موضوع: بررسی تعریفات نفس
و أما قولهم إن ما يتحرك لذاته فهو لا يموت:
فكلام
حق لأن مرادهم منه أن ما ينبعث حركته من ذاته و مقوم صورته لا من غير لا يموت فالأجسام
بما هي أجسام مائتة لأن مبدأ حركاتها أمر خارج عن جسميتها أعني الجسم بالمعنى الذي
هو مادة- و كل ما ينبعث الحركة من ذاته فهو لا محالة متوجه إلى الكمال الذاتي الجوهري-
و كل ما يتوجه نحو الكمال بحسب الفطرة الأولى فهو لا يموت بل يتحول من نشأة إلى نشأة
أخرى و من دار إلى دار أعلى و الحركة المنبعثة عن الذات ليست إلا نفسانية و أما هذه
الحركات الطبيعية التي للبسائط العنصرية من مكان إلى مكان- فليست منبعثة عن ذات المحرك
إذ شرط انبعاثها عن الطبيعة خروجها عن أحيازها الطبيعية- فهي بسبب أمر خارج عن ذات
المتحرك و أما حركات المركبات المعدنية و النباتية فهي أيضا مفتقرة في انبعاثها إلى
أمور خارجة كحرارة طابخة أو برودة جماعة أو رطوبة مسهلة- لقبول الأشكال و التحولات
و غير ذلك و أما الحركة الذاتية التي في الطبيعة فهي و إن كانت منبعثة عن الذات لكن
الطبائع العنصرية البسيطة لتضادها متفاسدة غير باقية بالعدد- و أما جواهر النفوس الحيوانية
و طبائع الأجرام الفلكية التي هي عين نفوسها فهي حية بحياة ذاتية لأنها دائمة التشوق
إلى منزل البقاء و حركتها إلى الكمال أمر ذاتي لها و تلك النفوس إن كانت عقلية كالنفوس
الفلكية و الكاملين في العلم من النفوس الإنسانية فلها حشر إلى الله تعالى في دار المفارقات
العقلية و إن لم تكن عقلية بل وهمية أو خيالية فلها أيضا حشر إلى عالم النفوس على طبقاتها
في الشرف و الدنو و السعادة و الشقاوة فإن الشقاوة في المعاد لا ينافي الاستكمال في
الوجود النفساني بحسب الجربزة الشيطانية أو الشهوة البهيمية أو الغلبة السبعية فإنها
كمالات لسائر النفوس و رذائل للنفس الإنسانية.
مطلب سوم: نفس چون حرکتش بالذات است مرگ
ندارد ملا صدرا این مطلب را نیز درست و صحیح می داند
زیرا هر چیزی که حرکت منبعث از ذاتش باشد مرگ ندارد لذا اجسام
بما هی اجسام و خود جسم یعنی با قطع نظر از طبیعت و صورت
نوعیه و به اصطلاح جسم به معنی ماده نه جنس یعنی جسم بشرط
لا که هیولای ثانیه است نه لا بشرط که اتحاد با صورت دارد،
چنین جسمی به معنی ماده مایت است و میرا می
باشد زیرا حرکتی که در جسم است مربوط به طبیعت و صورت
نوعیه است نه مربوط به جسم بما هو جسم بنابرین هر چیزی که
حرکت منبعث از ذاتش باشد مرگ در او راه ندارد و باقی است و زوال و فساد
ندارد منتهی این که حرکت از ذات آن باشد یک توضیح لازم
دارد زیرا در بحث گذشته بیان شد که محرک اول همه ی حرکات
طبیعت است و همه ی حرکات منبعث از ذات و طبیعت و جوهر جسم است و
اجسام و نباتات و معادن از بین می روند و فساد می یابند
لذا این جمله نیاز به توضیح دارد که هر چیزی حرکت
مربوط به ذاتش باشد مرگ و زوال ندارد
توضیح: هر چیزی که حرکت
منبعث از ذاتش باشد با 2 شرط زوال و فساد ندارد؛
1-حرکت منبعث از ذات مطلق باشد و مشروط
به شرطی نباشد یعنی وابسته به تأثیر بیرونی
نباشد و متأثر از خارج از خود نباشد
2-تضاد برای او در کار نباشد
در
این صورت و با این دو شرط مرگ و زوال و فساد در آن شیئ
نیست مانند نفوس فلکی و نفوس حیوانی و نفوس
حیوانی که حرکت در ذات آنهاست بنا بر حرکت جوهری خود
طبیعت حرکت می کند و این دو شرط در آن است حرکت در آن متأثر از
خارج و چیزی غیر از طبیعت آنها نیست و تضادی
هم در آنها در کار نیست زیرا در مفارقات و مجردات تضاد و تنازع و
جنگی در کار نیست
در
مقابل حرکت دیگر قرار می گیرد که با این که آنها هم منبعث
از ذات است در مقابل این 3، نفس انسان و حیوان و فلک 3 حرکت
دیگر هم هست که محرک اول آنها طبیعت است و از ذات منبعث است اما
