درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب اشکالات بر دلیل وجود متخیله
و أجاب المحقق الطوسي عن الأول: أن هذه القوة ليست مدركة و تصرفها في شيئين يقتضي حضورهما لا إدراكهما إذ لا يجب أن يكون كل حاضر متصرف فيه مدركا.
و عن الثاني: أن الشي‏ء الواحد يمكن أن يكون مدركا و متصرفا من وجهين مختلفين أحدهما بحسب ذاته و الآخر بحسب آلته أو كلاهما بحسب آلتين- و موضع تصرف هذه القوة هو الجزء الأول من التجويف الأوسط و هي قوة للوهم و بتوسطه للعقل.
و أما القوة الوهمية:
فقد احتجوا على مغايرتها بأن قالوا: إنا نحكم على المحسوسات بأمور لا يحس بها و لا صورة لها في المواد و هي إما أمور ليس من شأنها أن يحس بها كالعداوة التي يدركها الشاة من الذئب و المحبة التي تدركها السخلة من أمها- و إما أمور يمكن أن يحس بها كما إذا رأينا شيئا أصفر حكمنا بأنه عسل و حلو- فإن ذلك لا يؤدي إليه الحس في هذا الوقت فالقوة التي تدرك هذه الأمور هي الوهم لكن يدرك القسم الأول أعني المعاني المتعلقة بالجزئيات بذاته و القسم الثاني أعني الصور الغير الموجودة باستخدام المصورة و لا يجوز أن يكون شيئا من القوى المذكورة- إذ إدراكاتها مقصورة على الصور المحسوسة و هذا يدرك المعاني فهي إذن قوة أخرى و موضع تصرف  الوهم الدماغ كله لكن الأخص به هو التجويف الأوسط.
و اعلم: أن الوهم عندنا و إن كان غير القوى التي ذكرت إلا أنه ليس له ذات‏ مغايرة للعقل بل هو عبارة عن إضافة الذات العقلية إلى شخص جزئي و تعلقها به و تدبيرها له فالقوة العقلية المتعلقة بالخيال هو الوهم كما أن مدركاته هي المعاني  الكلية المضافة إلى صور الشخصيات الخيالية و ليس للوهم في الوجود ذات أخرى غير العقل- كما أن الكلي الطبيعي و الماهية من حيث هي لا حقيقة لها غير الوجود الخارجي أو العقلي.
و الحجة: على ما ذكرناه أن القوة الوهمية إذا أدركت عداوة شخص معين فإما أن تكون مدركة للعداوة لا من حيث إنها في الشخص المعين أو لم يدركها إلا من حيث إنها في الشخص المعين فإن كان الأول فالوهم قد أدرك عداوة كلية- فالوهم هو العقل و إن كان الثاني فمن الظاهر المكشوف في العقل أن العداوة ليست صفة قائمة بهذا الشخص و على تقدير قيامها به كانت محسوسة كوجوده و وحدته- فإن وجود الجسم الشخصي عين جسميته و وحدته عين اتصاله و كان إدراك عداوته كإدراك وجوده و وحدته فكان إدراكه حينئذ بالحس لا بالوهم‏

جواب اشکال نخست: خواجه در جلد 2 شرح اشارات جواب می دهند که قوه متصرفه حاکم بین دو طرف نیست حکم و یا ادراک از متصرفه صادر نمی شود بلکه این قوه متصرف است و با ترکیب و تفصیل در صور محسوسه تصرف می کند و اگر حاکم و مدرِک بود باید طرفین حکم را ادراک می کرد اما فقط تصرف می کند و برای تصرف حضور اطراف وجود آن چیزهایی است که در آن ها قوه متصرفه تصرف می کند.
جواب اشکال دوم: قوه واهمه ادراک و تصرف از او بر نمی آید و تصرف و عمل و یا فعل و ادراک در آن نیست تا نیاز به متخیله نباشد زیرا واهمه ادراک بالذات می کند و متصرف بالآلة است یا قوه واهمه مدرک با آلةٍ و متصرف بآلةٍ اُخری است قوه واهمه مدرِک معانی جزئیه بالذات است اما متصرف است به آلتی که قوه ی متصرفه باشد یعنی قوه متصرفه را استخدام می کند و تصرف واهمه در صور محسوسه به توسط قوه متصرفه است نه با آلت و بدون واسطه
صورت دیگر این است که قوه واهمه مدرِک به آلتی است و متصرف به آلت دیگری است حیوانی که سرش انسان و بدنش اسب با دو بال است این را واهمه ادراک می کند با ابزاری که خیال است زیرا قوه واهمه آن را خیال می کند اما واقعیت ندارد پس ادراک واهمه با آلتی است که خیال است و تصرف آن به وسیله آلت دیگری است که متصرفه باشد.
