درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/10/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تعداد حواس و محسوسات مشترکه حواس
فصل (11): في انحصار الحواس في هذه الخمس‏
الجمهور من الناس زعموا إمكان وجود حاسة سادسة غير هذه الخمس و الحكماء أنكروا ذلك و احتجوا عليه كما نبه الشيخ في بعض كتبه من أن الطبيعة  لا ينتقل‏ من نوع أنقص إلى نوع أتم ما لم يستوف جميع كمالات النوع الأنقص فهكذا الطبيعة لم ينتقل من درجة الحيوانية إلى درجة فوقها إلا و قد استكملت جميع ما في تلك المرتبة- فلو كان في الإمكان حس  آخر لكان حاصلا للحيوان فلما لم يكن حاصلا في الإنسان- الذي هو أكمل من الحيوان بما هو حيوان علمنا أن لا حاسة في الوجود غير هذه.
فصل (12): في المحسوسات المشتركة بينها
زعم بعض الناس أن المحسوس بالذات ليس إلا الكيفيات المحسوسة و غيرها محسوسة بالعرض فليس للحواس محسوس مشترك بالذات و ليس كذلك لأن المراد من المحسوس بالذات ما يحصل منه أثر في القوة الحاسة و المحسوس بالعرض ما لم يكن كذلك فليس هو محسوسا بالحقيقة و لكنه مقارن لما هو المحسوس بالحقيقة مثل إحساسنا أبا زيد فإن المحسوس بالحقيقة ذلك الشخص لحصول صورة منه في الحس- و أما كونه أبا فليس بمحسوس البتة إذ ليس منه في نفسنا رسم و خيال و شبح بوجه من الوجوه بل العقل يدرك بمقايسته إلى ابنه إضافة الأبوة و هذا بخلاف المقدار و العدد و الوضع و الحركة و السكون و القرب و البعد و المماسة و المباينة فإنها و إن كانت غير محسوسة بانفرادها لكنها محسوسة بشرط الإحساس بشي‏ء آخر كاللون و الضوء في الإبصار و الحرارة و الرطوبة في اللمس و غيرها في غيرهما و الشي‏ء الذي يتوقف الإحساس به على الإحساس بشي‏ء آخر لا يخرج عن أن يكون في ذاته محسوسا بل المحسوس بالذات ما لا واسطة له في العروض لا ما لا واسطة له في الثبوت كما حقق ذلك في بيان العوارض الذاتية في علم الميزان.
فالحاصل: أن كل ما يقال إنه محسوس فإما أن يكون بحيث يحصل منه عند الحس أثر أو لا يحصل فإن لم يحصل فهو المحسوس بالعرض و إن حصل فلا يخلو إما أن يتوقف‏ الإحساس به على الإحساس بشي‏ء آخر أو لا يتوقف فالأول هو المحسوس الثاني و الثاني هو المحسوس الأول أقول هذا بحسب جليل النظر و أما بحسب النظر الدقيق فالمحسوس بالذات هو الصورة الحاضرة عند النفس لا الأمر الخارجي المطابق لها.

فصل 11: انحصار حواس در 5 حس
این فصل درباره انحصار حواس ظاهره در 5 حس است اما در این باره نظریات دیگری هم وجود دارد؛
نظریه مشهور: ایشان قایل به حس ششمی هم می باشند
نظریه حکما: نظریه مشهور را قبول ندارد و حواس را منحصر در 5 حس می داند و 2 دلیل برای این معنا می آورند؛
دلیل نخست: قاعده امکان اخسّ است که مجرای آن قوس صعود است در مقابل قاعده امکان اشرف که مجرای قاعده امکان اشرف قوس نزول است
مفاد قاعده امکان اخسّ: تا موجودی مراتب مادون و پایین تر را استیفاء نکند و کمالات مراتب پایین تر نیابد محال است که به مرتبه بالاتر راه بیابد و کمالات بالایی را بدست آورد.
