درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بصر
فصل (6): في البصر
قد تقرر في علم التشريح أنه ينبت من الدماغ أزواج سبعة من العصب و أن الزوج الأول مبدؤه من غور البطنين المقدمين من الدماغ عند جوار الزائدتين الشبيهتين بحلمتي الثدي و هو صغير مجوف يتيامن النابت منهما يسارا و يتياسر النابت منهما يمينا ثم يلتقيان على تقاطع صليبي ثم ينفذ النابت منهما يمينا إلى الحدقة اليمنى- و النابت يسارا إلى الحدقة اليسرى و قوة الإبصار مودعة في الروح المصبوب في تجويف هذا العصب سيما عند الملتقى.
و اختلفوا في كيفية الإبصار؛
فالطبيعيون على أنه‏ بانطباع شبح المرئي في جزء من الرطوبة الجليدية التي يشبه البرد و الجمد فإنها مثل مرآة فإذا قابلها متلون مضي‏ء انطبع مثل صورته فيها كما ينطبع صورة الإنسان في المرآت لا بأن ينفصل من المتلون شي‏ء و يميل إلى العين بل بأن يحدث مثل صورته في المرآة في عين الناظر- و يكون استعداد حصوله بالمقابلة المخصوصة مع توسط الهواء المشف و لما توجه الإيراد عليهم بوجهين.
أحدهما: أن المرئي حينئذ يكون صورة الشي‏ء و شبحه لا نفسه و نحن قاطعون بأنا نرى نفس هذا الملون.
و ثانيهما: أن شبح الشي‏ء مساو له في المقدار و إلا لم يكن صورة له و مثالا و حينئذ يلزم أن لا يرى ما هو أعظم من الجليدية لأن امتناع انطباع العظيم في الصغير معلوم بالضرورة.
أجابوا؛
 عن الأول: بأنه إذا كان رؤية الشي‏ء بانطباع شبحه كان المرئي هو الذي انطبع شبحه لا نفس الشبح كما في العلم بالأشياء الخارجية.
و عن الثاني: بأن شبح الشي‏ء لا يلزم أن يساويه في المقدار كما يشاهد من صورة الوجه في المرآة الصغيرة إذ المراد به ما يناسب الشي‏ء في الشكل و اللون دون المقدار- غاية الأمر أنا لا نعرف لمية إبصار الشي‏ء العظيم و إدراك البعد بينه و بين الرائي بمجرد انطباع صورة صغيرة منه في الجليدية و تأديها بواسطة الروح المصبوب في العصبتين إلى الباصرة.
و الرياضيون‏: على أن الإبصار بخروج الشعاع من العين على هيئة مخروط رأسه عند العين و قاعدته عند المرئي.
ثم اختلفوا هؤلاء في أن ذلك المخروط مصمت أو مؤلف من خطوط مجتمعة في الجانب الذي يلي الرأس متفرقة في الجانب الذي يلي القاعدة و قيل لا على هيئة المخروط بل على استواء لكن ثبت طرفه الذي يلي العين و يضطرب طرفه الآخر على المرئي.
و قيل: الشعاع الذي في العين يكيف الهواء بكيفيته و يصير الكل آلة في الإبصار.

فصل6:
در این فصل درباره بصر و دیدن بحث می شود 7 جفت عصب از دماغ و مغزِ سر منشعب می شود که هر کدام مربوط به یکی از قوا است دماغ 3 جوف و بطن دارد؛
1-بطن مقدم : که در طرف پیشانی است: 2 جفت از این بطن منشعب می شود
2-بطن اوسط: 2 جفت از این جا منشعب می شود
3-بطن مؤخر: 3 جفت عصب از این بطن منشعب می شود
آن جفتی که مربوط به قوه بصر است اولین جفت از 2 جفت از بطن مقدم است مبدأ این جفت اول که مربوط به قوه بصر است در غور بطن مقدم است و از عمق آن منشعب می شود این جفت هم هر کدامش از یک جانب بطن مقدم منشعب می شود همان جایی که در همسایگی 2 عصب برآمده شبیه به نوک پستان است، منشعب می شود و مربوط به قوه شامه است و در بینی قرار دارد و از آنجا 2 عصب مربوط به قوه عصب منشعب می شود حال این دو عصب 2 عصب کوچک و مجوف اند و آن عصبی که از طرف راست می آید مایل به طرف چپ می شود و آن عصبی که از طرف چپ می آید میل به طرف راست می یابد و در پیشانی به هم می رسند که به آنجا مُلتقی العصبتین و یا مجمع النورین گفته می شود و این که انسان 2 چشم دارد اما اشیاء را یکی می بیند به سبب همین برخورد دو عصب در ملتقی العصبتین است که دو تا تصویر در اینجا یکی می شود
کیفیت تلاقی ملتقی العصبتین: دو نظر در این باب است؛
نظریه جالینوس: ملتقی العصبتین مانند دو دال پشت به هم است و آن عصبی که از طرف راست می آید به چشم راست می رود و عصبی که از طرف چپ می آید به چشم چپ می رود
نظریه دیگران: این دو عصب در تقاطع به صورت صلیبی هم را قطع می کنند و عصبی که از طرف راست می آید به طرف چپ می رود و بلعکس
روح بخاری و بخاری که در عصب کوچک مجوف است یعنی بخاری که در این عصب وجود دارد مخصوصا در ملتقی العصبتین محل قوه باصره است
