درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/12/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی تعریفات نفس
و أما الذين اعتبروا أمر الحياة غير مفصلة.
-فمنهم: من قال: إن النفس حرارة غريزية لأن الحياة بها.
-و منهم: من قال بل برودة و إن النفس مشتق من النفس و النفس هو الشي‏ء المبرد و لهذا ما يتبرد بالاستنشاق ليحفظ جوهر النفس.
-و منهم: من قال بل النفس هو الدم لأنه إذا سفح الدم بطلت الحياة.
-و منهم: من قال بل النفس مزاج لأن المزاج ما دام ثابتا لم يتغير صحت الحياة.
-و منهم: من قال بل النفس تأليف و نسبة بين العناصر و ذلك لأنا نعلم أن تأليفا ما يحتاج إليه حتى يكون من العناصر حيوان و لأن النفس تأليف فلذلك يميل إلى المؤلفات من النغم و الأراييح و الطعوم و يلتذ بها.
-و من الناس من ظن أن النفس هو الإله تعالى عما يقول الظالمون علوا كبيرا- و أنه يكون في كل شي‏ء بحسبه فيكون في شي‏ء طبعا و في شي‏ء نفسا و في شي‏ء عقلا سبحانه تعالى عما يشركون قال و هذه هي المذاهب المنسوبة إلى القدماء و الأقدمين في أمر النفس و كلها باطل ثم شرع في نقض ما قالوه و إبطالها و تزييفها.
أقول: نقض ظواهر هذه الأقوال و إبطالها في غاية السهولة
بعد أن ثبت أن النفس جوهر مفارق الذات عن الأجسام و كل من له أدنى بضاعة في الحكمة يعلم أن النفس جوهر شريف ليس من نوع الأجسام الدنية كالنار و الهواء و الماء و الأرض و لا من باب النسب و التأليفات كيف يذهب على الحكماء السابقين كانبادقلس و غيره أن يجهلوا ما يعلمه من له أدنى معرفة في علم النفس و أحوالها فإذن التأويل و التعديل لكلامهم أولى من النقض و الجرح.
فنقول و من الله الاستعانة-
أما قولهم إن النفس متحركة لكونها محركة أولية:
فكلام صحيح مبرهن عليه و لا يلزم منه كون النفس جرما من الأجرام أما حركاتها في ذاتها بحسب الشدة فقد ثبت بيانها بالبرهان و تقدم ذكرها تصريحا و تلميحا من أن لها تطورات جوهرية و تحولات ذاتية من حد الإحساس إلى حد التعقل فتارة تتحد بالحس و ذلك في أوائل حدوثها و تكونها و طورا تبلغ إلى حد التخيل فتتحد بالخيال و إذا بلغ إلى مقام تحضر عندها المعقولات مشاهدة تصير عقلا مفارقا متبري الذات عن الأجرام و الجرميات‏و ما أسخف القول بأن النفس عند كونها صورة الطفل بل الجنين إلى حد كونها عقلا بالفعل مستحضرة للمعقولات مجاورة للملإ الأعلى عند المقربين جوهر واحد بلا تفاوت في ذاته إنما التفاوت في إضافاته و أعراضه اللاحقة حتى أن النفس البلة و الصبيان و نفوس الأنبياء ع متحدة بالحقيقة و الماهية و إنما الاختلاف و التفاضل بينهم بضمائم خارجة بعضها من باب السلوب و الإضافات و بعضها من باب الانفعالات- و بعضها من باب الكيفيات فإذا كان كذلك كان فضيلة أفراد الإنسان بعضها على بعض بشي‏ء خارج عن الإنسانية فإذا الفضيلة بالذات لذلك الشي‏ء لا للإنسان- فإذا قيل النبي ص أشرف أفراد الإنسان كان معناه أن شيئا خارجا من حقيقته و حقيقة أمته كالعلم و القدرة هو أشرف منهم فلا فضيلة له في ذاته من حيث هويته و ماهيته على سائر الأفراد و هذا قبيح فاسد عندنا فإن جوهر نفس‏ النبي ص بحسب هويته التامة أشرف جواهر النفوس الآدمية و أشدها قوة و كمالا- و أنورها و أقواها تجوهرا و ذاتا و هوية بل  ذاته بذاته بحيث بلغت إلى غاية مرتبة كل نفس و عقل‏
كما قال: لي مع الله وقت لا يسعني فيه ملك مقرب و لا نبي مرسل‏
و إن كان مماثلا  لها في الماهية الإنسانية من حيث وجوده الطبيعي البشري كما في‏ قوله تعالى إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ* فظهر أن للنفس الإنسانية تطورات و شئونا ذاتية و استكمالات جوهرية و هي دائمة التحول من حال إلى حال و من راجع إلى ذاته- يجد أن له في كل وقت و آن شأنا من الشئون المتجددة.

