درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

94/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دو دلیل بر نیاز نفس به ابزار و آلات

و ذلك؛

لأن النفوس كلها خالية في مبادي تكونها عن الكمالات و الصفات الوجودية سواء كانت بحسب الحيوانية مطلقا أو بحسب الإنسانية خاصة و لم يكن لها تحصيل هذه الكمالات إلا بحسب استعمال الآلات و كان من الواجب أن تكون تلك الآلات مختلفة بعضها من باب الحركات و بعضها من باب الإدراكات- و التي من باب الحركات بعضها بحسب الحيوانية من باب الشهوة و بعضها من باب الغضب- و التي من باب الإدراكات بعضها من باب اللمس و بعضها من باب الشم و بعضها من باب الذوق- و بعضها من باب الإبصار و بعضها من باب السماع و هكذا غيرها و لو لم يكن آلات النفس مختلفة- حتى يفعل بكل آلة فعلا خاصا لازدحمت عليها الأفعال و لاجتمعت الإدراكات كلها على النفس و كانت حينئذ يختلط بعضها على بعض و لم يحصل منها شي‌ء على الكمال و التمام.

و لأن صور الأشياء إنما تحصل للنفس أولا في حسها ثم في خيالها ثم في عقلها النظري و لهذا قيل من فقد حسا فقد علما و لا شي‌ء من المحسوسات بحيث‌ يكون جامعا لذاته بحسب وجود واحد لجميع الكيفيات و الصفات التي يقع الإحساس بها فإن المبصر غير المسموع و الرائحة غير الطعم

فهكذا يجب أن يكون مدارك هذه الكيفيات و الكمالات و مشاعرها الجزئية مختلفة و هذا بخلاف وجود الأشياء في العقل- حيث يجوز أن يكون هناك شي‌ء واحد بحسب وجود واحد عقلي شما و ذوقا و رائحة و صوتا و لونا و حرارة و برودة و غير ذلك من الصفات على وجه أعلى و أشرف كما بينه الفيلسوف العظيم في كتابه فثبت أن من الواجب أن يكون إدراك المحسوسات بما هي محسوسات- لا يمكن إلا بآلات مختلفة حسب اختلاف أجناسها كيلا يختلط على النفس و يتشوش إدراكاتها- و لما اختلفت الآلات فلا جرم النفس إذا حاولت الإبصار التفتت إلى العين فيقوى على الإبصار التام و إذا حاولت السماع التفتت إلى الأذن فقويت على السماع التام و كذلك القول في سائر الأفعال بسائر القوى و إذا تكررت منها هذه الأفعال باستعانة هذه الآلات وقعت لها ملكة و اقتدار على تحصيل تلك الأمور التي لم يمكن حصول حضورها إلا باستعانة الآلات من غير الاستعانة بشي‌ء منها بل تستحضرها و تتصرف فيها كما تشاء بذاتها و في عالمها.

 

نفس در اکتساب کمال و فضیلت وجودی به آلات بدنی محتاج دارد و به چشم و گوش و دست و پا ... نیاز دارد ملا صدرا 2 دلیل برای این مطلب بیان می دارند که دلیل دوم به دلیل نخست باز می گردد؛

دلیل نخست: نفس در ابتدای تکوّن و پیدایش خود خالی از هر کمال و صفتی است «هو الذی اخرجکم من بطون امههاتکم لا تعلمون شیئاً» برای نفس در آغاز، نه کمال انسانی وجود دارد و نه کمال حیوانی. نه درشاخه ی ادراک و نه در شاخه حرکت و آن هم نه غضبی و نه شهوی. کمال انسانی که عقلانی است هم ندارد حال نفس اگر بخواهد این کمالات را در شاخه های مختلف بیابد نیاز به آلات مختلف بدنی دارد نفس برای یافتن کمالات حیوانی ادراکی باید قوای مدرکه ظاهری و باطنی داشته باشد و باصره و سامعه و ... می خواهد و اگرکمال حیوانی حرکتی بخواهد بیابد نیاز به قوه ی شوقیه دارد که دو شاخه ی شهوت و غضب دارد و قوه ی عامله

بدون این آلات مختلف و قوای متفاوت نفس این کمالات گوناگون را نمی تواند بیابد زیرا این محذورات به ترتیب برای نفس لازم می آید؛

اولا: ازدحام افعال بر نفس پیدا می شود

ثانیا: اختلاط افعال با هم لازم می آید

ثالثا: عدم قدرت نفس بر فعل کاملِ تام لازم می آید

این در صورتی است که نفس بخواهد بدون آلات گوش و چشم و دست و... این کمالات را کسب کند در این صورت این کار ها بر نفس ازدحام یافته و باهم اختلاط می یابند و نفس از انجام آنها ناکار آمد می شود حاجی سبزواری در حاشیه می فرماید: اگر قرار بود قوه باصره هم ببیند و هم بشنود در این صورت نه قدرت بر ابصار صرف داشت و نه سماع صرف. و خالص هر کدام را نمی توانست داشته باشد.

