو محال.
   أقول: قد أشرنا إلى أن وجود النفوس في عالم العقل ليس كوجودها في عالم الحس متكثرة ذات ترتيب زماني أو وضعي أو غير ذلك و الذي يلزم من كون النفوس- الغير المتناهية في هذا العالم ذات صورة عقلية يكون بها نحو وجودها العقلي أن يكون تلك الصورة ذات قوة غير متناهية في التأثير و الفعل أعني بحسب الشدة و قد سبق الفرق بين اللاتناهي في الشدة و اللاتناهي في العدة أو المدة و ذلك ليس بمحال إنما المحال تحقق جهات غير متناهية في المبادي العقلية بحسب الكثرة و العدة و حيثية الإمكان- فإن جهات الخير و الوجوب غير متناهية شدة و جهات النقص و الإمكان متناهية شدة- و كذا عدة  إلا بالقوة في أوقات و أدوار مختلفة كما يعرفه الحكماء ثم العجب من هذا الشيخ قدس سره حيث ذهب إلى أن لكل نوع جسماني- نورا مدبرا في عالم المفارقات و أن للنفوس البشرية نورا مدبرا عقليا و ذهب إلى أن النفوس أنوار ضعيفة بالقياس إلى النور المفارق و أنها بالنسبة إليه كالأشعة بالقياس إلى نور الشمس و أن النور  كله من سنخ واحد و نوع واحد بسيط لا اختلاف في أفراده‏ إلا بالكمال و النقص فإذا كانت نسبة النفوس إلى مبدئها العقلي هذه النسبة فلزم أن يكون وجود ذلك المبدإ العقلي هو تمام وجودات هذه النفوس و نوره كمال هذه الأنوار.
و حاصل هذا البحث أن وجود النفوس مجردة عن تعلقات الأبدان في عالم المفارقات- عبارة عن اتحادها مع جوهرها العقلي الفعالي كما أن وجودها في عالم الأجسام عبارة عن تكثرها و تعددها أفرادا أو أبعاضا حتى أن جزء النفس المتعلق بعضو القلب غير جزئها المتعلق بعضو الدماغ و غير ذلك من الأعضاء كما أن جزءها الفكري غير جزئها الشهوي و جزءها الشهوي غير جزئها الغضبي إلا أن هذه التجزئة بنحو آخر غير تلك التجزئة و للنفس أنحاء من التشريح و التفصيل يعرفها الكاملون و هي غير تشريح البدن و الأعضاء الذي بينه الأطباء و المشرحون و هكذا وجودها في عالم البرزخ المتوسط بين العالمين العقلي و الحسي له تشريح و تفصيل بنحو آخر و وجودها هناك عبارة عن وجود جوهر مثالي إدراكي مجرد عن الأجسام الحسية دون الخيالية إلا أن ذلك الوجود أيضا عين الحياة و الإدراك و قد علمت أن الخيال عندنا جوهر مجرد عن الدماغ و سائر الأجسام الطبيعية و هي حيوان تام متشخص سائح سائر في دار الحيوان و نشأة الجنان.


