درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل سوم شیخ اشراق بر حدوث نفس
و من الاحتجاجات على بطلان تقدم الأرواح الإنسية على أبدانها؛
قول صاحب حكمة الإشراق و التلويحات في كتابه المذكور أن الأنوار المدبرة إن كانت قبل البدن فنقول إن كان منها ما لا يتصرف أصلا أي في بدن فليس بمدبر و وجوده معطل و إن لم يكن منها ما لا يتصرف كان ضروريا وقوع وقت وقع فيه الكل و ما بقي نور مدبر.
أقول: قد ذكرت في الحواشي إيرادا عليه أن لنا أن نختار الشق الأول و نقول إن الوجود المفارقي للنفوس غير الوجود التعلقي لها و من ذهب من الأقدمين إلى أن للنفوس وجودا في عالم العقل قبل الأبدان لم يرد به أن النفس بما هي نفس لها وجود عقلي بل مراده أن لها نحوا آخر من الوجود غير وجودها الذي لها من حيث هي نفس مدبرة فعلى هذا لا يلزم من كونها غير متصرفة في الأبدان تعطيل و إنما يلزم التعطيل- لو لم يكن النفس بما هي نفس متصرفة في البدن و حينئذ يقع وجودها ضائعا معطلا- و لا يلزم التعطيل لو لم يكن وجودها العقلي غير متصرفة في جسم بل هي بما هي عقل لا اشتغال لها بالجسم أصلا و هي بما هي نفس لا تنفك عن تدبير و مباشرة أصلا.
و لنا أيضا: أن نختار الشق الأخير فإن حقية هذا الشق لا يوجب أن يجي‏ء وقت وقع فيه الكل و ما بقي وجود نفس مدبرة في العالم كما ذكره و ذلك لأنه إن أراد بالوقت في قوله وقت وقع فيه الكل وقتا محدودا معينا و من لفظة الكل الجميع فذلك غير لازم مما ذكره و إن أراد به كل وقت أو أعم من ذلك و من لفظة الكل الأفرادي- فلا محذور فيه و ذلك لأن الزمان غير متناهي الأوقات فعلى تقدير عدم تناهي النفوس- و وجود كل في وقت لا يلزم إلا وجود الجميع في أوقات غير متناهية و ذلك غير ممتنع لا وجود الكل في وقت معين فاللازم غير محذور و المحذور غير لازم.
ثم نقول: إن المبدأ العقلي الذي وجدت و انتشرت منه النفوس إلى هذا العالم- غير متناهي القوى و الجهات و الحيثيات الوجودية و كلما انفصلت منه النفوس بقيت فيه القوة الغير المتناهية كما كانت على حالها لا تبيد و لا تنفد لأنه مبدع من مبدإ الكل- و ليس وجود النفوس الغير المتناهية في العالم العقلي على نعت الكثرة العددية و لا أنها ذات ترتيب ذاتي أو وضعي حتى يرد الترديد الذي ذكره في كل واحدة واحدة منها- و يلزم حينئذ ما ذكره من مجي‏ء وقت لم يبق فيه واحد من النفوس.

دلیل سوم سهروردی بر حدوث نفس ناطقه: اگر نفس حادث نباشد و قدیم باشد و قبل از بدن هم موجود باشد؛
یا در میان این نفوس نفسی که متصرف در بدن باشد؛
-هست: در این صورت تعطیل لازم می آید چه نفسی است که هست اما متصرف در بدن نیست و بی کار است
-یا نیست: لازم می آید زمانی که تمام نفوس در این وقت واقع بشوند زیرا هر نفسی هست متصرف در بدن است لذا وقتی لازم می آید تا تمام نفوس در آن وقت واقع شوند و در این صورت نفس مدبّری در عالم باقی نمی ماند زیرا همه نفوس در آن زمان جمع شده اند.
ملا صدار ابتدا بنا بر هر کدام از این دو صورت پاسخ می دهند که این پاسخ ها بنابر حواشی خود ایشان در اشراق بیان شده است و جواب داده اند سپس با "ثم نقول" دو جواب از این دلیل می دهند که جواب از کل دلیل است؛
جواب بنا بر صورت نخست: نفس قدیم است و در میان نفوس هم نفسی هست که متصرف در بدن نیست و تعطیل هم نیست زیرا تعطیل در صورتی است که نفس بما هی نفسٌ موجود باشد و تصرف در بدن نکند اما ما نفس بما هو عقلٌ را موجود می دانیم یعنی وجود عقلی نفس را می گوییم نه نفس به وجود طبیعی آن را. نفس طبیعی باشد تصرف نکند بیکار می شود اما اگر نفس با وجود عقلی قبل از بدن موجود باشد تصرف هم نکند تعطیل لازم نمی آید
جواب بنا بر صورت دوم: نفس قبل از بدن موجود است و در میان نفوس هم نفسی نیست که متصرف در بدن نباشد و همه در بدن تصرف می کنند اما این که؛ «کان ضروریا وقوع وقتٍ وقع فیه الکل » مراد از این "وقت" و از این "کل" چیست؟
-مراد وقت معین است؟
-مراد کل مجموعی است یعنی همه ی نفوس؟
-مراد کل افرادی است یعنی کل نفسٍ نفسٍ است؟
-مراد "کل وقتٍ وقتٍ" است؟
-مراد اعم از وقت معین است یعنی بعض الأوقات مراد است؟
صورت نخست: اگر مراد وقت معین است و کل هم مجموعی است در این صورت لازم نمی آید همه ی نفوس در یک وقت معینی جمع شوند زیرا؛
- نفوس غیر متناهی اند
-اوقات هم غیر متناهی اند
هر نفسی در یک وقتی واقع می شود و این تا بی نهایت ادامه دارد
صورت دوم: و اگر مراد از وقت، کل وقت وقتٍ و یا بعض الاوقات است و مراد از نفس هم کل نفس نفسٍ است در این صورت، این لازم را قبول داریم که کل نفس در بعض الاوقات واقع شود اما این فرض هیچ اشکالی ندارد و استحاله ای پیش نمی آید و لازم نمی آید نفس مدبری در عالم باقی نماند.
ثم نقول: اکنون ملا صدرا دو جواب از این اشکال به طور کلی می دهند؛
جواب نخست: نفوس در عالم قبل از بدن در عالم عقل موجود اند اما نه با وصف عنوانی تصرف ذوات نفوس و مبادی اضافاتشان یعنی اصل وجوداتشان که همین ها مبدأ و منشأ برای اضافه به بدن می شود نه با وصف عنوانی تصرف  در بدن بلکه اصل وجودات نفوس که غیر متناهی اند در عالم عقل موجود اند و از عالم عقل هم جدا می شوند و باذن الله تعالی افاضه می شوند بدون این که چیزی از آن عالم کم شود البته این ها همه ابداع و ایجاد حق تعالی است و خدا عالم عقل را با چنین ظرفیت غیر متناهی ایجاد کرده است
جواب دوم: نفوس موجود در عالم عقل قبل از بدن کثرت عددی ندارند و ترتیب ذاتی و وضعی بین آنها نیست
-ترتیب ذاتی: یعنی ترتیب علی و معلولی
-ترتیب وضعی: یعنی ترتیب چینشی مانند امام و مأموم
این ترتیب ها در نفوس نیست تا شیخ اشراق بگوید: آیا در میان این نفوس نفسی هست متصرف در بدن نباشد تا تعطیل لازم بیاید یا نیست تا همه نفوس در یک وقتی واقع شوند و لازم بیاید نفس مدبری در عالم باقی نماند.