درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه سخن غزالی و ابن عربی
و قال: أيضا اعلم أن جندي الغضب و الشهوة قد تنقادان للقلب انقيادا تاما فيعينانه على طريقه الذي يسلكه و يحسنان مرافقته في السفر الذي هو بصدده و قد يستعصيان عليه استعصاء بغي و تمرد حتى يملكانه و يستعبدانه و فيه هلاكه و انقطاعه- عن سفره الذي به وصوله إلى سعادة الأبد و للقلب جند آخر و هو العلم و الحكمة و التفكر و حقه أن يستعين بهذا الجند فإنه حزب الله على الجندين الآخرين- فإنهما يلتحقان بحزب الشيطان فإن ترك الاستعانة به و سلط على نفسه الغضب و الشهوة هلك يقينا و خسر خسرانا مبينا و ذلك حال أكثر الخلق فإن عقولهم صارت مسخرة لشهواتهم في استنباط الحيل لقضاء الشهوة و يجب أن يكون شهواتهم مسخرة لعقولهم فيما يفتقر إليه انتهى كلامه و لعمري أنه صدر من عين البصيرة و منبع التحقيق و ربما عبر هو و أترابه عن القوى المدركة بالطيارة و عن القوى المحركة بالسيارة و ذلك لأن القوى المدركة أسرع وصولا إلى مقاصدها و مدركاتها بل ضرب منها آني الوصول إلى المعلوم و ضرب منها محض الإدراك بالفعل بلا قوة منتظرة- و هذا بخلاف القوى المحركة فإنها لا تخلو عن تراخي زمان و تجدد أحوال.
و اعلم: أن كون نسبة القوى إلى النفس كنسبة الملائكة إلى الرب مما ذهب إليه كثير من أعاظم العلماء منهم صاحب إخوان الصفا حيث ذكر فيه قال الملك لحكيم من الجن- كيف طاعة الملائكة لرب العالمين قال كطاعة الحواس الخمس للنفس الناطقة قال زدني بيانا قال أ لا ترى أيها الملك أن الحواس الخمس في إدراك محسوساتها و إيرادها أخبار مدركاتها إلى النفس الناطقة لا يحتاج إلى أمر و نهي و لا وعد و لا وعيد بل كلما همت به النفس الناطقة بأمر محسوس امتثلت الحاسة لما همت به و أدركتها و أوردتها إليها بلا زمان و لا تأخر و لا إبطاء و هكذا طاعة الملائكة لرب العالمين الذين لا يعصون الله ما أمرهم و يفعلون ما يؤمرون لأنه أحكم الحاكمين.
و اعلم أن النفس ما دام كونه متعلقة بالبدن غير واصلة إلى النشأة الكاملة العقلية لا تصرف لها إلا في القوى الحيوانية التي علمت أقسامها الثلاثة و ما يتفرع عنها من القوى المبثوثة في الجسم و أما إذا كملت بالعلم و العمل فيطيعها الأكوان العقلية و الروحانية و الحسية كلها طاعتها لملك الملوك‏.

ملا صدرا در این ادامه ی فصل قوای نفس ناطقه را به روش اهل تصوف و عرفان شمارش فرمودند با بیانی از غزالی و و محیی الدین. هر چند غزالی به گفته برخی اساتید، "عزیز بی علت" است و خود غزالی هم می گوید: فلسفه را خود خوانی کردم و استاد ندیدم. او اول کتاب "مقاصد الفلسفه" و بعد کتاب تهافت الفلاسفه را نگاشت. ابن رشد در کتاب التهافت علی التهافت خود ویرانگری های غزالی در فلسفه را بازسازی کرد و اشکالات بی مورد غزالی را پاسخ داد. غزالی در نظامیه بغداد کرسی تدریس داشت خواجه نظام الملک دو مدرسه نظامیه ساخت یکی در نیشابور و یکی در بغداد. غزالی کرسی درس بغداد را رها کرد و به بیت المقدس رفت و 10 سال مخفیانه به تهذیب و تصوف پرداخت و ریاضت ها کشید و حاصل آن کتاب احیاء العلوم دین است شیخ بهائی می فرماید: وی به مصر رفته و در آن جا این کتاب را نوشت. در آن زمان اشعری مسلک بود و گویا در اواخر عمر در کتاب سرّ العالمین مستبصر می شود. کتاب احیاء العلوم حاوی سخنان جهال صوفیه و روایات عامی است لذا مرحوم فیض کاشانی آن را با نگاشتن کتاب محجة البیضاء فی احیاء الاحیاء اصلا نموده است. مطالب خوب کتاب احیاء علوم الدین از خود غزالی نیست مثلا از ابن سینا است غزالی در وطنش، طوس از دنیا رفت.