کیفیت ابصار: در این باره 4 قول وجود دارد؛
1-حکمای طبیعی: ایشان ابصار را به انطباع می دانند و بر این باور اند که صورت مرئی  و مبصر که جسم متلون باشد و دارای لون و رنگ است صورت مرئی و مبصر در مردمک چشم یا انسان العین طبع و چاپ می شود و ابصار محقق می شود همان طور که اگر انسان در مقابل آینه قرار بگیرد صورتش در آینه می افتد ابصار هم به همین صورت است البته ابصار شرایطی هم دارد
شرایط ابصار: چند شرط وجود دارد؛
-باید بین مرئی و چشم مقابله باشد و جسم متلون مقابل چشم قرار گیرد
-باید نور وجود داشته باشد و هوا تاریک نباشد
بر این نظریه، دو اشکال مطرح شده است؛
اشکال نخست: بنا بر این نظریه، خود جسم نباید دیده شود بلکه باید شبح و صورتش مرئی و دیده شود و ما در این نظریه جسم را نمی بینیم بلکه صورت جسم را می بینیم در حالی که ما خود جسم را می بینیم
اشکال دوم: بنا بر این نظر مرئی و جسم دیده شده نباید از نظر مقدار از چشم ما بزرگتر باشد و الا نباید ما آن را بتوانیم ببینیم زیرا انطباع عظیم در صغیر محال است در حالی که ما اشیاء بزرگتر از چشم را می بینیم پس ابصار به انطباع نخواهد بود که حکمای طبیعی می گویند
توضیح اشکال: زیرا صورت مرئی باید در مقدار با مرئی مساوی باشد و الا صورت مرئی نخواهد بود و گرنه در چشم ما جا نمی شد زیرا انطباع عظیم در صغیر محال است
جواب از اشکال اول: بنا بر نظریه انطباع لازم نمی آید صورت جسم مرئی باشد نه خود جسم، زیرا ما می گوییم رؤیت به انطباع صورت مرئی در مردمک چشم است و رؤیت جسم مرئی به انطباع صورت در مردمک است و این مانند این است که علم به اشیاء خارجیه به حصول صورت آنها در ذهن است آیا لازمه اش این است که ما به اشیاء علم نداشته باشیم و به صورتشان علم داشته باشیم در این جا هم راه طبیعی و تکوینی رؤیت این است که صورت جسم مرئی در مردمک انطباع بیابد و لازم نمی آید خود جسم مرئی نباشد و صورتش مرئی باشد
جواب از اشکال دوم: لازم نیست صورت مرئی در مقدار با مرئی مساوی باشد همین که در شکل و لون با مرئی مساوی باشد کافی است تصویر ما که در آینه می افتد با آن در اندازه مساوی نیست زیرا تساوی در شکل و لون تنها برای رؤیت کافی است بنابرین و لو جسم بزرگتر از چشم ما باشد باز قابل رؤیت است
حال راز تشخیص مقدار و اندازه مرئی چیست؟ مرئی و صورتی که از آن بر چشم منطبع می شود بزرگتر است و ما از کجا بزرگتری آن را تشخیص می دهیم؟
 می گویند: نمی دانیم
یا از کجا فاصله مرئی با چشم را تشخیص می دهیم؟
می گویند: ما این را نمی فهمیم و رازش بر ما پوشیده است.
2-حکمای ریاضی: ایشان به خروج شعاع قایل اند یعنی نوری از چشم خارج می شود و به مرئی می خورد و بر می گردد و در بازگشت به چشم، ما مرئی را می بینیم ایشان خود بر دو گروه هستند؛
-این شعاع مخروطی شکل است و رأس آن در چشم و قاعده اش در مرئی است و خود اختلاف دارند که؛
1-شعاع مخروطی توپر است
2-یا از خطوطی تشکیل می شود و تو خالی است
-این شعاع استوانه ای شکل است و بر این باورند که قاعده استوانه در چشم ثابت و قاعده استوانه در مرئی لرزان و مضطرب و متحرک است
برخی از قایلان به نظریه خروج شعاع بر این عقیده اند که شعاعی که از چشم خارج می شود هوا را هم به کیفیت خود مکیّف می کند زیرا بین چشم و مرئی هوایی فاصله شده و شعاع آن هوا را به کیفیت خود مکیف می کند و شعاع و هوا باهم وسیله ابصار می شود یعنی هوا هم در ابصار نقش دارد.
3-شیخ الاشراق: ایشان کیفیت ابصار را به علم حضوری نفس به مرئی و مبصر خارجی می داند و وقتی شرایط ابصار محقق شد و با تقابل جسم با چشم و نور کافی هم وجود داشت نفس علم حضوری به آن مبصر می یابد زیرا علم حضوری به احاطه وجودی است
4-ملا صدرا: ایشان ابصار را به انشاء نفس می داند و وقتی شرایط ابصار محقق شد نفس به اذن الله تعالی یک صورتی را مماثل با صورت مرئی خارجی است و مجرد به تجرد مثالی و برزخی در صقع خود می آفریند.
بعد ملا صدرا برهان نظریه خود را بیان و بعد اشکالات شیخ اشراق را خاطر نشان می کند و در فصول بعدی نظریه انطباع را بررسی می نمایند.