درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/02/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: انتقاد بر مبنای مشائیان در اشکال بر نظریه ملا صدرا

و أكثر المتأخرين من الفلاسفة كالشيخ و أتباعه لما لم يحكموا أساس‏ علم النفس لذهولهم عن مسألة الوجود و كماله و نقصه و مباديه و غاياته أنكروا هذا المعنى و زعموا أن الأمر لو كان كذلك لكانت النفس متجزية و لكان العقل الفعال منقسما «1» حسب تعدد النفوس العاقلة و لكان كل من نفوسنا يعلم ما يعلمه الأخرى من النفوس و قد مر البرهان «2» النوري الكاشف لحجب هذه المضايق و الشكوك بحمد الله عند كلامنا في اتحاد العاقل بالمعقول‏
فصل (10):
 في أن هذه المراتب من النفس بعضها سابقة في الحدوث على بعض كما مر
فالنفس الآدمية ما دام كون الجنين في الرحم درجتها درجة النفوس النباتية على مراتبها و هي إنما تحصل بعد تخطي الطبيعة درجات القوى الجمادية فالجنين الإنساني نبات بالفعل حيوان بالقوة لا بالفعل إذ لا حس له و لا حركة و كونه حيوانا بالقوة فصله المميز عنه عن سائر النباتات الجاعل له نوعا مباينا للأنواع النباتية و إذا خرج الطفل من جوف أمه صارت نفسه في درجة النفوس الحيوانية إلى أوان البلوغ الصوري- و الشخص حينئذ حيوان بشري بالفعل إنسان نفساني بالقوة ثم يصير نفسه مدركة للأشياء بالفكر و الروية مستعملة للعقل العملي و هكذا إلى أوان البلوغ المعنوي و الرشد الباطني باستحكام الملكات و الأخلاق الباطنة و ذلك في حدود الأربعين غالبا فهو في هذه المرتبة إنسان نفساني بالفعل و إنسان ملكي أو شيطاني بالقوة يحشر في القيامة إما مع حزب الملائكة و إما مع حزب الشياطين و جنودهم فإن ساعده التوفيق و سلك مسلك الحق و صراط التوحيد و كمل عقله بالعلم و طهر عقله بالتجرد عن الأجسام يصير ملكا بالفعل من ملائكة الله الذين هم في صفة العالمين المقربين و إن ضل عن سواء السبيل و سلك مسلك الضلال و الجهال يصير من جملة الشياطين أو يحشر في زمرة البهائم و الحشرات‏.