غزالی جنود باطنی نفس را سه دسته شمرد:
1-شوقیه اعم از شهوت و غضب
2-عامله منبثّ در عضَلات
3-قوای مدرکه ظاهری و باطنی که کار معرفت اشیاء را به عهده دارند.
بعد هم فرمود: همراه هر یک از جنود باطنی جنودی ظاهری هم هست که اعضاء و جوارح بدن است.دیگر این که وی جند دیگری برای نفس ناطقه نام برد که عقل و فکر و علم و حکمت است و اگر شهوت و غضب مطیع عقل شوند شخص سعادتمند می شود و داخل در حزب الله می گردد اما بیشتر این طوری است که عقل اسیر شهوت و غضب می شود به فرموده امیر المؤمنین ع : « کم من عقل اسیر تحت هویً امیر » و این گونه است که انسان از حزب الشیطان می شود.
گفت پیغمبر که اندر این طریق****با وفاتر از عمل نبود رفیق

نظر ملا صدرا در باره سخن غزالی: ایشان ضمن تأیید غزالی می فرماید: سخنان غزالی عین واقعیت است و بعد سه نکته بیان می فرمایند که به عنوان اشکال و نقد سخنان غزالی نیست بلکه در تکمیل آن است؛
نکته نخست: همین غزالی و امثال وی تعبیری راجع به قوای محرکه دارند و یک تعبیری هم راجع به قوای مدرکه دارند ایشان به قوای محرکه قوای "سیّاره" می گویند که گویا سیر در زمین و سیری کُند دارند. و به قوای مدرکه هم قوای "طیاره" می گویند که سیری سریع در هوا دارند
دلیل: چون قوای محرکه احتیاج به یک فاصله زمانی و تجدد حال دارند مثلا قوه عامله که منبثّ در عضلات است برای انجام هر کاری یک طول زمانی لازم دارد و باید تجدید شرائط و تجدد حال و وضعیتی رخ دهد تا عامله عمل تحریک اعضاء را انجام دهد و انسان حرکتی کند اما قوای مدرکه سرعت عمل دارد مثلا تا چشم بگشایی و فضای مدرسه مبارکه فیضیه را نظری کنی آن را می بینی بلکه وصول به مطلب برخی از قوا مانند خیال بیشتر است سرعت خیال از سرعت نور هم بیشتر است وصول خَیال به مقصود خودش، آنی است اگر بخواهی حرم امام رضا ع را تصور کنی به آنی تصور می شود بلکه برخی از قوای مدرکه بالفعل اند و هیچ قوه ای در آن ها نیست. راجع به قوای مدرکه ملا صدرا 3 تعبیر ترقی کننده دارند:
1-سرعت عمل دارند مانند چشم
2-بلکه وصول برخی به مقصدشان آنی است مانند خیال
3-بلکه برخی از قوای مدرکه صددر صد بالفعل اند و هیچ حالت انتظاری و بالقوه ای ندارند بر خلاف قوه خیال که تا صورتی را تخیل نکردی نسبت به آن صورت حالت قوه و انتظار داری اما برخی قوا مانند عقل کاملا بالفعل اند.البته در این جا عقل بالفعل مراد است نه عقل بالقوه که استعداد تعقل دارد در این مرتبه که محیط تجرد است هیچ حالت قوه و انتظاری در این مرتبه نیست.
