درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب اشکال فخر و قوه متخیله
أن القوة المسترجعة لا توجد في الماديات على أن إثبات المغايرة بين الحس المشترك و الخيال ليس عندنا من المهمات التي يختل بإهمالها شي‏ء من الأصول الحكمية فلو كانا قوة واحدة لها جهتا نقص و كمال لم يكن به بأس و العمدة إثبات أنها قوة جوهرية- باطنية غير العقل و غير الحس الظاهر و لها عالم آخر غير عالم العقل و عالم الطبيعة و الحركة و هذه القوة قد أقمنا البرهان على تجردها من البدن و أجزائه و بها يتحقق أحوال القبر و ثوابه و عذابه و أحوال البرزخ و بعث الأجساد و موضع تصرفها كل البدن و سلطانها في آخر التجويف الأول و آلتها الروح الغريزي الذي هناك.‏
فصل (3): في المتخيلة و الواهمة و الذاكرة
أما المتخيلة:
فتسمى مفكرة أيضا باعتبار استعمال الناطقة إياها في ترتيب الفكر و مقدماته فقد احتجوا على مغايرتها لسائر القوى المدركة بأن الفعل و العمل غير الإدراك و النظر فإن لنا أن نركب الصور المحسوسة بعضها ببعض و نفصلها بعضها عن بعض لا على النحو الذي شاهدناه من الخارج كحيوان رأسه كرأس إنسان و سائر بدنه كبدن فرس و له جناحان و هذا التصرف غير ثابت لسائر القوى فهو إذن لقوة أخرى.
و اعترض: بأنه إن كان لهذه القوة إدراك كان الشي‏ء الواحد مدركا و متصرفا و إن لم يكن لها إدراك مع أنها متصرف بالتفصيل و التركيب بطل قولهم القاضي على الشيئين- لا بد و أن يحضره المقضي عليها.
و أيضا: استخدام الوهم إياها تصرف فيها فإذن الوهم مدرك متصرف معا.

ملا صدرا دو جواب به اشکال فخر داده است؛
جواب نخست: دو عقل وجود دارد؛
1-عقل بالقوه می تواند با کسب، معنای کلی را تحصیل کند
2-عقل بالفعل وقتی است که فعلیت ادراکات کلی حاصل گردد و ملکه ی اتصال به عقل فعال هم در شخص بوجود آید و قواعد را بدون احتیاج به کسب و فکر جدید حاصل کند این ملکه، وجود عقلی و نوری و مجرد است که راسخ است و نفوذ و استحکام دارد و به نفس از طرف مبدأ فعال افاضه می شود
در ما نحن فیه هم حس مشترک کار احساس و مشاهده اولیه را انجام می دهد؛ حالتی برای انسان رخ می دهد که به وسیله حس مشترک یک احساس نسبت به صورت محسوس مانند زید شکل می گیرد اما حس مشترک برای تخیل و خیال کافی نیست برای حاضر کردن صورت محسوسی که قبلا احساس شده و بعد مورد غفلت قرار گرفته و حضور ماده خارجی مانند زید الان در کار نیست افزون بر این حس مشترک در احضار صورت محسوس یک قوه بالاتر و شدید تر و ملکه ای لازم است یعنی قوه ای لازم است که این احضار صورتهای محسوسات، بدون حضور ماده خارجی برایش ملکه باشد و آن قوه خیال است که چنین قدرتی دارد
حاجی سبزواری در حاشیه می فرماید: اگر مراد فخر از این مبدأ فعال به عنوان خزانه صور محسوسه مطرح می کند، درست است و با این مطلب قوه خیال ثابت می شود
 و اگر مراد فخر یک موجود خارجی است مانند عقل فعال نسبت به صور معقوله و معانی کلیه این خلاف وجدان است زیرا این معنا برای ما وجدانی است که تخیل در درون خودمان صورت می گیرد و نه به واسطه ی موجودی باشد که خارج از وجود انسان است تخیل در خود ما تحقق می یابد .
جواب دوم: اثبات مغایرت حس مشترک با خیال به عنوان دو قوه برای ما اهمیتی ندارد و اصراری نداریم که خیال را قوه ای مستقل بدانیم و اگر ثابت نشود قواعد فلسفی خدشه ای بر نمی دارد آنچه ما در سدد اثبات آن هستیم این است که ادراک بر حسب تخصیص عوالم 3 مرتبه دارد همان طور که عوالم 3 تا است، ادراکات انسان هم بر حسب آنها 3 قسم است؛
1-ادراک حسی به ازای عالم طبیعت
2-ادراک خیالی به ازای عالم مثال
3-ادراک عقلی به ازای عالم عقل
هر ادراکی هم یک کانال ارتباطی با یکی از همین عوالم 3 گانه دارد حال قوه حس و خیال 2 تا قوه باشد یا این که دو مرتبه از یک قوه باشند حس مرتبه ناقصه و خیال مرتبه کامل تر باشد ملا صدرا هم بر همین نظر است بر حسب؛
النفس فی وحدتها کل القوی****و فعلها فی فعله قد انطوی

