درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب اشکالات فخر بر برهان چهارم
و أما عن السؤال الثاني: فهب أن الإدراك نفسه انفعال و لكن فعل النفس في تركيب المقدمات و تحليلها و ذلك كاف في غرضنا.
أقول: إن جهة انفعالات القوى غير منفكة عن جهة أفاعليها و إن كانت الجهتان مختلفتين فإن الشي‏ء  ما لم يكن له وجود لا ينفعل عن شي‏ء آخر فالقوة الجسمانية كما لا تقوى على أفعال غير متناهية كذلك لا تقوى على انفعالات غير متناهية
و أما النقض بالهيولى: فهو مندفع بأن الهيولى في ذاتها ليست هوية باقية بالعدد لأنها ضعيفة الوحدة مبهمة الوجود وحدتها على نحو الوحدة الجنسية و هي بحسب تحصلاتها الصورية- متبدلة متجددة كما مر بيانه.
فإن قلت: أ لستم قد بينتم الفرق بين الحس المشترك و بين المفكرة بأن أحدهما مدرك و الآخر متصرف و القوة الواحدة لا تكون مبدأ للإدراك و التصرف فكيف تنسون ذلك و تحكمون بأن النفس قوة على الفعل و هو التصرف في المقدمات و تركيبها- و الانفعال و هو التصور و قبول الصور.
قلت: إن النفس لها قوتان عملية و علمية و تفعل بأحدهما و تنفعل بالأخرى-
و أما عن الثالث: فقيل إن النفوس الفلكية و إن كانت جسمانية إلا أنها غير مستقلة في أفعالها من التحريكات فهي في ذاتها و إن كانت متناهية القوة إلا أنها بما يسنح عليها من أنوار العقل صارت غير متناهية.
و اعترض عليه: بأن القوة العقلية إذا حركت الفلك فإما أن يفيد الحركة أو قوة بها يكون الحركة فإن أفادت القوة المحركة و هي جسمانية فالقوة الفاعلة للأفعال الغير المتناهية جسمانية و إن كانت القوة العقلية مفيدة للحركة لم تكن القوة الجسمانية مبدأ لتلك الحركة فلا تكون الحركة حركة و أيضا يلزم أن يكون الجسم بما هو جسم- قابلا لتأثير العقل المفارق من غير أن يكون فيه قوة جسمانية و هو محال.

دلیل 4 بر اثبات تجرد انسانی این بود که نفس غیر متناهی را ادراک می کند و قوه جسمانی قدرت بر فعل غیر متناهی ندارد لذا نفس مجرد است
3 اشکال خاص این دلیل از طرف فخر رازی بر این دلیل مطرح شد که اکنون به اشکال دوم خصوصی و جواب آن می پردازیم؛
اشکال دوم: بر فرض قبول که نفس قوت بر درک غیر متناهی داشته باشد ادراک، فعل نیست بلکه انفعال و قبول صور است و نفس انفعال می یابد و قبول صورت می کند همان طور که هیولی جسمانی است و صور غیر متناهیه را می پذیرد نفس هم جسمانی و قابل صور غیر متناهیه می باشد.
جواب اشکال دوم: درست است و قبول می کنیم درک و ادراک انفعال است « و الحق ان فاض من القدس الصور » تحقیق این است که صور از عالم بالا افاضه می شود در نتیجه از عالم بالا به نفس افاضه می شود ولکن ترکیب مقدمات برای حصول نتیجه -که آن هم از عالم بالا افاضه می شود- و چینش صغرا و کبرا و یا تحلیل مقدمات از نفس است و فعل می باشد نه انفعال و همین اندازه برای اثبات مطلوب دلیل 4 کافی است که افعال غیر متناهی از نفس صادر می شود.
فرق ترکیب و تحلیل: اگر از مقدمات به سوی نتیجه بروید ترکیب است و اگر از نتیجه به طرف مقدمات بروید تحلیل گفته می شود
این اصطلاح در انحاء تعلیمیه که هشتم از رئوس ثمانیه است بحث می شود در خاتمه تهذیب المنطق با حاشیه ملا عبدالله یزدی آمده
رئوس ثمانیه از قرار زیر است؛
1-موضوع
2-منفعت و غرض
3-عنوان علم یا سمة
4-مؤلف علم
5-جنس علم
6-مرتبه علم در میان علوم
7-تقسیم علم به ابواب آن
8-انحاء تعلیمیه: راه های به کار برده شده در تعلیم مطالب است که خود 4 تاست؛
-ترکیب: رفتن از مقدمات به طرف نتیجه
-تحلیل: بر عکس ترکیب
-حدود
-برهان
همین که مقدمات درک غیر متناهی که انفعال است و فعل نفس می باشد دلالت بر تجرد نفس می کند و اگر نفس جسمانی بود نباید بر مقدمات درک غیر متناهی قدرت می داشت.
اقول: ملا صدرا در این جا می فرماید: فعل و انفعال گرچه متغایر و مختلف اند فعل غیر از انفعال است و فعل ایجاد است و انفعال قبول است اما جهت و ملاکشان یکی است و آن وجود است که ملاک فعل و انفعال است تا چیزی وجود  نداشته باشد انفعال ندارد و وقتی وجود داشت فعل دارد در این صورت وجود قوه جسمانی نه فعل غیر متناهی و نه انفعال غیر متناهی نمی تواند داشته باشد یعنی متناهی التأثیر و التأثّر هر دو است بنابرین اگر ادراک انفعال هم باشد نه فعل، همین که نفس ادراک غیر متناهی می کند یعنی انفعال غیر متناهی دارد همین دلیل بر تجرد آن است.
