درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

94/10/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب ادله قدم نفس و دلیل بر حدوث نفس

أما الجواب عن الأول: فلما سيأتي تحقيقه على مذهبنا من كون النفس جسمانية الحدوث روحانية البقاء و على مذهب القوم من أن النفس حادثة مع المادة لا في المادة.

و أما عن الثاني: فبأن النفوس المفارقة و إن كانت غير متناهية لكنها ليست مرتبة لا ترتبا طبيعيا و لا وضعيا و البرهان الدال على استحالة اللاتناهي في الأعداد- إنما ينهض لو كانت مترتبة مجتمعة و إلا فلم يقم على استحالته برهان.

و أما عن الثالث: فالنفس الإنسانية من حيث ذاتها المجردة غير كائنة و لا فاسدة- و أما من جهة ما يقع تحت الكون فهي فاسدة أيضا كما أنها كائنة.

و أما حجج القائلين بحدوث النفوس‌:

فمنها: أنها لو كانت موجودة قبل الأبدان‌

فإما أن كانت واحدة أو كثيرة فإن كانت واحدة فإما أن تتكثر عند التعلق أو لا تتكثر فإن لم تتكثر كانت النفس الواحدة نفسا لكل بدن و لو كان كذلك لكان ما علمه إنسان علمه كل إنسان و ما جهله إنسان جهله كل إنسان و ذلك محال و إن تكثرت فما لا مادة له- لا يقبل الانقسام و التجزئة و إن كانت قبل البدن متكثرة فلا بد و أن يمتاز كل واحد منها عن صاحبه إما بالماهية أو لوازمها أو عوارضها و الأول و الثاني محالان لأن النفوس الإنسانية متحدة بالنوع فيتساوى جميع أفرادها في جميع الذاتيات و لوازمها- فلا يمكن وقوع الامتياز بها و أما العوارض اللاحقة فحدوثها إنما يكون بسبب المادة و ما فيها و مادة النفس بوجه هي البدن و قبل البدن لا مادة فلا يمكن أن يكون هناك عوارض مختلفة فثبت أنه يمتنع وجود النفس قبل البدن لا على نعت الاتحاد و لا على نعت الكثرة- فإذن القول بقدمها باطل.

و اعترض صاحب الملخص على هذه الحجة بوجوه‌[1] :

أحدها: أنه لم لا يجوز أن يقال إنها كانت قبل الأبدان واحدة ثم تكثرت‌

و ليس لقائل أن يقول كل ما كان واحدا و كان مع ذلك قابلا للانقسام فكانت وحدته اتصالية فكانت جسما لأنا نقول ممنوع أن كل ما وحدته اتصالية فإنه قابل للانقسام و ليس‌ بمسلم أن كل قابل للانقسام فوحدته اتصالية لأن الموجبة الكلية لا تنعكس كنفسها.

 

دلیل نخست بر قدم نفس: اگر نفس حادث باشد احتیاج به تخصص استعداد ماده دارد و باید استعداد خاصی در ماده ای باشد تا این که نفس حادث شود و در این صورت نفس مادی خواهد شد زیرا نیاز به تخصص استعداد ماده است در حالی که نفس مجرد است پس نفس قدیم است

جواب دلیل نخست: ملا صدرا می فرماید بنا بر نظریه ما که قایل به جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس می باشیم نفس در حدوثش مادی است -چنان که در فصل بعد تحقیق این نظریه بیان می شود- بنابر نظر مشهور حکماء هم نفس حادث با ماده می شود زیرا ایشان قایل به حدوث نفس مع حدوث البدن می باشند.

