درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب اشکالات بر ادله حدوث نفس
و أما عن السادس‏:
فلأن النفوس الهيولانية يتميز بعضها عن بعض بلواحق حاصلة لها بسبب المادة لأن النفوس جسمانية الحدوث حكمها حكم الصور و الطبائع المادية المتكثرة بسبب مميزات جسمانية ثم يلزم تعين كل منها بوجودها الخاص و هو عين شعورها بذاتها و ذلك الذي يستمر استمرارا ثانيا مع ضرب من التجدد الوجودي- فلا جرم يبقى الامتياز بينها دائما و إن حصل لكل منها تفاوت وجودي بحسب تجوهرها من أول تكونها إلى غاية كمالها الجوهري فالحاصل أن الامتياز في أفراد نوع واحد- لا بد و أن يكون أولا بشي‏ء خارج عن الماهية و لوازمها و ذلك لا يكون إلا من عوارض المادة فالنفوس التي بعد الأبدان يتصور بينها التكثر و الامتياز الحاصل لها حين تلبسها بالأبدان ثم يستصحب حكم ذلك فيها بعد الأبدان لبقاء أثر التميز فيها و لو بالتبع- و أما النفوس التي قبل الأبدان فلا يمكن فيها ذلك التميز لا بالذات و لا بالعرض بحسب التبعية و قد ثبت أن قبل عالم الحركات و الاتفاقات لا يمكن عروض مخصص خارجي و مميز عرضي مفارق فليس هناك امتياز بالعوارض بعد اتفاق في الماهية و الحقيقة. فهذا ما يمكن أن يتكلف في تقرير هذه الحجة.
حجة أخرى على حدوث النفس‏:
ذكرها أبو البركات فقال: لو كانت النفس موجودة قبل البدن لكانت إما متعلقة بأبدان أخرى أو غير متعلقة بأبدان أخرى و باطل أن تكون‏ متعلقة بها لأن ذلك قول بالتناسخ ثم إنه أبطل التناسخ بحجة ذكرها المتكلمون من أن أنفسنا لو كانت في بدن آخر لكنا نعلم الآن شيئا من تلك الأحوال التي مضت علينا- و نتذكر أنا كنا في بدن آخر و على حالة أخرى فلما لم نتذكر شيئا منها علمنا أنا ما كنا موجودين في بدن آخر و باطل أن لا يكون متعلقة ببدن آخر لأنها حينئذ تكون معطلة و لا تعطل في الطبيعة
و هذه الحجة ضعيفة بوجوه‏؛
الأول: أن الحجة التي أوردها في بطلان التناسخ‏
الذي هو مبنى هذا الدليل ضعيفة- لجواز أن لا يكون شي‏ء من الأحوال و العلوم السابقة محفوظة في الذاكرة بل تكون منمحية بانمحاء المدارك و تبدل القوى و المشاعر اللهم إلا أن تكون الآثار الباقية- من باب أمور استعدادية و لهذا تتفاوت النفوس في الاستعدادات و تتخالف في الذكاء و البلادة و قبول التعاليم و اكتساب الملكات و غيرها.
الثاني: أن التعطيل إنما يلزم إن كانت النفوس موجودة قبل الأبدان‏ بما هي نفوس و ليست متعلقة بالأبدان و أما إذا كانت لها نشأة أخرى و نحو آخر من الوجود فوق كونها نفسا كالعقل أو دون النفسية كالطبيعة و ما يجري مجراها فلم يلزم تعطيل.