در این فصل اقوال قدمای از حکما در باب نفس را از کتاب شفا نقل می فرمایند تا ملا صدرا این اقوال را به اندازه امکان تبیین و توجیه بفرماید بر خلاف ابن سینا که این اقوال را رد کردند
ابن سینا فرمود قدما از 4 راه به نفس معرفت پیدا کرده اند؛
1-از راه حرکت
2-از راه ادراک
3-از هر دو راه حرکت و ادراک
4-از راه حیات بدون این که حیات به حرکت و ادراک تفصیل داده شود
سه گروه اول بیان شد اکنون به دسته 4 رسیدیدم که عده ای از راه حیات به نفس معرفت یافته اند و ایشان خود 5 گروه و دسته می شوند؛
1-نفس حرارت غریزی است: همان 37 درجه حرارت که به طور طبیعی در بدن است نفس می باشد زیرا حیات بدون حرارت غریزی نمی شود حیات به واسطه حرارت غریزی است بدنی که گرم است حیات دارد اما بدنی که سرد است حیات ندارد و مرده است
2-نفس برودت است: زیرا نفس مشتق از نَفَس است که سرد می باشد و داخل بدن و بوسیله نفَس کشیدن سرد می شود و این از این روی است تا جوهر نفس حفظ شود زیرا نفس سردی و برودت است
3-نفس دم و خون است: همان نفس سایله که در فقه گفته می شود زیرا اگر خون ریخته شود حیات از بین می رود
4-نفس مزاج است: زیرا تا مزاج سالم و باقی است حیات هم موجود است همین که مزاج بیمار شد و تغییر کرد حیات به مخاطره می افتد
5-حیات تألیف و نسبت بین عناصر است: البته این تألیف به نسبت خاصی است زیرا مادامی که عناصر با یک نسبت مخصوصی باهم ترکیب نشوند حیوان موجود نمی شود و چون نفس عبارت است از تألیف و ترکیب بین عناصر به همین خاطر است که نفس میل به مؤلفات و مرکبات دارد مثلا میل به نغمه ها و رایحه ها و طعم ها دارد
در پایان ابن سینا می فرماید: عده ای هم گمان کرده اند نفس خدا و اله است و در هر چیزی به حسب همان چیز در می آید؛
- گاهی به صورت نفس
-گاه به صورت عقل
-گاه به صورت طبع
این نظریه ها را ابن سینا نقل کرده و می گوید: همه ی این نظریات مردود است و بعد به رد ایشان پرداخته است و به این ترتیب عبارت ابن سینا تمام می شود و بعد ملا صدرا با "اقول" رشته سخن را دست گرفته و می فرماید: رد کردن این اقوال کار دشواری نیست بلکه فهم آنها است که مهم و دشوار است با توجه به ادله مُثبته تجرد نفس این اقول به راحتی رد می شود و نفس نمی تواند جسم و آب و آتش و بخار و تألیف و ترکیب باشد و با توجه به ادله تجرد نفس بطلان این اقوال راحت و بی مؤونه است و هر کسی هم این مطلب را به آسانی می فهمد که نفس جسم نیست اما در این صورت آیا بزرگانی از حکما مانند انباذقلس این حرفها را نمی فهمد؟! بنابرین سخنان ایشان رمز گونه است و هنر این است که این سخنان رمز گشایی و تبیین شود که مقصود ایشان چیست؟
لذا خود ملا صدرا به توجیه و وجه صحیح دادن برای این اقوال می پردازند
گروه نخست: کسانی که از طریق حرکت به معرفت نفس می رسیدند؛ ایشان قبل از این که شعبه شعبه شوند جملگی 3 مطلب را اذعان داشته بودند؛
1-نفس چون محرک اول است لذا متحرک بالذات است یعنی تحریک بدن بوسیله عضلات و اعصاب و ماهیچه های بدن محرِک می خواهد و محرک نفس است و چون نفس محرک اول است محرک بالذات است
2-چرا محرک اول باید متحرک بالذات باشد
3-متحرک بالذات مرگ ندارد و نفس چون محرک اول و متحرک بالذات است نمی میرد سرّ این که اجسام فلکی فساد نمی یابند و از بین نمی روند همین متحرک بالذات بودن آنهاست