ذات نفس که همان قوه عاقله باشد واحد است  و وحدتش در ظل وحدت حقه حقیقیه حق تعالی و به تعبیری در سایه وحدت جمعیه اوست و طبق قاعده بسیط الحقیقه ذات حق تعالی واجد جمیع وجودات و کمالات اشیاء است همین طور وحدت نفس هم وحدت حقه حقیقیه و جمعیه است یعنی ذات نفس جامع جمیع مراتب مادون است که مراتب نباتی و حیوانی و طبیعی می باشد منتها؛
-وحدت حق تعالی وحدت حقه حقیقیه اصلیه است
-وحدت نفس هم وحدت حقه حقیقیه ظلیه است.
 همان طور که وحدت و اصل ذات و وجود نفس مظهر حق و وجود اوست، وحدت نفس هم مظهر وحدت حق تعالی است بنابرین تمام مراتب حیوانیت و نباتیت و طبیعیت در وجود مرتبه نفس که تعقل و عاقله است جمع اند همان طور که جمیع موجودات مادی و طبیعی با اختلاف انواعی که دارند جمع اند و عقل با وحدت و بساطتی که دارد جامع همه وجودات آن هاست ذات واحد نفس هم جامع جمیع مراتب حیوانیت و نباتیت و طبیعیت است. حال این نفس از اوج ملکوت و تجرد که مرتبه تعقل است نزول و هبوط به حضیض عالم طبیعت و ماده پیدا کرده است. البته گفته شد: این طور نیست که نفس شخصی در آن جا باشد و قبل از بدن خلق و حادث شده باشد کما این که افلاطون به این نظریه قایل است، اگر می گوییم از آن مرتبه هبوط کرده از باب کینونت سابقی است که تمام موجودات عالم ماده  و طبیعت در عالم قبلی و در عالم عقل داشته اند و عالم عقل جامع وجود آن هاست به این معنا نفس از اوج ملکوت و عقل، هبوط به حضیض عالم طبیعت و ماده کرده است و بر اساس حرکت جوهری نفس از مرحله طبیعیت و مادیت و جسمیت که همین بدن است وجود خود را آغاز کرده و به تدریج تکامل می یابد تا به مرتبه نباتیت و حیوانیت می رسد و سر انجام اگر کمال علم و عمل در شخص پیدا شد به مرتبه عقل می رسد و نفس در هر کدام از این مراتب با آن مرتبه متحد است نفس در مرتبه طبیعیت و جسمیت و مادیت و بدن، عین بدن است بعد که به مرتبه نباتیت و حیوانیت ارتقاء می کند باز همین گونه است و هر کدام نیز مراتبی دارد نفس نباتی از غاذیه تا مولده است و مرتبه حیوانی از ادراک لمسی تا ادراک خیالی ادامه دارد و نفس در هر کدام از این مراتب با آن مراتب اتحاد دارد و خلاصه راه کمال به روی نفس باز است و می تواد تا آن جا صعود و ترقی بیابد و با عقل فعال اتحاد بیابد  و به مرتبه عقل ارتقاء بیابد.
منتها مشائیان این نظریه ملا صدرا را قبول ندارند و بر آن اشکال و نقد دارند؛
اشکال نخست مشاء: بنابر این نظریه نفس اجزائی پیدا می کند و تقسیم و تجزیه می شود مثلا یک جزء مرتبه طبیعیت است که بدن است و جزئی مرتبه نباتیت و جزء دیگر مرتبه حیوانیت است  در حالی که نفس همان قوه عاقله و تعقل است و مجرد می باشد و قابل تجزیه و انقسام نیست.
اشکال دوم: شما می گویید: نفس تا آن جا پیش می رود که با عقل فعال متحد می شود آیا هر نفسی با بعضی از عقل فعال اتحاد می یابد؟ یا با کل عقل فعال اتحاد می یابد؟ مثلا نفس زید در اتحاد با عقل فعال با قسمتی از آن متحد می شود و یا با همه آن؟ و هکذا نفس عمرو و نفس بکر.
-اگر با بخشی از عقل فعال متحد شود که در این صورت عقل فعال تجزیه و تقسیم می شود در حالی که عقل فعال مجرد است و قابل انقسام نمی باشد.
-و اگر نفس با کل عقل فعال اتحاد بیابد تالی فاسدش این است که هر آنچه زید به آن علم دارد عمرو هم باید به آن علم داشته باشد چون هر کدام از نفس ایشان با تمام عقل فعال اتحاد می یابد و علم به صوَری که در عقل فعال است علم می یابند و بنابرین باید تمام معلومات زید را عمرو هم داشته باشد در حالی که این طور نیست.
در مورد اشکالات و شبهات مشّائیان ملا صدرا ریشه یابی و آسیب شناسی می کنند و منشأ این اشکال ها را بررسی می کند که این اشکالات از کجا بوجود می آید؟
ریشه یابی اشکالات مشاء: این ایرادات ناشی از یک سری مبانی است که مشاء در مسایل عقلی و فلسفی به آن پایبند اند؛
1-غفلت مشاء از حقیقت وجود
2-غفلت ایشان از تشکیک وجود
3-عدم شناخت مشاء از اشتداد وجود و حرکت جوهری
4-مشاء اتحاد با عقل فعال را قبول ندارد هیچ گاه در حکمت مشاء حرفی از اتحاد با عقل فعال نیست فقط ایشان اتصال نفس را با عقل فعال به عنوان خزانه معقولات و کلیات قبول دارند
5-انکار ایشان نسبت به اتحاد عقل و عاقل و معقول؛ ابن سینا شدیدا به قائلان اتحاد عقل و عاقل و معقول را طعنه می زند.
ملا صدرا در آستانه ورود به بحث معاد در پایان بحث تناسخ مواضع عجز ابن سینا در گره گشائی از معارف و مشکلات را در 17 مورد بیان می کند و بر می شمارد و لغزشگاه های مشاء را در آن جاهایی که وامانده و جامانده را بیان می کند اما قبل از آن بیان 17 مورد می فرماید: مشائیان در مفاهیم قوی اند اما وقتی به حقیقت وجود که در خارج است می رسند در این جا دستشان خالی است حکمت مشاء حکمت صرف است اما حکمت متعالیه در کنارش عرفان و کشف هم مطرح می شود و فوق همه این ها قرآن و شریعت هم به یاری می آید اما حکمت مشاء حکمت بحثیه است ابزار حکیم مفهوم است زیرا فیلسوف از راه علم حصولی پیش می رود تا به حقایق و واقعیات علم پیدا کند در مفاهیم هم بیش از صورت ذهنی مطرح نیست لذا شخص حکیم نسبت به ارتباط با وجودات خارجی و حقیقت عینی ابزار آن را ندارد زیرا کشف سلاح ارتباط با حقیقت خارجی است که در حکمت مشاء جایی ندارد. مثلا مشاء به حقایق متباینه قایل است:
و عند مشائیة حقایق **** تباینت و هو لدی زاهق

