درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه ی برهان هشتم در اثبات تجرد نفس
فحاجة الذات و الوجود إلى شي‏ء- يستلزم حاجة الإيجاد و الفعل إليه من غير عكس و لهذا لا يفعل شي‏ء من القوى الجسمانية- إلا بمشاركة الجسم و لأجل كون الحواس و غيرها من القوى الجسمانية الوجود- لا تدرك ذاتها و لا إدراكها لذاتها و لا إدراكها لآلتها فلو كانت النفس جسمانية لتعذر عليها ذلك و قد ثبت أنها ليس كذلك فثبت أنها غير جرمية.
أقول: هذا البرهان دال على تجرد النفس عن البدن سواء كانت قوة عاقلة بالفعل أو كانت متخيلة إذ للخيال أيضا أن يتخيل ذاتها و آلتها و يفعل فعلها من غير مشاركة البدن- و لهذا يتخيل أشياء خارجة عن هذا العالم الطبيعي مما لا يكون بينها و بينه علاقة وضعية بالقرب و البعد فعلم أن فعلها ليس بآلة بدنية و إن كان محتاجا إلى البدن في الابتداء- كحاجة العقل إليه أيضا من جهة الإعداد و تخصيص الاستعداد.
و اعترض صاحب المباحث على مقدمة هذا البرهان بوجهين:
 الأول: بأن الصور و الأعراض محتاجة إلى محالها و ليس احتياجها إلى محالها إلا بمجرد ذواتها ثم لا يلزم من استقلالها بهذا الحكم استغناؤها في ذاتها عن تلك المحال.
الثاني: أن جميع الآثار الصادرة من الأجسام مباديها قوى و أعراض في تلك الأجسام- و ليس لمحال تلك القوى مدخل في اقتضائها تلك الآثار و الأجسام بما هي أجسام- يستحيل أن يكون لها أثر في هذه الأحكام المخصوصة فعلمنا: أن المستقل في اقتضاء تلك الأحكام هي تلك الأعراض و القوى الحالة وحدها ثم لا يلزم من استقلالها و انفرادها- في تلك الأحكام استغناؤها عن محالها في الوجود.

برهان 8 در اثبات تجرد نفس ناطقه این است که؛
مقدمه ی نخست:  نفس در برخی از افعال خود نیازی به محلی که بدن است ندارد مانند درک ذات خود و درک ادراک ذات خود و درک آلات و قوای خود که این سه مورد ادراک حضوری است
مقدمه ی دوم: هر آنچه در فعل محتاج به محل نباشد مانند همین نفس، در ذات و وجودش هم نیازی به بدن و محل ندارد و نفس مجرد خواهد بود
دلیل اثبات مقدمه دوم: ایجاد فرع بر وجود است و فعل بعد از ذات است و اگر نفس که در فعلش به بدن نیاز ندارد در وجودش نیاز به بدن داشت باشد زیادتی فرع بر اصل لازم می آید که باطل است.
در ابتدای بحث امروز می فرماید: احتیاج در ذات به محل مستلزم احتیاج در فعل به محل است و لا عکس. یعنی نمی شود که نفس در فعل به محل نیاز نداشته باشد و در ذات نیاز داشته باشد اگر در ذات نیاز به محل داشت در فعل هم نیاز به محل دارد مانند نفس که فقط در برخی از افعالش محتاج به محل و بدن نیست و الا در بعض دیگر از افعالش محتاج به بدن است اما در ذات و وجودش نیازی به محل ندارد و مجرد است
حال که احتیاج به محل در ذات مستلزم احتیاج به محل در فعل است به همین خاطر است که قوای جسمانی و حواس فعلشان بدون مشارکت با جسم از آنها صادر نمی شود زیرا در ذات و وجودشان جسمانی اند و نیاز به بدن دارند مثلا قوه ی باصره در ذات  و وجودش نیاز به بدن دارد  لذا در فعل هم محتاج به محل است لذا ابصار برای محقق شدن نیاز به چشم و قوه سامعه برای شنیدن نیاز به گوش دارد
بنابرین این قوا و حواس مادی مانند نفس نیستند که ذات خود را ادراک کنند یا ادراک ذات خود و یا آلت و ابزار فعل خود را ادراک کنند چنان چه درباره ی نفس این 3 درک صورت می گیرد قوه ی باصره نه خود را می بیند و نه ابصار خود را می بیند و نه هم چشم که محل آن است را می بیند و اگر نفس هم مجرد نبود این سه درک از نفس صادر نمی شد.
اقول: ملا صدرا در این مرحله درباره ی این برهان اظهار نظر می فرمایند: این برهان دلالت بر تجرد نفس مطلقا می کند نه بر تجرد نفس ناطقه عاقله فقط .بلکه تجرد نفس مطلقا را ثابت می کند یعنی تجرد نفس ناطقه  و تجرد خیال را هم ثابت می کند زیرا در نظر ایشان همه ی انسان ها دارای نفس ناطقه نمی باشند بیشتر نفوس در مرتبه خیال اند و به مرتبه عقل  نطق دست نیافته اند مانند مشائیان که ملا صدرا نسبت به ایشان می فرماید: آنها فقط به خیال منتشره رسیده اند و ادراک کلی و تعقل ندارند.
