درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

94/09/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احوال نفس ناطقه

الباب السابع: في نبذ من أحوال النفس الناطقة من حيث نسبتها إلى عالم الطبيعة و فيه فصول‌

فصل (1): في كيفية تعلق النفس بالبدن‌

اعلم: أن تعلق الشي‌ء بالشي‌ء و حاجته إليه متفاوتة بحسب القوة؛

فأقوى التعلقات و أشدها هو التعلق بحسب الماهية و المعنى ذهنا و خارجا كتعلق الماهية بالوجود.

و الثاني ما بحسب الذات و الحقيقة بأن يتعلق ذات الشي‌ء و هويته بذات المتعلق به- و هويته؛ كتعلق الممكن بالواجب.

و الثالث: ما بحسب الذات و النوعية جميعا بذات المتعلق به و نوعيته كتعلق العرض كالسواد بالموضوع كالجسم.

و الرابع: ما بحسب الوجود و التشخص حدوثا و بقاء بطبيعة المتعلق به- و نوعيته؛ كتعلق الصورة بالمادة فإن حاجة الصورة في تشخصها ليست إلا بمادة لا بعينها- بل بواحدة منها بالعموم كتعلق السقف المستحفظ بالدعامات على سبيل البدل بواحدة منها لا بعينها و كحاجة الجسم الطبيعي في وجوده إلى مكان ما لا بعينه و لهذا يسهل حركته- عن كل واحد من الأمكنة إلى مكان آخر.

و الخامس: ما بحسب الوجود و التشخص حدوثا لا بقاء؛ كتعلق النفس بالبدن عندنا حيث إن النفس بحسب أوائل تكونها و حدوثها حكمها حكم الطبائع المادية التي تفتقر إلى مادة مبهمة الوجود فهي أيضا تتعلق بمادة بدنية مبهمة الوجود حيث يتبدل هويته بتوارد الاستحالات و تلاحق المقادير فالشخص الإنساني و إن كان من‌ حيث هويته النفسية شخصا واحدا و لكن من حيث جسميته أي التي بمعنى المادة أو الموضوع- لا التي بمعنى الجنس أو النوع ليس واحدا بالشخص و قد سبق تحقيق كون موضوع الحركة الكمية أمرا نوعيا بحسب الجسمية شخصيا بحسب الطبيعة أو النفس‌

و السادس: ما يكون التعلق بحسب الاستكمال و اكتساب الفضيلة للوجودلا بحسب أصل الوجود؛ كتعلق النفس بالبدن عند الجمهور من الفلاسفة مطلقا و تعلقها به بعد البلوغ الصوري الذي عند صيرورتها نفسا ذات قوة متفكرة و عقل عملي بالفعل قبل أن يخرج عقله النظري من القوة إلى الفعل عندنا و هذا أضعف التعلقات المذكورة و هو كتعلق الصانع بالآلة إلا أن هذا التعلق بهذه الآلات البدنية تعلق طبيعي ذاتي و تعلق النجار مثلا بالآلة عرضي خارجي.

 

باب 7: احوال نفس

این باب دارای 7 فصل می باشد؛

فصل 1: کیفیت تعلق نفس به بدن

ملا صدرا 6 قسم تعلق دو شیئ به هم را بیان می دارند؛

انواع تعلق:

تعلق شیئ در ماهیت در ذهن و خارج به چیزی: این نوع شدیدترین قسم تعلق است به این دلیل که تعلق ذهنی و خارجی، هر دو است مانند تعلق ماهیت به وجود که در ذهن و خارج وابسته به وجود است و در ذهن و خارج ماهیت بدون وجود پیدا نمی شود در ذهن هم با وجود ذهنی ماهیت پیدا می شود

تعلق وجود خاص خارجی به چیزی: مانند تعلق وجود ممکن به وجود واجب که در خارج بدون وجود واجب، وجود ممکن محقق نمی شود این تعلق فقط در خارج است لذا به شدت قسم نخست نمی باشد.

تعلق در ذات و نوعیت چیزی به شیئ دیگر است: ذات یعنی وجود خاص و شخصی که در خارج است و نوعیت هم در ذهن است مانند تعلق عرض به جوهر و موضوع در ذات، به ذات موضوع و در نوعیتش به نوع موضوع وابسته است و تا موضوع نباشد عرض هم نخواهد بود تا نوع موضوع هم نباشد مانند جسم نوع عرض مانند بیاض هم نخواهد بود

تعلق وجود شخصی چیزی در حدوث و بقاء بر وجود نوعی یک شیئ دیگر: که دو مثال دارد؛

احتیاج صورت به ماده: وجود شخصی صورت بر وجود نوعی ماده توقف دارد نه بر ماده معین و مشخص یعنی باید صورت با ماده ای باشد مثلا صورت درخت باید با ماده ای در درخت باشد اما ماده معینی که مثلا ماده ی درخت نهال یا تنومند مراد نیست بلکه وجود شخصی صورت بر وجود نوعی ماده توقف دارد. بر نوع ماده نه بر شخص ماده و یک ماده ی معینی بلکه هر ماده ای که باشد مانند سقفی که که با یک ستونی حفظ شود هر چه که باشد لازم نیست ستون معینی باشد.

