درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/02/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقل سخن ابن عربی
و قال الشيخ العارف صاحب الفتوحات في الباب الحادي و الستون و ثلاثمائة حيث أراد بيان أن الإنسان الكامل خليفة الله مخلوق على صورة الرحمن بعد ما روى الحديث الإلهي لأهل الجنة من أنه ورد في خبر أهل الجنة أنه يأتي إليهم الملك فيقول: بعد أن يستأذن عليهم في الدخول فإذا دخل ناولهم كتابا من عند الله بعد أن يسلم عليهم من الله فإذا في الكتاب لكل إنسان يخاطبه من الحي القيوم  إلى الحي القيوم أما بعد فإني أقول للشي‏ء كن فيكون و قد جعلتك اليوم تقول للشي‏ء كن فيكون-
فقال ص: فلا يقول أحد من أهل الجنة لشي‏ء كن إلا و يكون بهذه العبارة فجاء بشي‏ء  و هو من أنكر النكرات فعم و غاية الطبيعة تكوين الأجسام و ما يحمله- فليس لها العموم و غاية النفس تكوين الأرواح الجزئية في النشئآت الطبيعية و الأرواح من العالم فلم تعم فما أعطى العموم إلا للإنسان الكامل حامل السر الإلهي و كل ما سوى الله جزء من كل الإنسان فاعقل إن كنت تعقل فانظر في كل ما سوى الله‏ و ما وصفه الحق به و هو قوله وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ و وصف  الكل بالسجود و ما جعل لواحد منهم أمرا في العالم و لا نهيا و لا خلافة و لا تكوينا عاما و جعل ذلك للإنسان الكامل فمن أراد أن يعرف كماله فلينظر في نفسه في أمره و نهيه و تكوينه بلا واسطة لسان و لا جارحة و لا مخلوق غيره فإن صح المضاء في ذلك فهو على بينة من ربه في كماله فإنه عنده شاهد منه أي من نفسه في أمره و نهيه و تكوينه بلا واسطة و هو ما ذكرناه فإن أمر أو نهى أو شرع في التكوين بواسطة جارحة من جوارحه فلم يقع شي‏ء من ذلك أو وقع في شي‏ء دون شي‏ء و لم يعم مع عموم ذلك بترك الواسطة فقد كمل و لا يقدح في كماله ما لم يقع في الوجود عن أمره بالواسطة فإن الصورة الإلهية بهذا ظهرت في الوجود فإنه أمر تعالى عباده على ألسنة رسله و في كتبه و منهم من أطاع و منهم من عصى و بارتفاع الوسائط لا سبيل إلا لطاعة خاصة لا يصح و لا يمكن إباؤه.‏

علامه طباطبایی می فرمود: ابن عربی در فصوص الحکم مُشت مُشت به انسان مطلب می دهد و در فتوحات مکیه دامن دامن. و من فتوحات را خود می خواندم و اشکالاتم را از استاد می پرسیدم.
این مطلبی را که ملا صدرا از فتوحات نقل می کند بسیار پر نکته است و برای فهم آن ده مطلب به عنوان مقدمه بیان می شود؛
مطلب نخست: این نکته قبلا ذکر شده است و اکنون با تکمله ای آن را بیان می داریم:
این روایت « ان الله خلق آدم علی صورته » از پیامبر در کتاب توحید صدوق ص 103 و ص 152 دو روایت نقل شده است و شأن ورود آن نیز این است که؛ فردی، شخص دیگری را این گونه ناسزا گفت: قبّح الله وجهک! و پیامبر ص در پاسخ او این جمله را فرمودند. در یک روایت ضمیر "صورته" به حضرت آدم بر می گردد و لذا روایت بنا بر این قرائت از بحث ما خارج است در ص 152 این 2 احتمال هست اما اگر که ضمیر به الله بر گردد؛ یعنی خدا انسان را به صورت خود آفریده است و شاهد بحث ماست در ص 102 توحید روشن است که ضمیر به الله بر می گردد.