در این بحث 4 مطلب بیاان می شود؛
1-دلیل چهارم شیخ الاشراق بر حدوث نفس
2-جواب ملا صدرا به دلیل چهارم
3-اظهار تعجبی است که ملا صدرا از شیخ اشراق دارند
4-خلاصه ی بحثی است که ملا صدرا با شیخ الاشراق در این 4 دلیل داشت اند
مطلب نخست: سهرودی دلیل چهارمی بر حدوث نفس اقامه کردند که؛
- از طرفی نفوس انسانی غیر متناهی اند
-به نظر سهروردی هبوط محال است به تعبیری، دلیل استحاله نقل به ناسوت است یعنی اگر بگویی: نفوس در عالم عقل بودن اند و بعد نقل و هبوط به عالم طبیعت یافته اند این محال است زیرا سهروردی فرمود: در آنجا سنوح حالت و تجددی در کار نیست که حالتی در آن جا رخ دهد و نفوس به عالم طبیعت انتقال بیابند
-در نتیجه؛ اگر نفوس حادث نباشند کثرت عددی در عالم عقل و مفارقات لازم می آید که محال است زیرا کثرت عددی زیر سر ماده و عوارض ماده است و در عالم عقل هم ماده و عوارض ماده ای وجود ندارد
مطلب دوم: ملا صدرا از این دلیل جواب می دهند که؛ این که ما در جواب از دلیل سوم سهروردی در "ثم نقول: در 3 صفحه قبل تر  در جواب از دلیل قبلی ایشان گفتیم: قوه ی عقل غیر متناهی است یا به تعبیر دیگر قوه ی وجودات غیر متناهیه نفوس در عقل هست مراد از این عدم تناهی در آنجا عدم تناهی شدّی است نه عدم تناهی عدّی
انواع عدم تناهی؛
-عِدّی: از نظر عدد وجود و کثرت عددی
-مُدّی: از نظر مدت و زمان وجود است
شِدّی: از نظر شدت وجود که مراد در اینجاست که عقل از نظر وجود، موجودی شدید است و از نظر قوت و شدت و کمال غیر متناهی است و جامع همه ی وجودات نفوس است
 نه این که اگر گفتیم نفوس قبل از بدن و قبل از دنیا و قبل از عالم طبیعت در عالم عقل موجود بودند با کثرت عددی غیر متناهی در آنجا موجود بودند
البته این عدم متناهی شدّی هم که در عقول است و در موجود مفارق است به لحاظ قرب وجودی است که به واجب تعالی دارند زیرا عقول قرب درگاه دارند و عند رب هستند و مقام عندیت دارند لذا این وجود شدید غیر متناهی را دارا می باشند نه این که نفوس کثرت عددی غیر متناهی داشته باشند
پس چون نفس قبل از بدن با عقل موجود است وجود شدید غیر متناهی دارد و وجودش از نظر کمال و شدت غیر متناهی است و عقل یک وجود شدی غیر متناهی است همین نفوس وقتی به عالم طبیعت آمدند هم از نظر وجود غیر متناهی می شوند و هم به لحاظ عدی در هر دوره ای غیر متناهی می شوند زیرا اگر نفوس هر دوره ای را ملاحظه بکنید از نظر تعداد و عدد متناهی اند اما اگر نفوس را در ادوار مختلف ملاحظه بکنی البته غیر متناهی اند این نفوس در مرتبه ی قبل از طبیعت و بدن چون با وجود عقل موجود اند به لحاظ شدت وجود غیرمتناهی اند وقتی در عالم طبیعت وجود یافتند هم از نظر شدت وجود متناهی اند و هم از نظر عدد وجود و به لحاظ تعداد هم کثرت عددی آنها هم متناهی است در هر دوره ای و الا اگر در همه ی دوران ها اگر بخواهی حساب کنی عدد نفوس غیر متناهی می شود
مطلب سوم: ملا صدرا از سهرودی اظهار تعجبی می کند که؛
- شیخ الاشراق قایل به نظریه ارباب انواع است و طبق این نظریه برای هر نوع طبیعی و جسمانی و مادی یک عقل مدبری قایل است یک عقل مربی که افراد آن نوع مادی تحت تدبیر تربیت آن عقل مفارق هستند یکی از انواع جسمانی و طبیعی نفس انسانی است بنابرین سهروردی همه ی نفوس انسان ها را تحت تدبیر و تربیت یک عقل مفارق که رب النوع انسان باشد می داند که در لسان شریعت به آن جبرئیل گفته می شود
-از سوی دیگر سهرودی هم عقل را نور می داند و هم نفس را ایشان به عقول انوار قاهر ه می گوید و به نفوس هم انوار اسفهبدیه می گوید