دلیل دوم بر قدم نفس: اگر نفس حادث باشد با حدوث بدن حادث می شود وقتی بدن زید حادث شد نفسش هم حادث می شود ابدان گذشته غیر متناهی اند و بنابر دوام فیض حق تعالی بدن های ماضیه غیر متناهی خواهد شد و نفوسی که با آن بدن حادث می شوند هم غیر متناهی خواهد شد

از طرفی نفس به خاطر تجردی که دارد باقی است و نفس با مفارقت از بدن هم از بین نمی رود و این نفوس غیر متناهیه ماضیه الان مجتمعةٌ بالفعل موجود می باشند زیرا نفس با مفارقت از بدن باز هم باقی خواهد بود لکن این نفوس نمی توانند غیر متناهی باشند و باید متناهی باشند زیرا قابل زیادت و نقصان اند و هر آنچه چنین باشد متناهی است زیرا نفوسی که تا زمان حضرت نوح موجود شده و از بین نرفته است از نفوسی که تا زمان ما موجود شد و از بین نرفته کمتر است لذا نمی توانند غیر متناهی باشند پس این نفوس هم متناهی و هم غیر متناهی خواهند بود و این مشکل از آنجا است که نفس را حادث فرض کردیم که با حدوث بدن حادث گردد لذا باید نفس را قدیم زمانی دانست تا این ایراد لازم نیاید.

این که هر چیزی که قابل زیادت و نقصان باشد متناهی است برای توضیح آن باید به برهان تطبیق توجه نمود که برای بطلان تسلسل اقامه می شود

برهان تطبیق: اگر سلسله ای غیر متناهیه ای از علل و معالیل داشته باشیم که تا بی نهایت ادامه داشته باشد در این صورت ما چند حلقه از این سلسله ی از طرف متناهی آن قطع می کنیم و از آن به بعد را تا بی نهایت حساب می کنیم سلسله ی دوم که چند حلقه کمتر دارد را پایین کشیده و آن ها را با سلسله ی نخست تطبیق می دهیم و بعد شروع به تطبیق می دهیم که هر حلقه ای از سلسله 1 را با حلقه ای از سلسله ی 2 قرار می دهیم و در این صورت دو فرض پیش می آید؛

به جائی نمی رسیم که سلسله ی دوم از اولی، تعدادی حلقه کم بیاورد؛ در این صورت تساوی زاید و ناقص لازم می آید

و اگر به جائی می رسیم که سلسله دوم از اولی چند حلقه ای کم می آورد؛ در این صورت سلسله ی دوم متناهی است و در این حال سلسله ی اول هم فقط چند حلقه از آن کمتر دارد و آن هم متناهی خواهد بود «الزاید علی المتناهی بقدر متناههٍ متناهٍ»

جواب دلیل دوم: تسلسل باطل 3 شرط دارد؛

فعلیت امور غیر متناهی:

اجتماع امور غیر متناهی:

ترتب علی و معلولی بین امور غیر متناهی است: این شرط در این سلسله ی نفوس غیر متناهی وجود ندارد و نه ترتب طبیعی و نه ترتب وضعی و قراردادی هم بین این نفوس نیست مثلا نفس حضرت نوح که موجود است با نفس مثلا امیر کبیر که الان موجود است هیچ رابطه علی ومعلولی ندارد

اشکال: حاجی سبزواری در حاشیه به جواب ملا صدرا اشکال می کند و می فرماید: مگر کسی صحبت از تسلسل در برهان دوم کرد؟ سخن از تناقض است که از یک طرف باید نفوس ماضیه ی غیر متناهیه که الان مجتمعة بالفعل اند باید الان متناهی باشند یا غیر متناهی؟ که بر فرض حدوث نفس این تناقض لازم می آید.