تکملة: در باره معانی صورت است؛ مرحوم فاضل تونی بر تعلیقه ای فارسی که بر مقدمه شرح فصوص قیصری دارد 7 معنا برای صورت بیان می کند. حاجی سبزواری هم در حواشی شرح منظومه چند معنا را آورده است از آن جمله:
معانی صورة:
1- ما به الشیئ بالفعل: یعنی آن چه فعلیت شیئ به آن وابسته است مانند صورت جسمیه و صورت نوعیه
2-شکل: معنای دوم صورة شکل است مانند صورت کرسی یعنی شکل آن
3-فعلیت: مانند جمله امیر المؤمنین ع درباره عقول و فرشتگان « صوَر عاریة عن المواد خالیة عن الاستعداد » اینجا صُوَر یعنی فعلیت است و مانند حق تعالی که به او صورة الصوَر اطلاق می شود
4-نوع:
5-فصل:
6-ماهیت ذهنی: صورت به معنای ماهیت موجوده به وجود ذهنی است چنان چه در تعریف علم حصولی گفته می شود: «هو الصورة الحاصلة عند العقل»
7-مظهر: این معنا در عرفان بسیار رایج است ان الله خلق آدم علی صورته مرا مظهریت انسان کامل برای حق تعالی و تقدس است.
مطلب دوم: انسان طبیعی که در مرحله جسمانیت و نباتیت است و انسان نفسانی که در مرتبه حیوانیت است قدرتشان عمومیت و شمول ندارد بر خلاف انسان عقلی که به مرتبه عقل هم ارتقاء یافته باشد قدرت این انسان عام است؛
- انسان طبیعی قدرتش فقط در محدوده تکوین اجسام و اعراض اجسام است و فقط جسم و اعراض جسم را با تغذیه و تنمیه می سازد
-انسان نفسی که در مرتبه حیوانی است قدرتش در محدوده ارواح جزئیه و قوای حیوانی و در نشآت طبیعیه است که همان اجسام و ابدان است
-اما انسان عقلی در تمام مراتب و نشآت و عوالم تصرف می کند لذا پیامبر ص فرمود: هیچ کسی از اهل بهشت نیست مگر این که به هر چیزی خطاب "کُن" بکند آن شیئ با همان کن موجود می شود.
 شیئ در عبارت محیی الدین « من انکر النکرات » است.
 اما به نقل حاجی سبزواری؛ ازهری نحوی لغوی می گوید: شیئ نکره ترین کلمه است و ترتیب نکرات به این گونه است:
-شیئ انکر نکرات است نه "مِن انکر"
-بعد ممکن
-و بعد هم جوهر
-و بعد انسان
-و بعد هم رجل است
حاجی می فرماید: علت این که شیئ نکره ترین الفاظ است این است که شیئ مساوق با وجود است و وجود همچنین نکره ترین لفظ است و لفظی که شامل تر از شیئ باشد وجود ندارد بنابرین انسان عقلی که انسان به کمال رسیده است قدرتش عام است و در همه عوالم می تواند نفوذ و تصرف داشته باشد.
مطلب سوم: انسان کامل، حامل سرّ الهی است این را ابن عربی گفته است اما معنی سرّ الهی چیست؟ این سرّ الهی همان امانتی است که در آیه شریفه فرموده: « انا عرضنا الامانة علی السماوات و الارض و الجبال فابین ان یحملها فحملها الانسان انه کان ظلوما جهولا » به قول حافظ:
آسمان بار امانت نتوانست کشید****قرعه فال به نام من دیوانه زدند

"انه کان ظلوما جهولا" که علت و تعلیل در آیه آمده را عرفا مدح انسان می دانند نه ذم و نکوهش او زیرا انسان که ظلوم است یعنی با افنای خودش در حق به خودش ظلم می کند و جهول است یعنی به غیر حق جاهل است.