ایشان حقایق وجودات را متباین می دانند تشکیک وجود را هم تشکیک عرَضی می دانند نه تشکیک ذاتی یعنی در خود حقیقت خارجی وجود قایل به تشکیک نمی باشند ایشان معتقدند که مفهوم وجود مفهومی واحدی است که بالعرض و به نحو تشکیک یعنی متفاوت بر حقایق وجودات و مصادیق خارجی وجود حمل می شود مفهوم وجود برای مصادیق وجودات عرضی است و به ذهن نمی آید، البته عرَضی محمول من صمیمه نه بالضمیمه مانند ابیض نیست بلکه مانند شیئیت و امکان است که خارج محمول می باشد. چون ذات حقیقت خارجی وجود را مفهوم وجود تشکیل نمی دهد زیرا خارج که هیچ گاه به ذهن منقلب نمی شود و خارجی به ذهن نمی آید. حاجی سبزواری دو برهان برای این مطلب در آغاز شرح  منظومه اقامه کرده اند که؛ محال است حقیقت خارجی وجود به ذهن بیاید. از طرفی مشاء به اشتراک معنوی وجود قایل است و مفهوم وجود را واحد می دانند و این مفهوم واحد بالعرض و به نحو تشکیک و به اختلاف و متفاوت بر مصادیق خارجی وجود حمل می شود. این مفهوم به نحو اولویت و اولیت و تقدم بر وجود واجب حمل می شود اما بر وجود ممکنات به نحو خلاف اولویت و آخریت و تأخر حمل می شود ولکن حقیقت خارجی وجود را می گویند متباین است و این ها حقیقت خارجی وجود را واحد نمی دانند در مقابل عدم و ماهیت چنان چه فهلویون و عرفا و حکمت متعالیه که حقیقت وجود را در مقابل عدم و ماهیت واحد می دانند و این حقیقت واحده وجود که مشکک است بنابر باور فهلویون و بر خلاف مشاء که حقایق وجودات را مباین می دانند نه واحد، ایشان از حقیقت وجود و تشکیک وجود و اشتداد وجود و حرکت جوهری غافل اند این که یک وجود می تواند اشتداد بیابد و ترقی کند و ارتقاء و صعود بیابد و از مرتبه طبیعت به مرتبه تجرد دست بیابد را قبول ندارند اتحاد با عقل فعال را مشاء انکار می کنند و قبول ندارند و خیال می کنند وقتی اتحاد در عقل فعال در عرفان و حکمت متعالیه مطرح می شود به این معناست که نفس زید عقل فعال می شود در حالی که این معنای اتحاد نیست اتحاد با عقل فعال همان طوری که حاجی سبزواری در حاشیه می فرماید: عقل فعال دو تا وجود دارد؛
-یکی وجود فی نفسه
-و دیگری وجودی لنا دارد
 یعنی عقل فعال یک وجود برای خود دارد که؛
-در شریعت به آن جبرئیل که ملک مقرب است می گویند
-در اصطلاح اشراقیون به آن رب النوع می گویند
-و در اصطلاح حکمای فُرس، آن را روانبخش می گویند
 اما مشاء خیال می کند، وقتی سخن از اتحاد با عقل فعال به میان می آید نفس انسان همان فرشته می شود در حالی که اتحاد هیچ گاه با "" عقل فعال نیست بلکه با "وجوده لنا" اتحاد می یابد یعنی نفس با رقیقه عقل فعال اتحاد می یابد نه با خود آن.
 به تعبیر روشن تر؛ در اتحاد نفس با عقل فعال، نفس مظهر عقل می شود و عدد عقول افزایش می یابد لذا در ابتدا در قوس نزول حمله عرش 4 فرشته مقرب بودند و در سوه حاقّه در قوس صعود نسبت به قیامت می فرماید: عدد حاملان عرش به 8 فرشته افزایش می یابد این طور نیست که نفس جای عقل بنشیند و عقل دنبال کار خود برود بلکه به این معنا است که نفس فرشته خو می شود و سر از عالم عقل و فرشتگان در می آورد؛
فرشته خو شود آدمی ز کم خوردن****اگر خورد چو بهائم بیفتد چو جماد

