موضوع: توضیح درباره ی مسأله مهم
حدوث نفس به نظر ملا صدرا
فصل (3):
في
إيضاح القول في هذه المسألة المهمة و تعقيب ما ذكروه و هدم ما أصلوه
اعلم: أن هذه المسألة دقيقة المسلك بعيدة الغور
و
لذلك وقع الاختلاف بين الفلاسفة السابقين في بابها و وجه ذلك أن النفس الإنسانية ليس
لها مقام معلوم في الهوية و لا لها درجة معينة في الوجود كسائر الموجودات الطبيعية
و النفسية و العقلية التي كل له مقام معلوم بل النفس الإنسانية ذات مقامات و درجات
متفاوتة و لها نشآة سابقة و لاحقة- و لها في كل مقام و عالم صورة أخرى كما قيل:
لقد صار قلبي قابلا كل صورة
فمرعى لغزلان و ديرا لرهبان
و
ما هذا شأنه صعب إدراك حقيقته و عسر فهم هويته و الذي أدركه القوم من حقيقة النفس ليس
إلا ما لزم وجودها من جهة البدن و عوارضه الإدراكية و التحريكية و لم يتفطنوا من أحوالها
إلا من جهة ما يلحقها من الإدراك و التحريك و هذان الأمران مما اشترك فيهما جميع الحيوانات
و أما ما أدرك منها أزيد من ذلك و هو تجردها و بقاؤها بعد انقطاع تصرفها عن هذا البدن
فإنما عرف ذلك من كونها محل العلوم و أن العلم لا ينقسم و محل غير المنقسم غير منقسم
فالنفس بسيطة الذات و كل بسيطة الذات غير قابل للفناء- و إلا لزم تركبه من قوة الوجود
و العدم و فعلية الوجود و العدم هذا خلف هذا غاية عرفانهم بالنفس أو ما يقرب من هذا
و من ظن أنه بهذا القدر عرف حقيقة النفس فقد استسمن ذا ورم- و من اقتصر في معرفة النفس
على هذا القدر فيرد عليه إشكالات كثيرة لا يمكنها التفصي عنها- منها أن كونها بسيطة
الذات ينافي حدوثها.
و منها: أن كونها روحانية الحقيقة عقلية يناقض
تعلقها بالبدن و انفعالاتها البدنية- كالصحة و المرض و اللذة و الألم الجسمانيين.
و منها: أن بساطتها و تجردها عن المادة ينافي
تكثرها بالعدد حسب تكثر الأبدان- و مما يلزم هؤلاء القوم المنكرين لكون النفس متطورة
في الأطوار منقلبة في الشئون الحسية و الخيالية و العقلية أن كل نفس من لدن أول تعلقها
بالبدن و حدوثها إلى أقصى مراتب تجردها و عاقليتها و معقوليتها شيء واحد و جوهر واحد
واقع تحت ماهية نوعية إنسانية- كوقوع الإنسان تحت ماهية جنسية حيوانية.
فصل 3:
عنوان
فصل 2 از باب 7 تحقیق حدوث نفوس بشریه قرار داده شد و اختلافی
که درباره ی حدوث و قدم زمانی نفس ناطقه بین حکماء است را
بیان داشتند و 3 دلیل از قایلان به قدم نفس و 2 دلیل هم
برای طرفداران حدوث نفس را آوردند اما در فصل 3، ملاصدرا 3 عنوان را در
تیتر این فصل مطرح نموده اند؛
1-توضیح درباره مسأله مهم حدوث نفس به نظر خود ملا صدرا
2-تعقیب
ادله ی طرفداران حدوث نفس: ایشان
غیر از دو دلیل فصل گذشته ادله ی دیگری هم دارند
3-ابطال قول
حکماء از اصل و اساس در باب معرفت و حقیقت نفس:
معرفتی که حکمای مشاء درباره ی حقیقت نفس دارند از اساس و
ریشه درست نیست
بخش نخست: بحث حدوث نفس یک مسأله
ی دقیق و عمیقی است شاهد آن هم اختلافی است که
بین حکماء در باب حدوث نفس مطرح شده است و هر کس رأیی را بر
گزیده است و خلاصه مسأله ای سرسری نیست؛
دانش
نفس است نه کار سرسری است****گر به حق دانا شوی دانی که
چیست
سرّ
این اختلاف بین حکماء درباره ی حدوث و قدم نفس –که ملا صدرا
ایشان را در این اختلاف معذور می داند- این است که نفس
موجودی عجیب و غریب است بر خلاف سایر موجودات عالم که
یک هویت معلوم و مشخصی دارند خداوند درباره ی ملایک
در قرآن می فرماید: «ما منا الا و له مقام
معلوم» هر فرشته وجود مشخصی دارد ولی نفس این طور
نیست بلکه مقامات و مراتبی دراد و موجودی است که نشآتی را
گذرانده است چه در قوس نزول و چه در قوس صعود. نفس موجودی است که صورت هر
موجودی را قبول می کند صورت حیوانی و صورت ملکی و
فرشته را می پذیرد زیرا یک مرتبه از نفس مرتبه ی حیوانی
و جسمیت است و یک مرتبه هم مرتبه ی عقلی و تجرد است و لذا
این شعر از ابن عربی نقل می شود؛
لقد
صار قلبي قابلا كل صورة****فمرعى لغزلان و ديرا لرهبان
یعنی؛
نفس و قلب من پذیرای هر صورتی است گاه چراگاه آهوان است که اشاره
به مرتبه ی حیوانیت نفس دارد و گاه دیر عابد است که اشاره
به مرتبه ی عقلانیت نفس است.