حامل سرّ الهی انسان کامل است اما امانت یعنی چه؟ سر الهی همان مرتبه بطون و غیب است در مقابل ظهور و شهادت. انسان کامل، حامل سر الهی است یعنی واجد مرتبه بطون و غیب است زیرا پشتوانه صورت و ظاهر و شهادت، مرتبه غیب است که همان مرتبه عقل می باشد و اگر آن مرتبه نبود مرتبه ظاهر و شهادت در کار نمی بود لذا پنجمین مرتبه ای که عرفا برای نفس انسان قایل اند مرتبه سرّ است در میان 7 مرتبه وجود انسانی که همان هفت شهر عشق عطار است:
1-طبع که حاجی سبزواری عقل را بجای آن می گذارد
2-نفس
3-قلب
4-روح
5-سرّ: مرتبه اتحاد نفس با عقل فعال است
6-خفی
7-اخفی
انسان کامل حامل و واجد مرتب غیب و سرّ الهی است و مرتبه عقل را دارا است.
مطلب چهارم: تمام موجودات عالم جزئی از اجزاء کلی اند که انسان باشد راجع به اتحاد عقل و عاقل و معقول این اشعار مصداق دارد:
گر پیشه گل پیشه کنی گل باشی****ور بلبل بی قرار بلبل باشی
گر در طلب لقمه نانی آنی****اندر طلب هر آن چه هستی آنی
تو جزئی و حق کل است اگر روزی چند****گر پیشه کُل پیشه کنی کُل باشی

در آخر فصل 9 به این مناسبت که انسان می تواند اتحاد با عقل فعال پیدا کند ملا صدرا روی اتحاد عاقل و معقول و برهان مُثبِت آن تأکید داشتند که راه ارتقاء و ترقی به روی انسان باز است و می تواند تا آن جا پیش برود که با کل یا عقل اتحاد پیدا کند عقل کل است حکما گویند: « اذا کان العقل کان الاشیاء» در این جا کان تامه است یعنی اذا وُجِد العقل وُجد الاشیاء و با وجود عقل همه موجودات عالم، وجود یافته اند چون عقل جامع همه موجودات عالم است و هر موجودی هم جزئی از همان کلی است که عقل باشد راه این کمال برای انسان باز است که با آن کلی که عقل است متحد شود و در این صورت هر موجودی از موجودات عالم جزئی می شود از این کلی که انسان کمال یافته باشد.
حاجی سبزواری در حاشیه می فرماید: در احادیث وارد شده که تمام موجودات از اخلاق بنی آدم خلق شده اند مثلا بهایم از شهوت و سباع از غضب بنی آدم و مورچه از حرص بنی آدم و ... بعد  هم عبارتی از ابن سینا نقل می کندکه : سایر موجودات غیر از انسان از فُضاله و ته مانده و باقیمانده انسان خلق شده است زیرا در انسان؛
-بخشی مانند ملک است که عقل باشد
-چیزی مانند فلک است که روح بخاری است و روح بخاری در لطافت و صفا مانند فلک است
-چیزی است مانند حیوان
-چیزی است مانند نبات و ...
اشکال: حاجی سبزواری باز در حاشیه می فرماید: ممکن است کسی بگوید مرتبه انسانیت انسان (مرتبه عقلی) بعد از مرتبه حیوانیت و طبیعیت و نباتیت او موجود می شود بنابرین نمی تواند اصل برای این مراتب باشد و این مراتب باید اصل مرتبه عقل باشد؟
جواب: به لحاظ زمانی همین طور است اما به لحاظ رتبی بر عکس است؛
نخستینِ فطرت، پسینِ شمار****توئی، خویشتن را به بازی مدار

از نظر رتبی در مرتبه نخست انسانیت است اما به لحاظ شمارش زمانی مرتبه آخر مرتبه انسانیت است.