این برهان تجرد خیال را از این روی اثبات می کند که خیال هم ذات خود و هم آلت و ابزار خود را بدون احتیاج به بدن تخیل و تصور می کند مثلا خیال؛
- قوه ی باصره را تخیل می کند
-ابصار قوه ی باصره را هم تخیل می کند
- چشم را هم تخیل می کند
ما این هر 3 را می توانیم بدون نیاز به بدن تخیل کنیم اگر این تصور به مشارکت بدن باشد و به محل و بدن محتاج باشد باید قوه ی باصره و چشم ما مقابل دیدگان ما قرار بگیرد اما بدون این فرایند قوه ی خیال قوه ی باصره و ابصار و چشم که ابزار ابصار است را تخیل می کند یا مثلا تخیل خود را می توانیم تصور کنیم خیال و تصور خیال و دماغ که آلت و ابزار و وسیله تخیل است را بدون احتیاج به محل و بدن تصور می کنیم و لازم نیست مغزِ سر، مقابل خیال ما قرار بگیرد تا آن را تخیل کنیم
بنابرین خیال هم مانند نفس ناطقه در درک ذات و ادراک ذات و درک ابزاز خود نیاز به بدن و محل ندارد لذا در ذات و وجودش هم نباید به بدن نیاز داشته باشد طبق همان بیانی که در برهان 8 در اثبات تجرد نفس ناطقه گذشت در اثبات تجرد خیال هم مو به مو جاری می شود
ملا صدرا می فرماید: چون خیال مجرد است ما می توانیم اشیائی را تخیل کنیم که جزء عالم طبیعت نیست و هیچ نسبت وضعی و قرب و بعدی به ما ندارد مثلا ما می توانیم "بحر مِن زیبق" و "جبل مِن یاقوت" را تصور کنیم در حالی که در خارج نه دریای جیوه وجود دارد و نه کوهی از یاقوت. اما ما این ها را می توانیم تصور کنیم  و اگر خیال مجرد نبود نمی توانست آنچه جزء موجودات عالم طبیعت نیست و نسبت قرب و بعد به ما ندارد را تخیل کند
استثناء: پس نفس ناطقه و خیال در ذات و وجودشان به بدن نیاز ندارند و جرمانی و جسمانی نمی باشند و مجرد اند منتها این که می گوییم؛ نفس ناطقه و خیال نیاز به بدن ندارند یک استثناء هم دارد و آن این است که در ابتدا و در آغاز راه از جهت اعداد و تخصیص استعداد هم نفس ناطقه و هم خیال احتیاج به بدن دارند یک نطفه ی انسانی باید باشد تا استعداد خاص خیال و نفس ناطقه در آن نطفه و بدن پدید آید تا بعد خیال مجرد و نفس ناطقه ی عاقله بوجود بیابد و الا اگر در آغاز کار نطفه ی انسانی نباشد و جنین انسانی تحقق و تکوّن نیابد که حامل استعداد خیال و نفس ناطقه باشد این دو، وجود نخواهند یافت.
اشکال فخر رازی: سپس ملا صدرا می فرمایند: فخر رازی به مقدمه ی دوم برهان دو اشکال کرده است که آن را نقل و نقد می کنیم این دو اشکال فخر در مباحث مشرقیه متوجه مقدمه دوم برهان است که هر چیزی که در فعل محتاج محل نباشد در ذات هم محتاج محل نیست در این دو اشکال فخر بر این باور است که من دو چیز به شما معرفی می کنم که در فعل به محل نیاز ندارند اما در ذات به محل نیاز دارند که عبارتند از؛
1-صوَر نوعیه یا طبایع و قوا
2-اعراض
که در فعل به محل احتیاج ندارند یعنی به ماده و جسم محتاج نیستند ولی در وجودشان نیازی دارند در کدام فعل؟
فخر در اشکال نخست فعل احتیاج را مطرح می کنند و دراشکال دوم هم آثاری که از صوَر و اعراض صادر می شود را بیان می دارند.
 قبلا از حاجی سبزواری در تعلیقه نقل شد: مراد از فعل معنای لغوی است و اعم از فعل و انفعال می باشد لذا احتیاج را که در اشکال اول به عنوان فعل مطرح می کند، احتیاج انفعال است اما در این اصطلاح فعل اعم از فعل و انفعال است
صور و اعراض در وجود به ماده و جسم احتیاج دارند و در این احتیاج مستقل اند و احتیاجشان به واسطه ای نیست بلکه به مجرد ذاتشان است و در احتیاج مستقل اند و فعل احتیاج به طور مستقل از آنها صادر می شود و در ذات مستقل نمی باشند
در اشکال دوم هم آثار صادر شده از صوَر و اعراض را بیان می دارد مثلا حرارت از صورت نوعیه ناریه و آثاری که از اعراض صادر می شود مانند قبض نور بصر که از سواد صادر می شود این ها در این آثار مستقل اند آثار جسم زیر سر خود صورت نوعیه است زیرا جسمیت بین همه ی اجسام مشترک است و باید حرارت فقط مربوط به صورت نوعیه ناریه باشد تا از آتش صادر شود.
این صور و اعراض در آثار صادره از خود مستقل اند اما در ذاتشان احتیاج به محل دارند.