لذا این اشکال معنا ندارد که نفس با بعض عقل فعال اتحاد می یابد یا با کل آن؟ بلکه خود نفس عقل می شود:
رو مجرد شو مجرد را ببین****دیدن هر چیز را شرط است این

وقتی نفس عقل شد، عقل و عاقل و معقول هم یک چیز است که مشاء این را هم انکار می کنند ملا صدرا در برهان اثبات اتحاد عاقل و معقول در جلد 3 جواب همه این اشکالات و شبهات را داده است؛ وقتی نفس عقل شد معقول هم هست عقل معقول بالفعل است و هر سه با هم اتحاد دارند.
این ها ریشه های اشکالات مشاء به این بحث بود و تا این مبانی اصلاح نشود شخص نمی تواند دیدگاه ملا صدرا و حکمت متعالیه را بپذیرد.
فصل دهم:
 از باب سوم سفر چهارم نفس
در این فصل ملا صدرا این بحث را پیش می کشد که: این مراتبی که برای نفس مطرح شد به لحاظ زمانی حدوث برخی قبل از بعضی است مثلا از جهت زمانی نفس اول در مرتبه عنصریت است و ماء نطفه و عناصری که در نطفه اند در این مرحله انسان و نفس در مرتبه عنصریت است و صورت عنصری روی ماده نطفه آمده است بعد به مرتبه معدنیت ارتقاء می یابد و با حرکت جوهری ذاتی به این مرتبه می رسد و صورت منویه به منزله صورت معدنی است این مرحله را پشت سر می گذارد بعد نوبت به مرتبه نباتیت می رسد ایشان می فرماید: جنین در رحم نبات بالفعل است و در طول مدت بودن در رحم در مرتبه نباتی است و در این وضع فرق جنین در رحم با گیاهان خارجی این است که جنین حیوان بالقوه است و می تواند از  این مرتبه بالاتر بیاید و حیوان شود ولی گیاهان نمی توانند حیوان شوند مگر این که خوراک حیوانی شود و در چرخه تکامل بیفتد اما جنین رشد کرده و راه می افتد و با ولد نوزاد تا دوران بلوغ صوری 15 سالگی که بالغ می شود حیوان بالفعل است و انسان بالقوه است و فرقش با سایر انواع حیوانات به این است که می تواند به یک کلاس بالاتر برود اما حیواناتی مانند گاو و گوسفند نمی تواند بالاتر بیاید مگر اینکه ذبح شود و خوراک انسانی شود و در چرخه تکامل بیفتد اما نوزاد در این مرتبه این استعداد را دارد تا به مرتبه انسانیت برسد. از بلوغ صوری تا سن 40 سالگی که نقطه عطفی در زندگی است - و البته تا آخر عمر – بستگی دارد این انسان چه کاره شود و این انسانیت بالقوه را به فعلیت برساند و فرشته شود یا این که سبُع و بهیمه و شیطان شود. چون ملا صدرا انسان را نوع اخیر نمی داند و بر این باور است که از نظر باطن و اخلاق و ملکات انسان جنس است برای 4 نوع:
1-نوع مَلکی و فرشته ای
2-نوع بهیمی و چهار پایان
3-نوع سَبُعی و درنده خویی
4-نوع شیطانی
حالا در این فاصله بین بلوغ تا 40 سالگی شخص چه ملکاتی می یابد؟ ملکات هم اعم از؛ علمی و عملی و اخلاقی و اعتقادی. اگر انسان دنبال معرف برود و اخلاق و ملکات نیک را پیگیری کند و آن ها در وجود خود حاکم کند و یا این که از عمر خود بهره ای برندارد و معرفتی کسب نکند تا گوهر معرفت را با خود ببرد؛
گوهر معرفت آموز که با خود ببری****که نصیب دگران است نصاب زر و سیم