مطلب پنجم: همه موجودات را خدا به تسبیح و سجود و انقیاد اطاعت می کنند و قرآن چنین توصیف فرموده است: « ان من شیئ ٍ الا یُسبح بحمده و لله یسجدُ من فی السماوات و من فی الارض » همه عالم تسبیح و سجود خدا می کند اما خداوند در مورد هیچ موجودی این را نفرموده که اگر به چیزی "کُن" بگوید وجود می یابد که این کلمه آغاز خطاب خدا به بنی آدم در بهشت است و این تعبیر فقط درباره انسان بهشتی است. بعد هم می فرماید: اگر کسی می خواهد کمال خود را در یابد و معرفت به کمال خود بیابد «فهو علی بینة من ربه» است و شاهد کمال از خداوند در وجود خود انسان نهاده شده است و به مجرد اراده ما می توانیم صورتی را باذن الله تعالی خلق کنیم و این درباره صورت ذهنی است اما در خارج « العارف بهمته یخلق ما یکون وجوده فی الخارج » این نمونه ای در انسان است و کسی بخواهد به کمال خود آگاهی بیابد از همین شاهد درونی می تواد به کمال خود پی ببرد.
مطلب ششم: نفس انسان دو دسته اوامر دارد ؛
اول: اوامری که بدون وساطت اعضاء و جوارح است مانند ایجاد صورت در ذهن که خود نفس و اراد آن کافی است این اوامر و خواسته های نفس بدون واسطه اعضاء و جوارح تخلف ندارد و به همت نفس و اراده او محقق می شود.
 دوم: اما اوامر و خواسته های نفس که از طریق اعضاء و جوارح انجام می گردد گاهی همه و گاهی برخی از آن ها موجود نمی شود و امکان تخلف در آن هست.
ما کل مایتمنی المرء یُدرکه****تجری الریاح ماتشتهی السُفُن

دسته اول نظیر اوامر تکوینی خدا و دسته دوم نظیر اوامر تشریعی حق است چون در روایت نخست در ابتدای بحث بیان شد که خداوند انسان را از نظر ذات و صفات و افعال ک-ه اکنون بحث افعال است- به صورت خود آفریده است فعل تکوینی حق فعل ایجاد است و امر ایجاد تخلف ناپذیر است « انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون » اما اوامر تشریعی حق که بواسطه ارسال رسل و انزال کتب صورت می گیرد تخلف پذیر است لذا عده ای اطاعت و دیگرانی هم تخلف و معصیت این  اوامر می کنند.
مطلب هفتم: نقص نسبت به مرتبه کمال نقص است اما همین مرتبه نقص نسبت به مرتبه جامعیت خود کمال است و برای جامعیت لازم و ضروری می نماید و جامعیت هم کمال است فرشتگان مرتبه کمال تجرد دارند که مرتبه مادیت در مقایسه آن نقص به شمار می رود
سؤال: ملائک این مرتبه تجردی کمال را دارند اما آیا این کمال بالاتر است یا کمال انسان کامل که هم مرتبه کمال تجرد فرشتگان را دارد و هم مرتبه کمال موجودات مادی را دارا است؟
جواب: کمال دوم بالاتر است هر چند کمال آمیخته با کمال مادی و تجردی است. مثلا نمک ارزش ریالی اندکی دارد اما از ارکان اصلی سفره است و نبودش فاجعه ملی! و در جامعیت سفره خیلی ارزش دارد.
 این مطلب از این روست که اگر اوامر دسته دوم انسان که با واسطه اعضاء و جوارح است و تخلف پذیر است این نقصی برای انسان کامل به حساب نمی آید بلکه باعث کمال اوست که مرتبه پایین را هم انسان کامل دارد و کمال مرتبه مادیت و اعضاء و جوارح را هم انجام می دهد بر خلاف فرشته و ملائک که  این کمال مادی را ندارد.