اما این که در اشکال دوم از هیولی سخن گفته شد که هیولی؛
-ازلی و قدیم است
-انفعالات غیر متناهی دارد زیرا صور غیر متناهیه را می پذیرد
-جسمانی و منسوب به جسم است
ملا صدرا می فرماید: هیولای ازلی ثابت واحد بالعدد در ذهن است که وحدت عددی و شخصی داشته باشد و الا هیولایی که در خارج است؛
- ازلی و قدیم نیست حادث است
-ثابت نیست و متجدد است
-واحد به وحدت عددی نیست بلکه واحد به وحدت جنسی و نوعی است
زیرا هیولی ضعف و ابهام وجودی دارد و از این روی که وحدت و وجود مساوق هم اند ضعف وجودی باعث ضعف آن است و وحدتش جنسی و نوعی می شود و علت ضعفش در خارج به این جهت است که تحصل هیولی در خارج به صورت است و چون صورت متجدد است هیولی هم متجدد و حادث می شود بنابرین ما در عالم طبیعت و اجسام هیچ موجود ثابتی نداریم. هیولایی که در اشکال نشان داده شد فقط در ذهن است نه در خارج
خلاصه: در جواب اشکال دوم لازم نیست ما سراغ مقدمات درک برویم که تحلیل مقدمات باشد بر فرض که درک انفعال باشد باز هم دلیل تمام است زیرا انفعال غیر متناهی در قوه جسمانی نیست و جهت فعل و انفعال یکی است که وجود است لذا قوه جسمانی همان طور که فعل غیر متناهی ندارد انفعال غیر متناهی هم ندارد هیولایی هم که مطرح شد در ذهن است نه در خارج.
ان قلتَ: شما در جواب از اشکال دوم دلیل، هر دوی فعل و انفعال را در نفس قایل شدید ادراک را انفعال نفس و ترکیب و تحلیل مقدمات را فعل نفس نامیدید اما شما خود قبلا دلیلی بر تغایر حس مشترک و قوه متصرفه آوردید که؛ کار حس مشترک درک و انفعال است و کار قوه متصرفه تصرف و فعل است و گفتید: فعل و انفعال در یک قوه جمع نمی شود اما اینجا فعل و انفعال را به یک قوه نسبت دادید؟
قلتُ: نفس دو قوه دارد؛
1-عقل نظری یا علامه: که انفعال نفس به اعتبار این قوه است
2-عقل عملی یا علامه: که فعل نفس به اعتبار این قوه است
حس مشترک و قوه متصرفه هم دو قوه مختلف بود و یکی فعل و یکی ادراک و انفعال را انجام می داد اینجا هم چنین است.
اشکال سوم خصوصی: نقض به فلک بود که جسمانی است اما قوه ی بر تحریکات غیر متناهیه نسبت به جرم فلک دارد تا فلک هست باذن الله تعالی حرکت دارد
جواب اشکال سوم: درست است که نفس فلک قوه جسمانی است و قدرت بر تحریکات غیر متناهی جرم آن دارد اما این به اعتبار تابش انوار عقل مفارق بر آن است یعنی به اعتبار ادراکات کمالات عقل مفارق است نفس فلک کمال فعلیت را در عقل مفارق و فرشته ادراک می کند در فرشته حالت منتظره ای نیست و سراسر فعلیت است و هر کمال لایق را خدا همراه با ایجاد فرشته به او ارزانی داشته است وقتی کمال فعلیت را در عقل مفارق ادراک کرد باعث می شود فلک سر شوق بیاید و عشق تشبه به عقل در کمال فعلیت بیابد و این سبب می شود تا جرم فلک را به حرکت در آورد تا در کمال فعلیت تشبه به عقل بیابد زیرا جرم فلک از نقطه ای به نقطه ی بعدی نرفته وصول به آن نقطه برایش بالقوه است وقتی جرم فلک را به حرکت در آورد و از نقطه فعلی به نقطه بعدی رسانید آن کمال برایش فعلیت می یابد و از این جهت تشبه به عقول و فرشتگان می یابد و سرّ این که فلک قدرت بر تحریکات غیر متناهی دارد این است که ادراک کمال فعلیت عقل می کند و اگر تابش انوار عقل بر فلک نبود و اگر سنوح و خطور و عروض انوار کمالی عقل بر فلک نبود این قوه جسمانی قدرت بر تحریکات غیر متناهی فلک نداشت.
اعتراض: نقش عقل مفارق در حرکت فلک چیست؟ آیا به آن حرکت می دهد یا اینکه قوه حرکت را به فلک می دهد و کاری می کند که خود فلک بچرخد؟
-اگر بگویی عقل حرکت به فلک می دهد دو مشکل در این باب است؛
1-اگر عقل به فلک حرکت می دهد پس جسم حرکت نمی کند و اگر جسم حرکت نکرد اصلا حرکتی نیست حرکت از جسم است
2-اگر عقل به فلک حرکت بدهد لازم می آید جسم از عقل بدون وساطت قوه جسمانی تأثیر بپذیرد که این محال است اگر جسمی از عقل بخواهد متأثر شود و تأثیر بپذیرد باید واسطه ای باشد که آن واسطه قوه ای در نفس باید باشد و نفس باید واسطه شود تا جسم از عقل تأثیر بپذیرد
-اگر عقل قوه ای به فلک بدهد در این صورت قوه جسمانی (نفس فلک) غیر متناهی التأثیر می شود و جرم فلک را به حرکات غیر متناهی وا می دارد.