قوه عقل و خیال و حس همه مراتب یک قوه اند که مرتبه نازل آن حس و مرتبه متوسطه آن خیال و مرتبه کامل ترین آن هم عقل است و خیال و به طور کلی تمام حواس باطنه از تجرد برزخی مثالی غیر تام برخوردارند و در عالم خیال و برزخ که عالم پس از مرگ است همه کاره همین قوه خیال است اما با عنایت به این نکته که قوه خیال کمال قوه حس است یعنی حس کامل است و احساس در عالم طبیعت خیال ناقص است و این احساساتی که در عالم طبیعت داریم ناقص تر و نازل تر از خیالی است که در قوه برزخ همه کاره است و فشار قبر و سوال نکیر و منکر و ثواب و عقاب برزخی و حشر اجساد و تمامی احوال مربوط به برزخ و بعث و حشر همه به واسطه قوه خیال است و در همه ی اینها همه کاره قوه خیال است و کمال حس و مرتبه کامله حس است یعنی آن معاد و بعثی که متکلمین و متدینین در پی اثبات آن هستند و می خواهند همین حس ظاهر همه کاره در آنجا باشند حکما بالاتر از آن و ادراکی به مراتب قوی تر از حس ظاهر را ثابت می کنند تفصیل این بحث در جلد 9 می آید.
موضع قوه خیال همه بدن است زیرا لمس در تمام بدن است اما مرکز قوه خیال مؤخر بطن مقدم دماغ است و آلت و مظهر آن هم روح بخاری است.
فصل 3:
در این فص از 3 قوه بحث می شود؛
1-متخیله
2-واهمه
3-ذاکره یا حافظه
1- قوه متخیله: قوه متصرفه است در صورتی که توسط واهمه استخدام شود چنان چه همین قوه متصرفه در صورتی که در استخدام عاقله در آید مفکره به آن می گویند این قوه در مقدم بطن اوسط دماغ است یعنی وسط همه ی قوا و حواس باطنه قرار  دارد و این موضع تصرف آن است این قوه؛
- گاهی در خدمت عقل است که در این صورت به آن "مفکره" گویند و این وقتی است که در ترتیب و تقدیم مقدمات فکر قرار گیرد
الفکر حرکة من المبادی****و من مبادی الی المراد

فکر دو حرکت در قوه عاقله است؛
1-از مطلوب به مبادی: سپس باید این مبادی مرتب شود و ترتیب خاصی بیابد یعنی باید جنس و صغرا مقدم و فصل و کبرا مؤخر باشد این ترتیب را متخیله انجام می دهد زیرا عاقله کارش ادراک کلیات است. ترکیب و ترتیب و چینش عمل است که آن را عقل بوسیله قوه متصرفه که کارش عمل و تصرف است انجام می دهد در اینجایی که عاقله متصرفه را استخدام می کند به آن مفکره می گویند
2-از مبادی به مراد
-گاهی متصرفه در خدمت واهمه است که در این صورت به آن "متخیله" گویند
دلیل وجود متخیله: گاهی اوقات ما دست به ترکیب و تفصیل صور محسوسه می زنیم یعنی چند صورت محسوس را روی هم ریخته و ترکیب می کنیم یا تقطیع و صورت ها را از یکدیگر جدا سازی می کنیم و به این منظور نیاز به قوه ای است تا این عمل را انجام دهد
عمل غیر از ادراک است قوای ادراکی نمی تواند عهده دار این کار باشد قوه ای باید باشد که شأن آن عمل و تصرف و دست بردن باشد مثلا ترکیب بین صور محسوسه و تفصیل بین آنها مثل این که در حیوانی تصور کنی با سر انسان و بدن اسب با دو بال پرنده داشته باشد این جدا سازی بدن و سر و بال از موجود و ترکیب آن ها است و این کار قوه متخیله است که همان متصرفه ی در استخدام واهمه است.
اشکال نخست: آیا متخیله ادراک دارد؟
-اگر ادراک داشته باشد لازم می آید هم مدرک باشد و هم متصرف هم ادراک از آن صادر شود و هم تصرف و عمل
-و اگر بگویی متصرفه ادراک ندارد چطور بین 2 چیز حکم می کند بین حیوان و سر انسان داشتن و بدن اسب و دو بال پرنده داشتن، چطور حکم می کند؟
هر دو صورت اشکال دارد
اشکال دوم: واهمه متصرفه را استخدام می کند پس واهمه باید هم مدرِک باشد و هم متصرِّف زیرا پایه دلیل اثبات وجود متخیله مغایرت ادراک و عمل است که عمل انجام می دهد و قوای ادراکی نمی تواند متکفل آن باشد حال واهمه هم که استخدام متصرفه می کند استخدام خود عمل و کار است و از طرفی واهمه مدرک معانی جزئیه است یعنی نیازی به اثبات به یک قوه جداگانه ای که کارش عمل باشد نداریم.