لذا جواب ملا صدرا از دلیل دوم کافی نمی باشد و خود حاجی سبزواری پاسخ می دهد؛

جواب حاجی سبزواری: هر چیزی که قابل زیادت و نقصان باشد متناهی نیست و در همان برهان تطبیق در بطلان تسلسل سلسله ی ناقصه باید به جائی برسد که حلقه در مقابل سلسله زایده کم بیاورد اگر در یک طرف 10 حلقه کم دارد چرا بایستی از طرف دیگر به جائی برسد که 10 حلقه کمتر داشته باشد؟مگر این سلسله بی نهایت نیست؟ بلکه غیر متناهی هم می تواند قابل زیادت و نقصان باشد مانند اینجا که نفوس غیر متناهیه ماضیه که الان موجود اند قابل زیادت و نقصان اند نفوس تا زمان حضرت نوح کمتر اند از نفوس تا زمان ماست و این زیادت و نقصان ایرادی ندارد و باز هم سلسله غیر متناهی است.

دلیل سوم بر قدم نفس: اگر نفس حادث باشد کاین و فاسد و مادی خواهد بود و از بین رفتنی است زیرا محتاج تخصص ماده است و مادی فاسد شونده و زوال پذیر است و عکس نقیض این قضیه؛ «کل کاین فاسد» که نفس اگر مادی شود کاین و فاسد شود این است که «هر غیر فاسدی غیر کاین است» یعنی هر ابدی ازلی است و مادی نمی باشد پس حادث نیست پس قدیم است -در فصل 4 و 5 این باب می آید که نفس باقی است و فساد و زوال ندارد-

جواب از دلیل سوم: نفس از حیث ذات مجردی که دارد غیر مادی و غیر فاسد و باقی است و از جهت تعلقی که به بدن دارد مادی و فاسد است.

ادله ی قایلان به حدوث نفس: ایشان نیز بر حدوث نفس ادله ای اقامه کرده اند که عبارت است؛

دلیل نخست بر حدوث نفس: اگر نفس قدیم باشد؛

آیا این نفسی که قبل از ابدان موجود است واحد است یا کثیر است؟

در صورتی که واحد است در هنگام تعلق به بدن متکثر می شود یا نمی شود؟

3 صورت دارد که هر سه باطل است لذا نفس نمی تواند قدیم باشد و حادث می شود

بررسی احتمالات:

فرض نخست: نفس واحد است و با تعلق به بدن هم کثیر نمی شود

بنا بر این لازم می آید نفس همه ی انسان ها یکی باشد و در این صورت، اگر مطلبی را یک نفر بداند باید همه آن را بدانند و اگر کسی به مطلبی جهل دارد هیچ کس نباید آن را بداند زیرا نفس واحد است در حالی که این طور نیست و لذا نفس قبل از بدن موجود نیست

فرض دوم: نفس در هنگام تعلق به بدن متکثر شود

این چنین نفسی مجرد است و چطور می تواند متکثر شود؟

فرض سوم: خود نفسی که قبل از بدن موجود است متکثر باشد

این نفس باید تکثرش؛

به ماهیت است مانند انسان؛ این فرض باطل است زیرا نفوس انسانی در ماهیت و لوازم ماهیت اتحاد دارند

به لازم ماهیت است مانند کتابت و ضحک بالقوه

یا تکثرش به عوارض لاحقه است مثلا به این که زید سفید و عمرو سیه چرده است؛ این نیز باطل است زیرا عوارض لاحقه به واسطه ی بدن به نفس ملحق می شوند و نفس قبل از بدن که بدنی ندارد

بنابرین نفس حادث است نه قدیم زمانی

فخر رازی در مباحث مشرقیه 6 اشکال بر این برهان نخست وارد کرده است.

اشکال نخست فخر: ما می گوییم: نفس از بدن واحد است و هنگام تعلق به بدن متکثر می شود اشکالش این بود که مجرد چطور تجزیه می یابد؟

فخر می گوید: مجرد هم تجزیه می شود جسم قابل تجزیه است اما عکس آن درست نیست که هر چه قابل تجزیه است جسم و مادی است بلکه مجرد هم قابل تجزیه است زیرا عکس موجبه کلیه موجبه جزئیه است نه موجبه ی کلیه.


[1] - مباحث مشرقیه ج2 ص391.