درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

94/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه سخن سهروردی عارف

و العقل جوهر الروح العلوي و لسانه الدال عليه‌ و تدبيره للقلب المؤيد و النفس الزكية المطمئنة تدبير الوالد للولد البار و الزوجة الصالحة- و تدبيره للقلب المنكوس و النفس الأمارة بالسوء تدبير الوالد للولد العاق و الزوجة السيئة- فمنكر لهما من وجه و منجذب إلى تدبيرهما من وجه إذ لا بد له منهما فالروح العلوي يهم بالارتقاء إلى مولاه تشوقا و حنوا و تنزها عن الأكوان و من الأكوان القلب و النفس فإذا ارتقى الروح يحنو القلب حنو الولد الحسن البار إلى الوالد و يحنو النفس إلى القلب حنو الوالدة الحنينة إلى ولدها و إذا حنت النفس ارتقت من الأرض- و انزوت عروقها الضاربة في العالم السفلى و انكوى هواها و انجسمت مادتها و زهدت في الدنيا و تجافت من دار الغرور و أنابت إلى دار الخلود و قد تخلد النفس التي هي الأم إلى الأرض بوضعها الجبلي لكونها من الروح الحيواني المجنس و مستندها في تكونها إلى الطبائع التي هي أركان العالم السفلى قال تعالى: «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ» فإذا سكنت النفس التي هي الأم إلى الأرض انجذب إليها القلب المنكوس انجذاب الولد الميال إلى الوالدة المعوجة الناقصة دون الوالد الكامل المستقيم و ينجذب الروح إلى الولد الذي هو القلب لما جبل عليه من انجذاب الوالد إلى ولده فعند ذلك يتخلف عن حقيقة القيام بحق مولاه و في هذين الانجذابين يظهر حكم السعادة و الشقاوة ذلك تقدير العزيز العليم‌.

 

سهروردی عارف عبارتی داشتند که ملا صدرا آن را در عداد عباراتی می آورند که در دلالت بر تجرد روح و نفس دارد؛

ایشان فرمود: روح امری که سرّ سبحانی است موجود مجردی است و بر روح بخاری وارد می شود و آن نیز محل همان نفس حیوانی معروف است محل ادراکات جزئیه است محل بنابر حکمت مشاء است و در حکمت متعالیه مظهر گفته می شود روح به این بخار تعلق گرفته و بر آن وارد شده و نفس درست می شود و نوع خاصی از حیوان که انسان باشد درست می گردد و این معنای تسویه نفس در آیه شریفه است «و نفس و ما سوّها» که همه در عالم امر و تجرد است و همان طور که حواء در عالم خلق آفریده شده است «و خلق منه زوجها لیسکن الیها» این نفس درست شده که روح بخاری مجنّس است و با ورود روح علوی بر روح بخاری درست شد به منزله حواء و مادر است و آن روح در این نفس ساکن شده و با هم ازدواج می کند زیرا نکاح در تمام ذرات عالم سریان و جریان دارد و چنان با هم الفت و انس و عاشق دارند که؛

حکمت حق در قضاء و در قدر****کرده ما را عاشقان یکدگر

 

چنان عاشق هم اند که اگر هر کدام نباشد دیگری می میرد و نتیجه این ازدواج و تسکین روح در نفس پیدایش فرزندی به نام قلب می شود که موجودی امری است و محل و مظهرش همین قلب صنوبری شکل است که مادی و خلقی است و قلب به منزله فرزند است کما این که ذریه آدم و حوا از ازدواج بوجود آمده است.

قلب 3 گونه است؛

مؤیّد: قلب مومن است که میل آن به پدر و روح است

قلب معکوس: قلب کافر است میلش به طرف مادر است که نفس بد فرمای باشد

قلب متردد: بین این دو تردد دارد تا کدام میل، غلبه بر دیگری بیابد که بر حسب غلبه ی هر کدام سعادت و شقاوت غلبه می یابد میل به پدر سعادت دارد و میل به مادرِ بد شقاوت به بار می آورد.

تا کنون اب و ام و ولد تبیین شد و اکنون عقل که موجودی از عالم امر است بیان می شود؛ حاجی سبزواری می فرماید: در عبارت به 4 مرتبه از مراتب 7 گانه ای که عرفا برای انسان قایل اند، اشاره شده و مرحوم آملی گوید: این همان 7 شهر عشق است که گوید؛

هفت شهر عشق را عطار گشت****ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

 

و این مراتب از پائین عبارت اند؛

نفس

قلب

عقل

روح

سرّ

خفی

اخفی

به 4 مرتبه اول در این عبارت اشاره شده است این مراتب حاجی سبزواری است اما مرحوم آملی و مرحوم هیدجی این طور می فرمایند؛

طبع

نفس

قلب

روح ...