احتیاج جسم به مکان: هر مکانی که باشد مراد وجود نوعی مکان است لذا جسم به آسانی می تواند از مکانی به مکان دیگر جابجا شود

تعلق وجود شخصی در حدوث تنها بر نوعیت و وجود نوعی چیزی دیگر: مانند تعلق نفس به بدن در حدوث به نظر ملا صدرا که نفس را جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء می دانند

حکم نفس در حدوث حکم همان صورت است که در قسم قبلی گذشت که وجود شخصی درخت به ماده ای تعلق داشت نفس هم چنین است یعنی همان طور که صورت نوعی درخت وجود شخصی آن نیاز به یک ماده ای به نحو عموم و ابهام دارد -نه به نحو تعیین و ماه شخصی- همچنین نفس در حدوث به ماده ی بدنی محتاج است اما ماده ای به نحو عموم و مبهم است نه یک ماده شخصی و معین زیرا بدن حالات و مقادیرش تغییر می کند ماده ی بدن حالات گوناگون و مقدار های متفاوتی می یابد بنابرین شخص انسان از حیث نفسش شخص واحد است این نفس در حدوث است که همان صورت نوعیه بدن می باشد و همان طبیعت بدن است که صورت نوعیه به آن می گویند.

اما از حیث جسم به معنای ماده یا موضوع نه جسم به معنای جنس و نوع نفس شخص واحد نمی باشد وجود شخصی نفس در حدوث بر بدن نوعی متوقف است زیرا حالات و مقادیر بدن تغییر می یابد لذا نفس انسان از حیث نفس و صورت نوعیه شخص واحد است اما از حیث جسم و بدنش که به معنای ماده و موضوع مراد است در این صورت شخص واحد نمی باشد

اعتبارات جسم:

جسم به معنای ماده و موضوع جسم به شرط لا است؛ این جسم منهای نفس و صورت نوعیه لحاظ می شود و ماده خواهد بود که بنابر رأی اشراقیون است که صورت نوعیه را اعراض می دانند اما مشاء آن را جوهر می داند. و این واحد شخصی نیست زیرا بدن عوض می شود و تغییر می یابد

جسم به معنای جنس جسم لا بشرط است؛

جسم به معنای نوع جسم به شرط شیئ است؛ مراد از شیئ صورت است که با جسم یک نوعی را درست می کنند زیرا با صورت نوعیه اتحاد دارد.

بعد ملا صدرا می فرماید: در جلد 3 ما تحقیقی در مباحث حرکت درباره ی موضوع باقی در حرکت کمیه داشتیم به دلیل اشکالی که در آن بحث مطرح بود؛

اشکال: موضوع باقی در حرکت کمی چیست؟ در حرکت کمی مقدار جسم عوض می شود و آن موضوع باقی که در مقادیر کمی حرکت می کند، چیست؟

جواب: موضوع باقی در حرکت کمیه به حسب جسمیت، نوع است و به حسب طبیعت و نفس، شخص است یعنی موضوع نوع جسم و شخص، طبیعت که صورت نوعیه و نفس است نوع جسم در حرکت کمی در این مقادیر متفاوت حرکت می کند و هکذا شخص طبیعت و صورت نوعیه مانند شخص درخت و صورت نوعیه آن که الان نهال است و مقدارش کم است و بعد درختی تنومند شده و مقدارش زیاد می شود

تعلق در استکمال و در کسب فضیلت و کمال وجود نه در اصل وجود به چیز دیگری: مانند تعلق نفس به بدن مطلقا در نظر جمهور فلاسفه.

مطلقا در برابر نظر خود ملا صدرا است و مانند تعلق نفس به بدن بعد از بلوغ ظاهری که بلوغ ظاهری به قوه ی تعقل و ممیز شدن کودک است بعد از بلوغ صوری که کودک قوه ی تفکر می یابد و قبل از خروج عقل بالقوه به عقل بالفعل و تبدیل شدن به عقل بالفعل در نزد ملا صدرا مراد است و این معنای مطلقا است.

این مورد کم رنگ ترین قسم تعلق است مانند تعلق ارباب صنایع و حرفه ها به ابزار و آلاتشان است مثل تعلق نجار به تیشه منتها با این فرق که بدن آلت طبیعی و ذاتی برای نفس است اما تیشه آلت صناعی و ساختگی برای نجار است.

بعد ملا صدرا دو دلیل می آورد که چرا تعلق نفس به بدن مانند تعلق صانع به آلت است.