الثالث: أنها يجوز أن تكون موجودة
قبل هذه الأبدان في عالم آخر متعلقة بأبدان آخر غير الأجساد الطبيعية عنصرية كانت أو فلكية فإن استحالة التناسخ- إنما يقام عليها البرهان إذا كان عبارة عن تردد النفوس و الأرواح في هذا العالم من بدن مادي آخر على سبيل الاستعداد و تهيؤ المواد كما يظهر من برهان استحالته حسب ما أصلناه كما سيجي‏ء ذكره إن شاء الله تعالى‏

اشکال ششم فخر بر دلیل حدوث نفس این بود که، نفوسی که کسب کمال نکرده اند بعد از مفارقت از بدن به چه چیزی امتیاز می یابند؟ امتیاز آنها به واسطه ی ابدانی است که قبلا به آن ها تعلق داشته اند در مانحن فیه هم می گوییم: نفس قبل از بدن موجود بوده و امتیاز نفوس از هم به ابدانی است که بعد به آن ابدان تعلق می یابند
جواب ملا صدرا: نفس به ما هو نفسٌ، جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است یعنی بدن مادی با حرکت جوهری ارتقاء ذاتی می یابد و مجرد می شود و به خود آگاهی می رسد یعنی شعور و آگاهی به ذات خود می یابد که عین ذاتش است زیرا علمش حضوری است در حرکت اتصال و پیوستگی است و تا حرکتی قطع نشده یکی است لذا این نفسی که از مرتبه ی جسمانیة و مادیت که بدن است به راه می یافتد و با حرکت جوهری ذاتی مجرد می شود و به شعور ذاتی می رسد با ارتقائی که می یابد و به خود آگاهی می رسد و به ذات خود شعوری می یابد که عین ذات اوست و همه ی این فرایند یک حرکت است و یک شخص نفس و یک شخص انسان است
البته با تفاوتی که نفوس در این مسیر ارتقاء ذاتی و حرکت جوهری در درجات وجودی دارند بلکه هر موجودی به اندازه خودش بالا می رود و ارتقاء می یابد امتیاز نفوس از هم به ماهیت و لوازم  ماهیت نمی تواند باشد زیرا نفوس در ماهیت و لوازم ماهیت اتحاد دارند باید به واسطه ی ماده و بدن باشد یعنی عوارضی که ملحق به نفس می شود به واسطه بدن است تا وقتی نفوس به ابدان تعلق دارند امتیازشان به همین عوارض مادی و اوصاف بدن است البته ما مطلق نفوس را می گوییم چه اکتساب کمال کرده اند و چه نکرده باشند و بعد از مفارقت از بدن آثار امتیازی که نفوس از هم هنگام تعلق به بدن داشتند باقی می ماند زیرا بعد از مرگ عوارض مادی وجود ندارد و امتیاز نفوس از یکدیگر بعد از مفارقت از ابدان به وسیله همان آثار عوارض مادی است که باقی مانده است
تمثیل: حاجی سبزواری در حاشیه مثالی می آورد؛ مثل این که آبی را در ظرفی می ریزیم که آلوده به روغن و یا سرکه و شیره و شراب است و گاهی هم آبی را در ظرف پاکیزه می ریزیم بعد از آن که ظرف شکسته می شود طعم و بوی روغن و سرکه در آن آب باقی می ماند اینجا هم این طور است و آثار عوارض مادی بعد از مفارقت نفوس از ابدان باقی می ماند و امتیاز نفوس بعد از مفارقت از ابدان به همان است بنابرین جواب از اشکال 6 این است امتیاز مطلق نفوس بعد از مفارقت از بدن به آثار عوارض مادی است که در نفس به تبع بدن باقی مانده است زیرا این نفس قبلا به بدن تعلق داشت و امتیازش هم به واسطه ی عوارض بدن بود و آثارش هم باقی مانده است
اما اگر نفس قدیم باشد و قبل از بدن موجود باشد اینجا نه امتیاز به ذاتی در آن نفوس متصور است زیرا ماهیت و لوازم ماهیت اتحاد دارد و نه امتیاز بالعرض به معنای بالتبع زیرا هنوز بدنی در کار نیست و بعد قرار است نفس به بدنی تعلق بگیرد تا بگویی امتیاز بالتبع بدنی که قبلا در کار بوده و آن عوارضی داشته که آثار آن هنوز باقی است.
