درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

94/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه نقل آثار در تأیید تجرد نفس ناطقه

و قال أبو سعيد القرشي‌: الروح روحان روح الحياة و روح المماة فإذا اجتمعا عقل الجسم و روح الممات هي التي إذا خرجت من الجسد يصير الحي ميتا و روح الحياة ما به مجاري الأنفاس و قوة الأكل و الشرب و غيرهما.

و قال بعضهم: النفس لطيفة مودعة في القالب‌

منها الأخلاق و الصفات المذمومة كما أن الروح لطيفة مودعة منها الأخلاق و الصفات المحمودة و كما أن العين محل الرؤية- و السمع محل الأذن و الأنف محل الشم و الفم محل الذوق فهكذا النفس محل الأوصاف الذميمة و الروح محل الأوصاف المحمودة و جميع أخلاق النفس و صفاتها من أصلين الطيش و الشره و طيشها من جهلها و شرهها من حرصها و شبهت النفس في‌ طيشها بكرة مستديرة على مكان أملس لا تزال متحركة بجبلتها و شبهت في حرصها بالفراش- الذي يلقى نفسه على ضوء المصباح و لا تقنع بالضوء اليسير دون الهجوم على جرم الضوء الذي فيه هلاكه فهذه جملة من أقوال علماء الشريعة و إشارات مشايخ الطريقة دالة على أن في الإنسان جوهر روحاني و جميع ما نقلناه منهم مما له وجه وجيه و إن كان ظواهر بعضها مواضع إيرادات و أنظار لكن عند البصير العارف بأسرار الشريعة الإلهية لها محامل صحيحة و معاني لطيفة مشيرة إلى أسرار غامضة شريفة لأنهم في أقوالهم تتبعوا أحاديث الرسول ص و الأئمة ع و أكثر ما ذكروه مما يوجد في عبارات الأحاديث المنقولة عمن لا ينطق بالهوى إن هو إلا وحي يوحى علمه شديد القوى و لو لا مخافة الإطناب لشرحنا كلامهم و أوضحنا مرامهم على وجه يطابق البراهين القطعية و القوانين الحكمية من غير شائبة شك و ريب و شانئة نقص و عيب و الله ولي الرحمة و الإحسان‌.

 

تکمله سخن سهروردی عارف: قلب متردد هم عاقبتش یا باید قلب موید و مومن باشد و یا قلب منکوس کافر و دچار شقاوت گردد و شق سومی ندارد به تعبیر دیگر بین ایمان و کفر منزلت و واسطه ای نیست این که معتزله مرتکب کبایر را بین ایمان و کفر می دانند که نه مومن است و نه کافر باطل است اما این بحث است که کفر اقسام دارد حاجی سبزواری در اول اخلاق منظومه در فریده سابعه این را مطرح می کند که ایمان و کفر مقابل هم اند و بین این ها منزلتی نیست منتها کفر اقسامی دارد؛

کفر جهالت: کفر به خاطر نشنیدن و نفهمیدن دعوت پیامبر است مانند شخص مستضعف که سبک ترین عذاب مربوط به این دسته کافران است بلکه بیشترشان عذاب ندارند

کفر جحود: از روی عناد و استکبار کفر ورزیدن است ایشان دچار عذاب عظیم می شوند

کفر نفاق: در درون و باطن باور ندرند و اما به زبان ایمان می آورند «و من الناس من یقول آمنا بالله و ما هم بمومنین» این اشدّ انواع کفر است و ایشان در درک اسفل نار اند و در روایت حذیفه از پیامبر که قلب منافق را جداگانه ذکر نمودند از همین روی است که اشد انواع کفر است

کفر تهوّد: این برعکس نفاق است یعنی اعتقاد قلبی است اما اظهار کفر می شود «الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابنائهم» و یا مانند «فلما جآئهم ما عرفوا کفروا به فلعنة الله علی الکافرین» ایشان عذابی نزدیک به کافران دارند

کفر ضلالت: این در کسانی است که مستبصر نمی باشند و در دین بصیرت ندارند و از امام و نایب او اطاعت ندارند و به اندازه ی ضلالت خود عذاب می شود «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة»

کفر فسوق: کسانی که دعوت را شنیده و قبول دارند و در دل پذیرفته و از امام اطاعت دارند و مستبصر هم هستند اما امتثال اوامر و نواهی ندارند «و لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا و من کفر فان الله غنی عن العالمین» و پیامبر فرمود: «لا یزنی الزانی و هو مومن» ایشان مخلد در عذاب نمی باشند

3 قسم از این موارد کفر باطنی و در اصطلاح سلوکی است نه در اصطلاح شریعت و کفر ظاهری و این سه قسم کفر عرفانی عبارتند از؛ کفر ضلالت و فسوق و جهالت. احکام شرعی کافر در این موراد مانند نجاست و اباحه ی دم بر ایشان بار نمی شود.

سخن ابو سعید قرشی: ایشان از بزرگان صوفیه است و می فرماید:

دو نوع روح هست؛

روح ممات: که اگر از جسد خارج شود انسان می میرد

روح حیات: انسان با این روح نفس می کشد و قدرت بر خوردن و آشامیدن دارد

وقتی این دو روح جمع می شوند انسان بوجود می آید

برخی گفته اند: نفسی داریم و روحی که هر دو هم مجرد اند و این دو در قالبی که بدن و جسم است به ودیعت نهاده شده است روح محل صفات پسندیده است و نفس محل صفات ناپسند است همان طور که چشم محل رؤیت و گوش محل استماع و شنیدن است و بعد هم افزوده اند؛ ریشه ی تمام صفات ناپسند که نفس محل آن است دو صفت می باشد؛

بی فکری و سبک مغزی: که از جهل ناشی است و در این باب نفس را به کره ای تشبیه کرده اند که در سطح صافی می چرخد

افراط در شهوت (شَرَه): که ناشی از حرص است. شهوت هم معنای اعم دارد و مطلق کشش به ملایم و جذب موافق را شامل می شود نه صرف شهوت جنسی. در شره نفس را به پروانه ای تشبیه کرده اند که به نور کم قناعت نمی کند و خو را به قلب آتش زده و می سوزد.

تتمه سخن ملا صدرا: ممکن است ظاهر این سخنان اشکالاتی هم داشته باشد اما این کلمات؛

توجیه عرفانی دارد

و مضمون احادیث نبوی و از مشکات پیامبر اکرم می باشد پیامبری که «لا ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» پیامبری که با منبع غیب در ارتباط است

بلکه برخی از این کلمات و سخنان عین عبارات احادیث است

برهانی هم می باشد

ملا صدرا می فرماید: اگر خوف اطناب نبود همه را برهانی می کردم که باز هم همسوئی دین و کشف و عقل در پایان این بخش مورد تأکید قرار می گیرد.

و به این ترتیب فصل 2 و باب 6 این جلد تمام می شود و آخرین باب هم دارای 7 فصل است که درباره ی برخی از احوال نفس در عالم طبیعت است.