اگر خدا توفیق را رفیق راه او کرد و کسب دانش کرد و اخلاق حمیده و ملکات پسندیده را بر خود حاکم کرد بلوغ معنوی می یابد ملا صدرا می فرماید: این، غالبا در سن 40 سالگی است که؛
 البلوغ بلوغان؛ بلوغ الاطفال و بلوغ الرجال
و اما بلوغ الاطفال: فبخروخ المنی
و اما بلوغ الرجال: فبالخروج عن المنی یا او المُنا
که از منیت و خودخواهی برون آید و یا از آرزوهای و اوهام و مشتهیات دور و دراز نفسانی فاصله بگیرد.
خلق اطفال اند جز مرد خدا ****نیست بالغ جز رهیده از هوا

انسان با افعال و اخلاقی که دارد از نوع شیطانی و بهیمی و سبُعی سر در می آورد
ای دریده پوستین یوسفان****گرگ برخیزی از این خواب گران
گشته گرگان هر یکی خوهای تو****می درانند از غضب اعضای تو
باش تا از خواب بیدارت کنند****در نهاد خود گرفتارت کنند
در نهاد هر کسی بس خوک هست****خوک باید کشت یا زُنّار بست

و اخلاق بهیمی هم آدمی را به نوع بهیمیه تبدیل می کند و این از شیطان هم بدتر است زییرا شیطان مرحله انسانیت را پشت سر نگذاشته و به صورت و ظاهر انسان نشده و فرصت سوزی نکرده است برخی ها که می گویند شیطان را درس می دهد یعنی انسان است و شیطان و نه فقط شیطان و انسان است و سبُع نه سبُع تنها و این به مراتب از شیر و پلنگ درنده تر است این موجود به صورت و ظاهر انسان است ولی قابلیت و استعداد ها را لگد مال کرده است بعد هم که سوت پایان به صدا در آید و فرصت به کلی از دست برود و پیک اجل سراغ او بیاید آن که از نوع عقل است با ملائک محشور شود و آن که از نوع شیطان شده با شیاطین محشور شود و آن که با بهایم و حشرات گزنده و مار و عقرب باشد با همان ها محشور می شود؛
سیرتی کان بر وجودت غالب است****هم بر آن تصویر حشرت واجب است

تا انسان آخرت و ابدیت خود را چگونه بسازد باید از خدا کمک خواست و از فرصت باقی مانده مخصوصا از فرصت جوانی استفاده کرد تا زمانی که این ملکات بد، در وجود انسان ریشه ندوانده است به قول سعدی:
چو دوران عمرت ز چهل در گذشت****مزن دست و پا کآبت از سر گذشت