اکنون بنابرین قاعده، اگر وجود حس ششمی امکان داشته باشد باید این حس در حیوان وجود داشته باشد زیرا حواس ظاهره از قوای حیوان است از طرفی انسان اکمل از حیوان است و حس ششمی در انسان وجود ندارد لذا بنابر قاعده امکان اخسّ محال است که در حیوان چنین حسی امکان داشته باشد و الا طبق قاعده که موجود مرتبه بالاتر باید تمام کمالات قبلی را استیفاء کند محال است که چنین حسی در انسان باشد و در حیوان نباشد
دلیل دوم: می توان به استحاله طفره هم استدلال کرد همان طور که طفره در حرکت عینی محال است در حرکت جوهریه هم محال است کما این که یک انسان از پله اول نمی تواند یکباره به پله دهم قدم بنهد در حرکت جوهری هم بدون استیفای کمالات قبلی، نمی توان به مرتبه بالاتر و بعدی برسد
نظریه قطب الدین: البته در میان حکما، قطب الدین رازی شارح حکمة الاشراق مخالف این نظریه است وی بر این باور است که وجود حس ششم در انسان امکان دارد و می فرماید: این که ما حس ششم را سراغ نداریم و علم به وجود آن نداریم و وجودش برای ما معلوم نیست دلیل نمی شود که وجودش در واقع امکان نداشته و وجود نداشته باشد بلکه این ما هستیم که علم به وجود آن نداریم همان طور که فرد نابینا نمی داند رنگ زرد یعنی چه؟ پس آیا رنگ زردی در واقع موجود نیست؟
نظریه علامه: ایشان در تعلیقه می فرماید: با فرضیه جدید وجود موجودات زنده در کرات دیگر، اثبات این معنا که وجود حس ششمی ممکن نباشد دشوار است زیرا در غیر این صورت ما بودیم و همین موجودات روی کره زمین و با همین استقصایی که داریم انسان از دیگر موجودات کامل تر است اما ما موجودات دیگر کرات و سیارات را بررسی نکرده ایم تا بدانیم انسان از آن موجودات کامل تر است یا خیر؟
فصل 12: محسوسات مشترکه حواس
آخرین فصل از باب 4 درباره محسوساتی است که همه ی حواس آن ها را ادراک می کند نه محسوات خاص مانند؛
- طعوم را ذایقه
-و صور و انوار را باصره
-و اصوات را سامعه
-و ملموسات را لامسه
- و روایح را شامه ادراک می کنند که همه از کیفیات اند
 ولی محسوساتی وجود دارند که آن ها را همه حواس ادراک می کنند؛ (البته مجموع محسوات را مجموع حواس ادراک می کنند نه هر یک را همه ی حواس درک کنند)
-عدد
-مقدار
-وضع
-عِظَم و بزرگی
-قُرب و بُعد
-حرکت و سکون
قبل از ورود به تفصیل بحث مقدمه ای راجع به عرض ذاتی و عرض غریب باید خاطر نشان شود؛
مقدمه: در منطق در باب موضوع که چنین بیان می گردد: « موضوع کل علم ما یُبحث عن اعراض الذاتیه » علمای منطق عرض ذاتی و غریب را این طور بیان می کنند؛
عرض ذاتی سه قسم است،
 و العرض الذاتی؛
-ما یعرض الشیئ اما اولا و باللذات: مانند تتعجب بدون واسطه بر انسان عارض می گردد
-او بواسطه امر مساو للشیئ: مانند تکلم و ادراک کلیات با واسطه ناطق عارض می شود که داخلی است
و واسطه می تواند:
-واسطه داخلی: مانند تکلم که امر داخلی و مساوی انسان است
-واسطه خارجی: مانند ضحک  به واسطه تعجب بر انسان عارض می شود که امر خارج از انسان است
3 قسم را هم به اتفاق عرض غریب می دانند که در جای خود بحث شده است و فقط یک مورد را لازم داریم که؛
یک مورد که به اتفاق عرض غریب می دانند عروض حرارت بر آب بواسطه آتش است آتش خارج از آب و مباین آن است اما؛
نظر محققین: مانند ملا صدرا و آخوند صاحب کفایه و اهل تحقیق در منطق این را خطا می دانند و بر این باور اند که فارق عرض ذاتی و عرض غریب این است که؛
-عرضی که احتیاج به واسطه در عروض داشته باشد عرض غریب است
-و اگر احتیاج واسطه در عروض نداشت و لو احتیاج به واسطه در ثبوت داشته باشد آن عرض ذاتی است
واسطه در ثبوت: کاری می کند که ذی الواسطه به شیئ مورد وساطت درحقیقت متصف گردد مانند این که آتش واسطه در ثبوت حرارت در آب است
واسطه در عروض: کاری می کند که ذی الواسطه به شیئ مورد وساطت مجازا متصف گردد مانند کشتی که واسطه در عروض حرکت به کشتی نشین است با حرکت کشتی می گویند مسافر آن هم حرکت می کند در حالی که او ثابت است
ثمره این اختلاف در همین عروض حرارت بر آب با وساطت آتش که حرارت را اهل منطق آن را عرض غریب می دانند و محققین آن را عرض ذاتی می دانند حرارت عرض ذاتی برای آب است زیرا آب واقعا گرم می شود نه مجازا و به دروغ و واقعا حرارت بر آب وارد و عارض می شود اما برای مسافر کشتی خیر واقعی نیست بلکه برای خود کشتی است.