دلیل دوم: خود دارای مقدماتی است؛

مقدمه ی نخست: صورت های اشیاء ابتدا در حس و بعد در خیال و در نهایت در عقل حاصل می شود اول صورت زید در باصره پیدا می شود و بعد در خیال پدید می آید-فرق حس و خیال به حضور و غیاب مدرَک خارجی در پیشگاه حس است- در آخر مرتبه انسان کلی در عقل پیدا می شود و تا زید و بکر را ادراک نکنی مفهوم کلی انسان در عاقله پیدا نمی شود.

لذا گفته شده : «من فقد حساً فقد علماً» که به دو صورت معنا می شود؛

علم به معنای ادراک باشد یعنی کسی که یک حس را نداشته باشد ادراک محسوساتی که با آن حس قابل درک است را ندارد مثلا «من فقد الباصره فقد ادراک المبصرات»

علم به معنای عقل باشد که فقد حس به معنای فقدان عقل خواهد بود و عقل به معنای ادراک کلی است و با نبود حسی، آن کلی که با انتزاع از محسوساتی که به وسیله ی آن حس حاصل می شود را نخواهد داشت

مقدمه ی دوم: در میان محسوسات، محسوسی نیست که جامع همه ی محسوسات و جامع همه ی صفات محسوسه باشد محسوسی که مذوق و مشموم و مسموع و ... باشد و چه مسموعی که صوت و لون و نور و رایحه و ... باشد وجود ندارد بر خلاف وجود عقلی که می تواند جامع همه ی صفات و ویژگی های محسوس باشد. از رهبر راحل نقل شده که در روایتی آمده: یک قطره آب بهشتی همه ی لذات بهشتی را در خود دارد و همه ی لذت های محسوس و شهوی و وهمی و خیالی را دارا می باشد نشأه تجرد این طور است که یک موجود می تواند جامع همه ی ویژگی های محسوسات باشد.

جنس محسوسات هم مختلف است و برای این که اختلاط محسوسات با هم نشود و عدم قدرت نفس بر فعل کامل تام لازم نیاید نیاز به این است که نفس هر کدام از این محسوسات را با آلت و ابزار متفاوت با دیگری ادراک کند مبصرات را با ابزار باصره و مسموعات را با سامعه و ... ادارک کند

بعد ملا صدرا می فرماید: احتیاج نفس به ابزار و آلات گوناگون تا وقتی است که انجام این افعال بوسیله آلات ملکه برای نفس نشود و اگر ملکه شود مثلا اگر فعل دیدن برای نفس ملکه شود و یا نفس آن قدر بشنود تا شنیدن برایش ملکه شود نفس بدون احتیاج به آلات این افعال را در صقع و عالم خود ایجاد می کند و مبصرات و مسموعات و ... را می تواند در صقع خود حاضر کند و بیافریند و در آنها دخل و تصرف نماید.

حاجی سبزواری در آخر بحث معاد منظومه حکمت می فرماید:

و ملکه بالغضّ و الغضیض****و عینه من اوجٍ او حضیض

بکلها فی صقع نفسه انطوت****جزئیة الایدی بما قد کسبت

 

در نشأه آخرت بعد از مرگ دارایی انسان از خرد و کلان و مأوای انسان از بلندی و پستی در محیط نفس انسان و در عالم خود نفس منطوی و مندرج است و این معنای فرمایش پیامبر اکرم ص است که فرمودند: «انما هی اعمالکم تُردُّ الیکم» جزاء خود عمل است که به انسان باز می گردد کسی با چشم مناظری را می بیند و با گوش صداهائی را می شوند با همین افعال که با اعضا و قوای بدنی انجام می دهد دارائی های اخروی خود را جمع می کند و این ها دارائی های انسان است چه کم و چه زیاد و چه مفید و چه مضر.

بعد از مرگ که دیگر آلات بدنی در کار نیست و از این جهت که صدور این افعال بر اثر تکرار برای نفس ملکه شده است این افعال را بدون احتیاج به آلات و قوا انجام می دهد و نفس این ها را در صقع و عالم خود حاضر کرده و در آن تصرف می کند.

ملا صدرا ادراک محسوس را به عنوان معد برای ادراک عقلی قبول دارند.