درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

94/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: انواع روح

و قال صاحب العوارف و المعارف‌: ما وجدناه أيضا في كتاب الطواسين و اليواسين- و هو أن الروح العلوي السماوي من عالم الأمر و الروح الحيواني البشري من عالم الخلق و هو محل الروح العلوي و مورده و هذا الروح الحيواني جسماني لطيف- حامل لقوة الحس و الحركة و هذا الروح لسائر الحيوانات و منه يفيض قوى الحواس- و هو الذي قواه الغذاء و يتصرف فيه بعلم الطب و به اعتدال مزاج الأخلاط و لورود الروح الإنساني على هذا الروح تجنس و باين أرواح الحيوانات و اكتسب صفة أخرى‌ فصارت نفسا محلا للنطق و الإلهام قال تعالى: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» فتسويتها بورود الروح الإنساني عليها و اقتطاعها عن جنس أرواح الحيوانات فتكونت النفس بتكوين الله من الروح العلوي في عالم الأمر و صار تكونها منه في عالم الأمر- كتكون حواء من آدم ع في عالم الخلق و صار بينهما من التأليف و التعاشق كما بين آدم و حواء و صار كل واحد منهما يذوق الموت بمفارقة صاحبه قال الله تعالى- وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فسكن آدم إلى حواء و سكن الروح العلوي إلى الروح الحيواني و صيره نفسا و يتكون من سكون الروح إلى النفس القلب.

و أعني بهذا القلب اللطيفة التي محلها المضغة اللحمية فالمضغة اللحمية من عالم الخلق و هذه اللطيفة من عالم الأمر و كان تكون القلب من الروح و النفس في عالم الأمر كتكون الذرية من آدم و حواء في عالم الخلق و لو لا المساكنة بين الزوجين الذين أحدهما الروح و الآخر النفس- ما تكون القلب.

فمن القلب متطلع إلى الأب الذي هو الروح العلوي ميال إليه و هو القلب المؤيد الذي ذكره رسول الله ص فيما رواه حذيفة قال ص: القلوب أربعة؛

قلب أجرد فيه سراج يزهر فذلك قلب المؤمن

و قلب أسود منكوس فذلك قلب الكافر

و قلب مربوط على علاقة فذلك قلب المنافق

و قلب مصفح فيه إيمان و نفاق‌ فمثل الإيمان فيه مثل البقلة يمدها الماء الطيب و مثل النفاق فيه كمثل القرحة يمدها القيح و الصديد- فأي المدتين غلبت عليه حكم له بها و القلب المنكوس ميال إلى الأم التي هي النفس الأمارة بالسوء

و من القلوب قلب مترددة في ميله إليهما و بحسب غلبة ميل القلب يكون حكمه من السعادة و الشقاوة و العقل جوهر الروح العلوي و لسانه الدال عليه‌.

فمثل الإيمان فيه مثل البقلة يمدها الماء الطيب و مثل النفاق فيه كمثل القرحة يمدها القيح و الصديد- فأي المدتين غلبت عليه حكم له بها و القلب المنكوس ميال إلى الأم التي هي النفس الأمارة بالسوء و من القلوب قلب مترددة في ميله إليهما و بحسب غلبة ميل القلب يكون حكمه من السعادة و الشقاوة.

 

سهرودی عارف در کتاب عوارف المعارف سخنی دارد این سهرودی استاد سعدی است و آن شهاب الدین سهرودی شیخ الاشراق نیست سعدی از او گوید:

مقامات مردان به مردی شنو****نه از سعدی از سهرودی شنو

 

به طرف بوستانش گفت سعدی****دو پندم داد شیخ سهرودی

یکی بر عیب مردم دیده مگشا****دوم پرهیز کن از خود پسندی

 

مرا شیخ دانای مرشد شهاب****دو اندرز فرمود بر روی آب

یکی این که در جمع بد بین مباش****دگر این که در نفس خود بین مباش

 

عوارف جمع عارفه و به معنی بخشش است و از این روی که مطالب این کتاب بخشش یزدان است لذا نام آن را عوارف المعارف نهاده است زیرا؛

عقل دو عقل است اول مکسبی****که بیاموزی به مکتب چون صبی

عقل دیگر بخشش یزدان بود****چشمه ی آن در درون جان بوَد

 

و مطالبی در اینجا در عوارف المعارف نقل می شود در کتاب طواسیم و یواسین هم هست طواسیم از حسین ابن منصور حلاج است و یواسین از روزبهان بغلی فسائی است و گفته آن را در مقابل طواسیم حلاج نگاشته است.