نکته: البته این تعداد از محسوسات مشترکه را بیان کردیم از باب مجموع برای مجموع  است یعنی همه حواس بالجمله همه ی آنها را ادراک می کنند نه این که هر یک از حواس همه محسوسات مشترکه را ادراک کنند اما بعدها به تفصیل در ادامه بحث می کنیم مثلا سامعه بزرگی را نمی تواند ادراک کند یا شامه فقط عدد را ادراک می کند.
حال بعد از مقدمه، برخی پنداشته اند محسوسات مشترکه محسوس بالعرض اند به تعبیر دیگر عرض ذاتی نمی باشند که واقعا برای همه حواس پیدا شوند این ها عرض غریب اند مانند حرکت مسافر کشتی بلکه آن که محسوس بالذات است خود همان کیفیاتی است که حواس آنها را ادارک می کنند و محسوسات مشترکه عرض ذاتی نیستند تا واقعا در حواس پیدا شوند
نظریه ملا صدرا: ایشان بر این باور است که محسوسات مشترکه محسوس بالذات اند
 اما فرق در این است که اثر محسوس بالذات در حس پیدا می شود اما محسوس بالعرض اثرش در حس پیدا نمی شود بلکه مقارن آن برای حس پیدا می شود مانند عدد و مقدار که برای باصره محسوس بالذات اند یعنی همان طور که اثر الوان و اضواء در باصره نمایان می شود و در حس باصره حاصل می شود عدد و مقدار هم چنین است اما اگر بگویی محسوس بالعرض اند واقعا در حس پیدا نمی شوند و مقارن با حس پیدا می شود اما نه در حس و با حس. در اینمورد ملا صدرا مثالی می آورد؛
مثال: ما وقتی پدر زید را می بینیم آن که محسوس بالذات ماست همان شخص است که صورتش در باصره ظاهر و حاصل می شود اما این که پدر زید است محسوس بالعرض است یعنی مقارن با احساس شخص این را می فهمیم که پدر زید است از مقایسه با زید، از این که دست کودک خود را گرفته و به همراه می برد می فهمیم پدر زید است اما ابوت را احساس نمی کنیم و در باصره حاصل نمی شود
اما در عدد و مقدار نسبت به باصره محسوس بالعرض نیست و خودشان در باصره نمایان و ادراک می شوند و محسوس بالذات اند یعنی عرض ذاتی برای باصره و حس اند نه عرض غریب بلکه عدد و مقدار در باصره مانند الوان و اضواء اند که در باصره پیدا می شوند.
اما مطلبی که هست این که، احساس محسوسات مشترکه متوقف به خود آن کیفیاتی است که اختصاصی حواس می باشند یعنی اول باصره لون و ضوء را ادراک می کند که احساس اولی آن است و بعد همین احساس اولی واسطه در ثبوت می شود برای احساس دوم (احساس نسبت به محسوسات مشترکه ) مانند عروض حرارت بر آب به واسطه آتش که عرض ذاتی برای حواس اند بنا بر نظر محققین نه مشهور مناطقه است
بعد ملا صدرا گوید: این که ما این ها را محسوس بالذات می دانیم طبق نظر کلان است نه با دیدگاه جزء نگر و دقیق زیرا در این صورت، محسوس بالذات صورتی از این هاست که در صقع نفس ایجاد می شوند نه خود محسوسات مشترکه
بعد به تفصیل به هر یک از حواس می پردازند که هر کدام، کدام یک از محسیوسات را درک می کنند.