موضع تصرف متخیله مقدم بطن اوسط دماغ است و این قوه ای برای واهمه است و بعد توسط آن برای عاقله است زیرا استخدام عاقله متصرفه را به واسطه واهمه است.
2-  -قوه واهمه:
دلیل اثبات وجود واهمه: ما بر امور محسوسه حکم می کنیم به امور غیر محسوسه که خود دو صورت دارد؛
1-گاه اصلا شأنیت احساس را ندارد مانند معنای جزئی: مثل ادراکی که یک گوسفند نسبت به محبت مادر دارد و به طرف آن می رود و مانند احساس عداوت گرگ و فرار از آن
2-گاهی شأنیت احساس را دارد اما الان احساس نمی شود: مثل حکمی که به یک جسم زردی می شود که عسل است یا حکم به این که جنازه مرده ترسناک است
البته حکم اول را واهمه بالذات ادراک می کند و دومی را به واسطه خیال انجام می دهد که خیال می کند جنازه مرده خطر ناک است
موضع تصرف قوه واهمه تمام دماغ و مغز سر است به دو دلیل؛
دلیل اول: قوه واهمه رییس قوای حیوانی است قوای حیوانی هم در تمام مغز سر است
دلیل دوم: واهمه متخیله را استخدام می کند و متخیله به واسطه تصرفی که در صور و معانی به ترکیب و تفصیل دارد با تمام دماغ سر و کار دارد
محل و مظهر واهمه: اما جایگاه اختصاصی واهمه مؤخر بطن اوسط دماغ است یعنی بعد از متصرفه
نظر اختصاصی ملا صدرا:  ایشان در این بخش یکی از مطالب بکر و ابتکاری حکمت متعالیه را درباره واهمه بیان می فرماید و این نظر خاص ملا صدرا است؛ وی وهم را عقل منَزَّل و واهمه را مرتبه نازله عقل می دانند و برای واهمه وجودی غیر از عقل قایل نمی باشد واهمه عقلی است که با اشخاص سر و کار دارد یا به تعبیر دیگر عقل متعلق به خیال است که با صور ارتباط دارد
تفاوت: فرق بین مدرکات عقل با مدرکات واهمه این است که مدرَک واهمه معانی کلیه منسوب به صوَر و اشخاص است عقل خود معانی کلیه را ادراک می کند اما در یک مرتبه پایین تر که واهمه است معانی کلیه مربوط به صور و اشخاص را ادراک می کند لذا ملا صدرا می فرماید: واهمه وجودی غیر از عقل ندارد کما این که ماهیت وجود و تحققی بدون وجود خارجی و ذهنی ندارد و با این ها تحقق می یابد و تحقق واهمه هم به عقل است.
دلیل نظریه ملا صدرا: خلا صه این که آیا واهمه مثلا عدوات کلیه را ادراک می کند یا عداوت شخصیه را؟
- اگر عداوت کلیه را ادراک می کند همان عقل است زیرا عقل است که کلیات را ادراک می کند پس واهمه همان عقل می شود
-و اگر عدوات شخصیه را ادراک می کند عداوت شخصیه قایم به شخص نیست قایم به نفس و ذهن و عقل است بنابرین واهمه همان عقل می شود زیرا عداوت شخصیه صفتی قایم به شخص نیست مانند وجود و وحدت نیست عداوت شخصیه قایم به فرد نیست و الا با حس درک می شد همان طور که وجود و وحدت با حس ادراک می شود وجود و وحدت جسم با حس ادراک می شود زیرا وجود جسم عین جسمیت است و جسمیت با حس ادراک می شود وحدت جسم عین اتصالی است که جسم دارد و اتصال جسم دیده می شود احساس می شود اگر عداوت شخصی مانند وحدت و وجود صفت قایم به شخص بود باید دیده می شد اما عداوت که دیده نمی شود لذا عداوت قایم به ذهن و عقل و نفس است نه قایم به شخص.