نکته دوم: ملا صدرا می فرماید: این که نسبت قوا به نفس مانند نسبت ملائکه به حق تعالی است را غیر از غزالی، خیلی از علما گفته اند مثلا در رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا که چند حکیم گمنام آن ها را نوشته اند و دارای 51 مقاله است به عدد رکعات نماز های یومیه و نافله است در اول هر فصلی هم دعایی می کنند در ابتدا یک مناظره طولانی بین انس و جن به لسان رمز بیان شده است مانند کلیله و دمنه که حکمای هند از زبان حیوانات نگاشته اند و از زبان سانسکریت به فارسی و عربی ترجمه شده است رهبر انقلاب در یک سخنرانی از زبان مرحوم همائی نقل می کند:
تا یک ورق از کلیله در گوشم شد****سیصد ورق از شفا فراموشم شد

در این مناظره طولانی بین انس و جن که در اخوان الصفاست در آن مناظره رمز آلود این سخن ملا صدرا هم هست که: پادشاه جن از حکیم انس سؤال کرد: طاعت ملائکه از خداوند چطوری است؟ وی چواب داد: مانند، طاعت حواس از نفس است همان طور که حواس از نفس فرمان می برد مثلا تا نفس به چشم فرمان می دهد می بیند ملائکه هم این گونه اند: « لا یعصون الله ما امرهم و هم بامره بفعلون »
نکته سوم: با عبارتی از محیی الدین مطلب گذشته پیگیری می شود و این مطلب با سخن ابن عربی به هم ناظر اند؛ نفس تا زمانی که تجرد تام و عقلی نیافته و عقل بالفعل نشده است فقط تصرف در قوای حیوانی دارد و حکمش فقط در این حوزه نافذ است اما وقتی به تجرد عقلی و تام رسید در همه مراتب و عوالم می تواند نفوذ داشته باشد و تصرف کند.
بعد عبارتی را از فتوحات مکیه ابن عربی نقل می کند، در آن عبارت وی به دنبال خلیفة اللهی انسان و مظهریت او برای حق تعالی است ابن عربی می خواهد در این عبارت خلافت انسان به نسبت خداوند را بیان کند البته انسان کامل که به تجرد عقلی رسیده باشد و همه مراتب را طی کرده و همه عوالم را در نوردیده باشد.
ابن عربی روایتی را نقل می کند که طبق آن فرشته ای پیش اهل بهشت می آید و بعد از آن که اجازه ورود و دخول می گیرد، سلام خداوند را به ایشان ابلاغ می کند و نامه ای را از طرف خداوند به ایشان می دهد که آغازش این است: « من الحیّ القیوم الی الحیّ القیوم ...» این خطاب و آغاز نامه است اما مضمون نامه این است: « و اما بعدُ فانی اقول للشیئ کن فیکون و قد جعلتک الیوم تقول للشیئ کن فیکون » توی بنده هم امروز به این مرتبه رسیدی که به هرچه بگویی بشو می شود.
 پیامبر خاتم ص فرمود: هر آن چه بهشتی اراده کند با همین خطاب کن تحقق می یابد « قطوفها دانیة »
محیی الدین گوید: در این روایت پیامبر ص مانند همان نامه خداوند به بهشتیان از لفظ "شیئ" استفاده کردند که انکر نکرات است و عام تر و نکره تر از آن وجود ندارد چون غایت و کمال طبیعت ایجاد اجسام و اعراض است کمال و غایت نفس هم به این است که ارواح جزئیه و قوای جزئی ساخته گردد که این ها هم بخشی از عالم اند اما شخص بهشتی که به عالم عقل می رسد و به کمال عقلی نائل می شود در همه عوالم قدرت و اراده او نفوذ و تصرف دارد انسان کامل در همه نشآت می تواند حکم کند حاجی سبزواری گوید:
یُطیعه العنصر طاعة الجسد****للنفس فالکل ُ کجسمه یُعَدّ

یعنی تمام عالم مطیع انسان کامل و امام است مانند اطاعت حواس نسبت نفس ناطقه بلکه عالم مانند جسم انسان کامل است لذا در زیارت جامعه کبیره می خوانیم: « و انفسکم فی النفوس و ارواحکم فی الارواح و اجسامکم فی الاجسام »