-از سوی سوم نور را یک حقیقت و یک سنخ می داند حتی مرحوم حاجی در تعلیقه می فرماید: سنخ آن انوار قاهره و اسفهبدیه با انوار عرضیه ایی که در این عالم است یکی است یعنی همان نور وقتی که در این مراتب ظهور می یابد به صورت همین نور عرضی در می آید سنخ نور را هم یکی می داند
-از سوی چهارم تفاوت انوار قاهره با انوار اسفهبدیه را به کمال و نقص و شدت و ضعف می داند
حال تعجب از ایشان این است که وجود عقل را جامع وجودات نفوس نمی داند؟ که اگر نفوس تحت تربیت و اداره ی یک عقل اند این تربیت تکوینی و وجودی است و این اداره و تکوین وجودی است اگر سهرودی به این معنا قایل است و اگر وی هم عقل و هم نفس را نور می داند و اگر ایشان نور  را از یک سنخ می داند و اگر تفاوت عقل و نفس را به کمال و نقص و شدت و ضعف می داند جای تعجب دارد که ایشان چرا وجود عقل را جامع وجود نفس نمی داند و چرا قبول ندارد که نفوس قبل از مرحله ی طبیعت با وجود عقل موجود اند یعنی به وجود واحد بسیط مجرد عقل موجود اند
مطلب چهارم: خلاصه بحثی که ملا صدرا در این 4 دلیل داشته اند به این صورت است که؛ ایشان می فرماید: نفوس قبل از ابدان و قبل از عالم طبیعت و دنیا متحد با عقل فعال است و اتحاد وجودی با آن دارد عقل فعال در اصطلاح اشراقیون همان رب النوع انسان است یعنی با وجود آن موجود است نفوس به وجود واحد بسیط موجود است اما بعد از آن که انتقال به عالم طبیعت یافته و تعلق به بدن گرفتند با وجودات متکثره ی مادیه مرکبه وجود می یابند یعنی وجودی که نفس در عالم طبیعت می یابد این وجود؛
- اولا: کثرت عددی دارد نفس زید یک عدد نفس است و نفس عمرو یک عدد نفس است
-و ثانیا: مادی و مرکب اند یعنی قابل انقسام و تجزیه اند بر خلاف آن وجود مجرد واحد عقلی که غیر قابل انقسام است.
 وقتی نفس به عالم طبیعت آمد یک جزء آن دماغ و مغز سر می شود و یک جزءاش قلب می شود و عضو دیگر کبد و ... می شود ابعاض می یابد غیر از کثرت عددی که نفوس در عالم طبیعت می یابد و تعدادشان متکثر است ابعاض و اجزائی هم می یابد مانند اعضاء  و جوارح مانند اعضای فکری و شهوی و غضبی که بر حسب تفکر و شهوت و غضب قسمت، قسمت می شود
اما ملا صدرا می فرماید: تجزیه نفس در عالم طبیعت به فکر و شهوت غضب با تجزیه اجزاء و جوارح مانند دماغ و قلب فرق می کند این تجزیه نفس و انسان به اعضاء در علم تشریح توسط اطباء و پزشکان است اما تشریح نفس بر حسب اجزاء فکری و شهوی و غضبی با علم تشریح بدن معلوم نمی شود بلکه افراد کامل بدان معرفت می یابند و این ها از دو جهت با هم فرق می کنند؛
1-اجزائی که اعضاء باشند غیر از یکدیگر اند قلب غیر از دماغ و آن غیر از ریه و ... است اما اجزائی که فکر و غضب و شهوت باشند غیر از اعضاء و غیر از هم نمی باشند همان که فکر می کند همان هم شهوت و غضب دارد
النفس فی وحدتها کل القوی****و فعلها فی فعله قد انطوی

یک چیز هست که همه ی این افعال از او بر می آید اما ابعاد گوناگون و درجات مختلفی دارد و مراتب متعددی را دارا می باشد
2-دیگر این که اجزائی که اعضا و جوارح باشند حیات بالذات ندارد یعنی خودشان زنده نیستند و خودشان ادارک ندارند اما این اجزائی که فکر و شهوت و غضب باشند خودشان حیات بالذات دارند خودشان ادارک دارند همان طوری که وجود مثالی و برزخی انسان حیات بالذات دارد و وجود ادارکی است و وجود مجرد است زیرا ملا صدرا در ابتدای این جلد گذشت که به تجرد خیال و به تجرد مثالی معتقد است.
سپس ملا صدرا یک تنبیهی می آورد.



[1] - شرح حکمة الاشراق ص 447.