اگر
انسان مانند حیوان بود تردیدی نبود که این حیوان
طبیعی و جسمانی و مادی و حادث است و دیگر جای
بحث و نزاع و شبهه ای نمی بود و یا اگر نفس مانند ملایک
موجودی عقلی مجرد می بود بی تردید قدیم بود و
شبه ای در حدوث او نمی بود اما نفس که موجود عجیبی است و
هویت معلوم و مشخصی ندارد و وجود محدود به یک حد و مرتبه و
معلوم و معینی ندارد و وجودش داری مراتبی است و
نشآتی را از وجود در قوس صعود و نزول طی کرده است و قابل صور تمام
موجودات می باشد لذا حکماء در حدوث و قدم او یافته اند ودر این
اختلاف هم معذوراند.
بخش سوم، معرفت مشاء به نفس: ناظر به بخش
سوم از عنوان فصل، ملا صدرا می فرماید: معرفتی که حکماء درباره
ی انسان دارند این است که، انسان مرکب از بدن و روح است و دارای
جسم مادی و نفس مجرد می باشد جسم مادی هم عوارضی از
قبیل ادراک و تحریک دارد جسم انسان می بیند و می
شنود و راه می رود و ... و در این بُعد انسان با حیوانات
شریک است این بعد از وجود انسان فاسد شدنی و از بین
رفتنی است و با مردن این بخش خاک شده و عوارض آن که ادراکات
جزئی و تحریکات است از بین می رود مرده نه می
بیند و نه می شنود و نه راه می رود و ... اما روح که مجرد است
باقی است و فاسد نشدنی است پس در اینجا دو ادعا وجود دارد؛
-تجرد نفس: تجرد
به خاطر ادراکات عقلی و کلی است کلی توسط نفس ادراک می
شود و کلی خود مجرد است محلش هم که نفس است باید مجرد باشد
-بقای
نفس: به این دلیل که نفس مجرد است
باید باقی باشد و اگر بخواهد فاسد شود باید قوه ی عدم و فساد
باید در آن باشد که حامل قوه هم ماده است و مجرد هم غیر مادی
است.
این
معرفتی است که حکماء راجع به حقیقت نفس و انسان دارند این
نهایت و غایت از معرفت ایشان است که به نظر ملا صدرا درست
نمی باشد. و این نظریه مشاء به مثابه ی کسی است که
ورم کرده و خیال می کند فربه و قوی شده است این معرفت، حق
معرفت در باب نفس نمی باشد لذا 4 اشکال بر این نظریه وارد
می کنند و کسی که این معرفت را به نفس دارد با این
اشکالات 4 گانه چه می کند؛
اشکال نخست: اگر نفس مجرد است چطور می
تواند حادث باشد؟ و با قول به تجرد نفس دیگر امکان ندارد کسی
قایل به حدوث نفس باشد زیرا حادث محتاج تخصص استعداد ماده است و آنچه
حادث می شود یعنی قبلا نیست و بعد وجود می
یابد باید پیشتر استعداد وجودش در ماده ای پیدا شود
تا در آنجا موجود شود و اگر نفس حادث است احتیاج به تخصص استعداد ماده
می یابد و مادی می شود مثل این که استعداد نفوس
انسان باید در نطفه ای جلوتر پیدا شود تا صورت انسانی در
آن نطفه پدیدار گردد که مادی هم هست
اشکال دوم: اگر نفس مجرد به تجرد عقلی
تام است که حکمای مشهور مشاء می گویند زیرا ایشان
تجرد مثالی و برزخی را قبول ندارند و نفس را مجرد عقلی می
دانند در این صورت که نفس مانند ملایک و عقول است چطور این نفس
به بدن تعلق پیدا می کند؟ مثل این است که فرشته ای به
جسمی تعلق بیابد حقیقت عقلی که به بدن تعلق نمی
یابد و بی تردید نفس از انفعالات بدن منفعل می شود بدن
اگر بدنی سر حال و با نشاط باشد نفس هم سر حال و سر خوش است و در بدن رنجور
و بیمار نفس آن هم سرحال نیست مثلا غذای لذیذ برای بدن
موجب لذت نفس است و دوای تلخ موجب چندش و ناخوشایندی نفس
می شود حال اگر نفس موجود مجرد عقلی است تعلق و منفعل شدن از انفعالات
بدن چگونه خواهد بود؟
اشکال سوم: بی تردید نفس از
تکثر عددی ابدان متکثر می شود چون بدن زید غیر از بدن
عمرو است نفس آن دو نیز غیر از هم می شود ابدان تکثر عددی
دارند و نفوس هم به واسطه ی ابدان تکثرمی یابند و اگر
حقیقت عقلی است چطور تکثر عددی در عقل پیدا می شود
اشکال چهارم: اگر نفس از همان اول مجرد
عقلی است نفس ابن سینا از نوزادی تا آخرین مرتبه ای
که کتاب اشارات و تنبیهات را نوشته هیچ تغییری
نیافته است و همان طور که بدنش از نوزادی تا هنگام وفات جسم است و به
لحاظ بدن و مرتبه ی بدن تحت جنس حیوان است و نفسش هم از ابتدا تا آخر
انسانیت و نوع انسان که ناطق است از ابتدا تا آخر تحت نوع انسان داخل بود و
هیچ تغییری هم نمی یابد؟ آیا می
توان چنین سخنی را گفت.
بعد
ملا صدرا در ضمن "اقول" گوید: همین جا مطلب دقیق
دیگری هم راجع به معرفت ناقص حکماء و مشهور درباره ی نفس انسان
دارند.