ملا صدرا این 3 مطلب را توجیه می کنند و بعد به شاخه های این اقوال می رسند؛
مطلب نخست:
متحرک بالذات بودن نفس:  این مطلب درست است بر اساس ادله حرکت جوهری نفس متحرک بالذات است و خود حرکت دارد و از مرتبه جسمانیت حرکت خود را شروع می کند تا به منزل تعقل برسد و از مرتبه احساس گذر می کند و به مرتبه تخیل می رسد و در نهایت به مرتبه تجردی تعقل نایل می شود لذا نفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است
بعد ملا صدرا می فرماید: چقدر سخیف و بی بنیان و سست و رکیک است نظر کسانی که بر این باور اند که نفس جنین با یک نفس کامل به مرتبه تکامل رسیده، ذاتا تفاوتی ندارد البته اگر نفس را متحرک بالذات ندانی و حرکت جوهری را قبول نداشته باشی لازم می آید که باید قایل شوی که نفس جنین در 4 ماهگی که خلقت جنین در رحم مادر کامل می شود و نفس به آن افاضه می شود و در آن دمیده می شود با نفس کسی که به مرتبه تعقل رسیده و عقل بالفعل شده و درباره او تعقل فعلیت یافته با هم تفاوتی ندارد اما نفس بُله و صبیان با نفس پیامبر اکرم ص ذاتا یکی است و تفاوت به اضافات و سلوب و انفعالات و کیفیات است و الا در ذات و نفس و جوهر و اصل آن هیچ تفاوت و اختلافی نیست!
- مثلا نفس پیامبر نسبت هایی یافته که نفس جنین آن نسبت ها را پیدا نکرده است
-یا مثلا سلوب در نفس انسان کامل کمتر است و در نفس صبیان و جنین بیشتر است مانند سلب علم و سلب قدرت و ارداه و ...
-یا اینکه اختلاف و تفاوت به انفعالات است و تأثیر پذیری نفس رسول اکرم ص بیشتر است که از وحی منفعل می شود اما نفس دیگران متأثر نمی شود و یا تأثیر پذیری انسان کامل بیشتر است از نفس کودک
-یا تفاوت به کیفیات است مانند علم و قدرت و ... که نفسی دارد و نفسی آن را ندارد
و لذا تفاوت به اعراض است نه به ذات خود نفس، و اعراض و اوصاف و لواحق و ملحقات با هم تفاوت دارد اما این سخن خیلی سخیف است پیامبر فرمودند: «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة» مردم معدن هایی اند و نفس پیامبر ص به تصریح قرآن «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم » است یعنی نفس پیامبر ص حق تصرف در نفوس دیگران دارد و اولی به تصرف است و نفس نفوس دیگران و روح ارواح و جان جان هاست رسولی که فرمود: « لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل » آیا چنین نفسی با دیگر نفوس یکی است؟
البته به لحاظ ظاهری و در بُعد طبیعی و جسمی « قل انما انا بشر مثلکم » تا بتواند با افراد بشر ارتباط بر قرار کند گرچه در همین بُعد ظاهری و جسمانی هم باز تفاوت بین انبیاء و اولیاء است به قول حافظ؛
با این حُسن و ملاحت اگر اینها بشرند****ز آب و خاک دگر و ملک دیار دگر اند

ایشان جسمشان تابع روحشان است و روح بر جسم حکومت می کند و جسم فانی و مستهلک در روح و جسم آنها تبع روح است نه بر عکس و مانند ما نمی باشند به تعبیر دیگر جسم ایشان "جسم مرَوَّح" است یعنی جسمی است که حکم روح را دارد لذا است که بدن شریف پیامبر ص سایه نداشت و یا این که دید پیامبر ص منحصر به طرف جلو نبود و از پشت سر هم می دیدند و یا جسد مؤمن در خاک نمی پوسد ایشان بدن و جسمشان هم با ابدان دیگر متفاوت است.