حاجی طبع را به شمار نمی آورد و عقل را به جای آن به می گذارد.

موجود امری چهارم در عبارت عوارف العوارف عقل است که عقل جوهری از روح و زبان روح است روح هم همان پدر است عقل سخنگوی روح است که دلالت بر روح دارد و روح به وسیله ی عقل که زبان اوست که با آن ولد و مادر و یا نفس و قلب است و در مومن آن مادر که زن و زوجه روح است مطیعه و سالمه است و همان نفس مطمئنه و زوجه صالحه ای است و قلب هم فرزندی نیکوکار و مهربان است اما در کافر زوجه سیئه و نفس اماره ی بالسّوء است

روح به وسیله عقل امر ولد و زوجه را در مومن و کافر تدبیر می کند با این تفاوت که؛

جان گشاید سوی بالا بال ها****تن زند سوی زمین چنگال ها

 

در مومن روح یا پدر علوی همّ و غمش ارتقاء به مولای خود است تا به قرب او برسد وقتی روح به بالا رفت فرزند هم که قلب باشد از این روی که نیکوکار و مهربان است آن هم به بالا می رود مادر که زوجه صالحه است به دنبال فرزند می رود و در نتیجه نفس که همان روح بخاری بود و مجنس به نفس شد علاقه اش از ماده کنده می شود و هوای نفسانی از بین می رود و فاصله از دار غرور می گیرد «اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور و و الانابة الی دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت» نفس به دنیا بی رغبت می شود و به دار قرار متوجه می گردد.

اما در کافر بر عکس است و نفس به خاطر آن علقه ی جبلّی و فطری که به ماده دارد بر اساس جِبلّت خود که از روح بخاری و آن از عناصر مادی است و در قلب منکوس کافر نفس اخلاد الی الارض می یابد که خداوند در باره ی بلعم باعورا می فرماید: «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ» و در این صورت که «تن زند اندر زمین چنگال ها»، قلبی که فرزند است بنا به علاقه ای که به مادر دارد دنبال رو او خواهد شد و روح که پدر است به خاطر علاقه ی پدر و فرزندی دنبال وی می افتد و کافر شقاوت می یابد.

در حدیثی پیابر اکرم موجودات و مخلوقات را به 3 دسته تقسیم می کنند و ملای رومی هم آن را به نظم کشیده است؛

در حدیث آمد که یزدان مجید****خلق عالم را سه گونه آفرید

یک گُرُه را جمله عقل و علم و جود****آن فرشته است و نداند جز سجود

نیست اندر عنصرش حرص و هوی****نور مطلق زنده از عشق خدا

یک گروه دیگر از دانش تهی****همچون حیوان از علف در فربهی

او نبیند جز که اسطبل و علف****از شقاوت غافل است و از شرف

وان سوم هست آدمیزاد و بشر****از ملایک نیمی و نیمی ز خر

نیم خر خود مایل سفلی بود****نیم دیگر مایل علوی بود

تا کدامین غالب آید در نبرد****زین دوگانه تا کدامین برد نرد

عقل اگر غالب شود پس شد فزون****از ملایک این بشر در آزمون

شهوت ار غالب شود این کمتر است****از بهایم این بشر زان کمتر است

که قلب منکوس یا مؤید باشد بعد گوید؛

آدمی هم ز امتحان قسمت شدند****آدمی شکل اند و سه امت شدند

که قلب متردد و موید و منکوس است؛

یک گره مستغرق مطلق شدند****همچو عیسی با ملک ملحق شدند

نقش آدم لیک معنا جبرئیل****رسته از خشم و هوی و قال و قیل

این همان نفس موید است

قسم دیگر با خران ملحق شدند****خشم محض و شهوت مطلق شدند

لاجرم اسفل بود از سافلین****ترک او کن «لا احب الافلین»

که قلب منکوس و واژگون است مانند معاویه لعین «هذا الشخص المعکوس المرکوس» که حضرت امیر مومنان ع درباره ی او می فرمایند.

ماند یک قسم دگر در اجتهاد****نیم حیوان و نیم حی با رشاد

روز و شب در جنگ اندر کشمکش****کرده چالیش اولش با آخرش

همچو مجنون در تنازع با شتر****گه شتر چربید و گه مجنون حر

فکر مجنون از پی لیلی روان****میل ناقه از پی طفلش دوان

یک دم ار مجنون ز خود غافل شدی****ناقه گردیدی و وا پس آمدی

گفت: ای ناقه، چو هر دو عاشقیم****زین سبب دو همره نا لایقیم

 

در قرآن هم این 3 دسته اشاره شده است یکی در سوره نازعات؛

وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى {40} فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى {41}

فَأَمَّا مَن طَغَى {37} وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا {38}

دیگری در سوره توبه؛

وَآخَرُونَ اعْتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ {102}