دو نوع روح داریم؛

روح علوی سماوی: که روح انسانی و همان نفس ناطقه است این روح از عالم امر و مجرد است

روح حیوانی بشری: که از عالم خلق و مادی است این روح همان روح بخاری است که اصطلاحی طبی مربوط به طب قدیم است و قبلا به تفصیل بحث شده است.

روح بخاری؛

محل و مورد روح انسانی است و روح انسانی بر آن وارد می شود

عامل حس و حرکت است

این روح در همه ی حیوانات هست

تقویت روح بخاری با غذا است ولی آدمی با علم فربه و تقویت می شود

جانور فربه شود از فرط نوش****آدمی فربه شود از راه گوش

 

روح بخاری محل قوه ی متخیله است که مراد در اینجا همه ی حواس باطنه است

قوای حسیه از این روح بخاری فایض می شوند

با علم طب در این روح بخاری تصرف می شود و نسخه طبیب برای این روح است

اعتدال مزاج مربوط به همین روح بخاری است حاجی سبزواری فرماید:

روح که قدسی نگشت و نفس که ناطق****روح بخاری و نفس سایله باشد

دفتر حق است دل به حق بنگارش****حیف است پر نقوش باطله باشد

 

وقتی روح انسانی امری و مجرد بر روح بشری خلقی و مادی که روح بخاری است وارد شد در این حالت نفس پیدا می شود پس تکوّن نفس از روح است زیرا روح بخاری به بخار لطیف بدن تعلق می گیرد و آن هم به نفس تبدیل می گردد و وقتی نفس پیدا شد روح انسانی ساکن در نفس می شود و به مقتضای قاعده ی عرفانی «النکاح ساری فی جمیع الذراری» نکاح در تمام ذرات و اجزای عالم سریان و جریان دارد و روح و نفس با هم ازدواج می کنند روح به عنوان پدر و نفس به عنوان مادر است در نتیجه آن فرزندی به نام قلب است که محل آن پاره ای گوشت صنوبری و در سمت چپ قفسه ی سینه قرار دارد و این پدر و مادر و فرزند هر سه امری و مجرد اند و مثَل آنها در عالم امر مثل آدم و حواء و ذریه ایشان در عالم خلق است همان طور که حواء از آدم خلق شده است «و خلق منها زوجها لیسکن الیها»

قلب 3 گونه است؛

قلب مؤید: این قلب مومن است و میلش به طرف پدر و همان روح است

قلب منکوس و واژگون: این قلب کافر است میلش به طرف مادر سوء است که نفس امارة بالسوء است مادر خوب نفس مطمئنه است

قلب متردد و مذبذب: بین پدر و مادر متردد است و سعادت به این است که این قلب به کدام سوی از پدر و مادر تمایل بیابد.

بعد روایتی از رسول خدا به نقل حذیفه نقل می شود که پیامبر قلب ها را به 4 قسم تقسیم کردند؛

قلب مومن: قلب صافی که چراغی روشن و فروزنده و درخشنده در آن است

قلب کافر: قلب سیاه و منکوس و واژگون است

کسی کو با جنابت نیست مأنوس****بیفتد بر زمین چون ظل معکوس

 

قلب منافق: که مربوط به علاقه ای است و به علقه ای بسته شده است که اعتقاد خود را پنهان و پا بند می کند تا بروز ندهد

قلب کژ: که ایمان و نفاق هر دو در آن است و مثَل ایمان در آن مانند سبزه ای است که آب پاکیزه آن را می کشد و مثَل نفاق هم جراحتی است که چرک و خون آن را می کشد و هر کدام که غالب شود به همان حکم خواهد بود.