این شروط در آنها نیست و نمی توان گفت مرگ ندارد؛
1-طبیعتی که حرکت اَینی
و مکانی دارد مانند سنگی که از بالا به پایین می
آید
2-حرکات مرکبات از قبیل معادن و
نبات مانند تشکلات و تحولات و تقدُّرات و اوضاع گوناگون یک نبات مقدار و وضع
و شکل گوناگون می یابد
3-حرکات تمام طبایع اجسام مانند
حرکتی که طبیعت سنگ دارد که از ذات آن منبعث می شود زیرا
همه ی حرکات عرضی از طبیعت و جوهر منبعث می شود و اگر
طبیعتی نبود حرکت عرضی هم نمی بود
حال
سنگ و معادن و جوهر اجسام مرگ و فساد دارند زیرا دو شرط را ندارند اگر چه
حرکت طبیعی سنگی از بالا به پایین از طبیعت و
ذات سنگ است اما این انبعاث این حرکت از طبیعت تحت تأثیر
خارج است زیرا سنگ از مکان طبیعی خود خارج شده است و به طرف
بالا پرتاب شده است حالا به طرف پایین می آید به
تعبیر حاجی سبزواری این حرکت برای عدم حرکت است و
این حرکت برای این است تا سنگ در مکان طبیعی خود
قرار و آرام بگیرد و ساکن شود لذا نمی توان گفت: چون این حرکت
منبعث از ذات است این سنگ زوال نا پذیر است معادن و نباتات که اشکال
گوناگون و وضع ها و مقدار های مختلف می یابد اگر چه این
حرکات هم باز منبعث از ذات و طبیعت معادن و نباتات است اما این انبعاث
حرکت از بیرون است یعنی منبعث از کیفیات اربع؛
یبوست و رطوبت و حرارت و برودت است حرارتی که موجب طبخ می شود و
برودتی که موجب جمع شدن و شکل گرفتن اینهاست و رطوبتی که شکل
پذیری را تسهیل می کند تا حرکات کیفی را
بوجود می آورد پس این دو مورد شرط اول را ندارند
مورد
3 هم که حرکت در طبایع همه ی اجسام است یعنی همان
حرکتی که در جوهر و طبیعت و ذات هر جسمی است مانند سنگ و
غیر سنگ است درست است که این حرکت از ذات و طبیعت منبعث است اما
شرط دوم را ندارد و گرفتار تضاد می باشد در اجسام تضاد است مثلا حرارت و
برودت باعث می شود آتش و هوا با یکدیگر سر نزاع و
ناسازگاری و تضاد داشته باشند و این تضاد باعث فسادشان می شود
یا رطوبت و یبوست آب و خاک سبب تضاد و بعد زوال آنها می شود اگر
این تضاد نبود آنها هم مرگ و زوال نداشتند
پس
نفس چون متحرک بالذات است و حرکت از ذاتش منبعث است و این هم مطلق است و
مشروط به شرطی نیست و تضادی هم برای نفوس در کار
نیست لذا نفس نامیرا است
لذا
این که حکمای قدیم و اقدم گفته اند: نفس چون متحرک بالذات است
نمی میرد، سخن درستی است آن چه همیشه حرکت دارد و هرگز از
حرکت باز نمی ایستد چگونه می میرد؟ این حرکتی
هم که در طبیعت و نفس است حرکت رو به جلو و رو به کمال است وقتی از
مرتبه ای به مرتبه بالاتر ارتقاء می یابد این حرکت
اشتدادی و رو به جلو است و از یک مرتبه پایین تر به مرتبه
ای بالاتر راه می یابد
اگر
نفس، نفس فلکی یا نفس انسان و آدم کامل باشد که در علم کامل است
یعنی به مرتبه تعقل رسیده باشد رو به عالم عقول حرکت می
کند این مقصدش عالم عقل و "عند ملیک مقتدر" است نفوس
فلکی که عین جرم فلک است
و
فرق نفس و طبیعت به اعتبار است؛ مقصود نفس فلکی از حرکت تشبه به عقول
است نفس انسانی هم که در علم کامل شده است مقصد حرکتشان و مطلبشان عالم تجرد
تام و عالم عقل است که در جوار حق تعالی است مقصد نفوس انسانی کامل
مقام عندیت است که عالم عقل است
و
نفوس حیوانی و انسانی متوسط مقصدشان عالم مثال است حال یا
در شاخه و مسیر سعادت به این ارتقاء راه می یابند
یا در مسیر شقاوت به عالم مثال راه می یابند کمال در
شقاوت کمال در شیطنت و بهیمیت و سبعیت است و عده ای
در این راه و مسیر به نهایت راه خود در عالم مثال می رسند
و عده ای هم در شاخه ی سعادت به کمال خود می رسند نفوس
حیوانی هم بنا بر آیه « و اذا الوحوش
حشرت » حشر در عالم مثال دارند.
این
تببیین ملا صدرا نسبت به سخن کسانی است که از راه حرکت به معرفت
نفس می رسند.