در پایان جواب از اشکالات 6 گانه می فرمایند: این نهایت زحمتی است که می توان در تقریر حجت متحمل شد و دلیل بر حدوث نفس را تثبیت کرد و این جواب ها تکلف و زحمت داشت و به سادگی پاسخ از آنها امکان نداشت.
دلیل دوم بر حدوث نفس: این دلیل را ابوالبرکات بغدادی در کتاب المعتبر[1] اقامه کرده است به این بیان که؛ اگر نفس قبل از بدن حادث نباشد و قدیم باشد این نفس؛
-تعلقی به بدنی دارد: این فرض تناسخ را به دنبال دارد زیرا بدنی را رها کرده و به بدن دیگری تعلق می گیرد تناسخ هم باطل است به این دلیل که اگر نفس قبلا در بدن دیگری بوده باید حالات آن بدن را به خاطر بیاورد که چنین نیست
-تعلقی به بدنی ندارد: پس نفس بیکار بوده است و «لا معطل فی الوجود» 
قطره ای کز جویباری می رود****در پی انجام کاری می رود

لذا نفس نمی تواند قبل از بدن موجود باشد و حادث است.
ملا صدرا 3 اشکال بر این برهان مطرح می کند؛
اشکال نخست: نفس قبل از بدن موجود بوده و به بدن دیگری هم تعلق داشته است و تناسخ را ملتزم می شویم و حالات بدن قبلی که یاد نمی آوریم از این روی است که آن بدن مات و فات و با تمام مدارک و پیرایه هایش از بین رفته و خاک شد و نباید هم به یاد آورده شود زیرا حکمای مشهور ادراکات جزئی را مادی می دانند که با مرگ از بین می رود خاطرات هم باید با ادراکات جزئی به یاد آورده شود
اللهم الا ان یقال: خود ملا صدرا می فرماید: مگر این طور بگویی: تفاوت ها استعداد هائی که بین نفوس است از آثار همان بدن قبلی است پس بدن دیگری قبلا بوده است
اشکال دوم: شما گفتی نفس اگر قبل از بدن موجود بوده است و بدن داشته تعطیل لازم می آید و بی کار می شود بله اگر نفس بما هو نفس قبل از بدن باشد و تعلق به بدن نداشت باشد بیکار است اما اگر؛
- نفس با وجود عقلی قبل از بدن باشد و بدن هم نداشته باشد چرا بیکار شود
-یا نفس قبل از بدن به عنوان طبیعت موجود باشد باز تعطیلی لازم نمی آید
 زیرا در تناسخ 4 قسم وجود دارد به اعتبار این که نفس بعد از جدا شدن از بدن به بدن انسان یا حیوان یا گیاه و یا جمادی تعلق بگیرد می تواند؛
1-مسخ
2-فسخ
3-رسخ
4-نسخ باشد
اشکال سوم: تناسخ در صورتی باطل می شود با دلیل های ابطال آن، که نفس در همین عالم به بدن دیگری تعلق داشته باشد اما در عالم دیگری مانند افلاک که نفس به جسم فلکی تعلق داشته باشد و بعد به بدن انسان تعلق بگیرد ادله ابطال آن را ابطال نمی کنند.
عنصریة او فلکیة: ابن سینا و فارابی نظریه ای در باب معاد درباره ی نفوس ناقصه دارند که تکلیف حشر آنها چه می شود؟ در این مورد نفوس کامله به عالم عقل ارتقاء می یابند اشراق هم که عالم مثال را قبول ندارد اما نفوس ناقصه و متوسطه چطور؟
شیخین می گویند: این نفوس بعد از مرگ تعلق به اجرام فلکی و یا به جرم دخانی می گیرد که مادون فلک قمر و مافوق کره ی آتش است و مراد از عنصری در اینجا می باشد
در این جا فصل 2 از باب 7 تمام می شود


[1] - المعتبر ج 2 ص 377.